ولادیمیر مایاکوفسکی

ولادیمیرمایاکوفسکی 130 ساله شد

( از فوتوریسم تا رئالیسم سوسیالیستی )

ولادیمیرمایاکوفسکی (V.Mayakovsky) شاعر ، نمایشنامه نویس ، وهنرمند برجسته ی شوروی ، در19 ژوئیه 1893 درشهرکی کوچک درگرجستان ، که درآن دوران بخشی ازامپراتوری روسیه ، بدنیا آمد. اودرخانواده ای کارگری بزرگ شد وتربیت او بردیدگاههای انقلابی بعدی ومضامین اجتماعی آثارش تاثیر بسیارگذاشت. پس ازمرگ پدر درسال1906 ، مایاکوفسکی به مسکو رفت ودرکوران حوادث انقلابی روسیه قرارگرفت. ولادیمیر ، 12 ساله بود که انقلاب اول روسیه درسال 1905 بوقوع پیوست وصدای انفجارآن حتی درکوهستانهای قفقازبه گوش رسید ودرشکل گیری اندیشه ی سیاسی ولادیمیر، تاثیری شگرف برجای گذاشت. اوبه محافل مارکسیستی رفت وآمد می کرد ، ادبیات انقلابی راکه خواهرش ازمسکو می فرستاد مطالعه می کرد و سرودهای انقلابی را زمزمه می نمود : " دراین ایام ، گوئی درذهن من ، شعروانقلاب بهم گره خورده بود." پس ازورود به مسکو ، کتاب " آنتی دورینگ " را خواند که تاثیری عمیق بروی باقی گذاشت. ولادیمیر 15 ساله ، به حزب سوسیال دموکرات روسیه پیوست وبانام مستعار" کنستانتین " به تبلیغ برنامه ی حزب پرداخت ، نشریات زیرزمینی راتوزیع می کرد وحتی به فرار گروهی اززندانیان انقلابی کمک کرد. دردوران ارتجاع سیاه پس ازشکست انقلاب 1905 ، مایاکوفسکی درگروههای مطالعاتی مارکسیستی شرکت می کرد تابرای سئوالات خود پاسخی بیابد. اومعتقد بود " انسانی که سئوال می پرسد – پنج دقیقه احمق به نظرمی رسد اما کسی که سئوال نمی پرسد – برای یک عمر " احمق " می ماند." درآن زمان ، حزب تحت فشار پلیس مخفی تزاری ، به فعالیت زیرزمینی روی آورده بود. مایاکوفسکی چندین باربخاطر کاردریک چاپخانه ی مخفی ، دستگیرشد اما درزندان، به مطالعه ی هنروادبیات ادامه داد وشعر سرود. مایاکوفسکی درسال 1912 نخستین اشعارش رامنتشر کرد وپس ازخروج اززندان ، باخود گفت : " هنرسوسیالیستی راباید ایجاد کرد." واندکی بعد سرود:

خیابانها قلم مو هستند دردستان ما

پالت های ما، میدانها بافضای بازشان

روزهای انقلاب باید سروده شوند هنوز

باهزارها کاغذ ازکتاب زمان. ( ازقطعه ی " دستوربه ارتش هنر")

بزودی مایاکوفسکی به چهره ای برجسته درفوتوریسم روسیه تبدیل شد که دراوایل قرن بیتم ظاهر شده بود. فوتوریسم ، اشکال سنتی هنر رارد می کرد وبدنبال جذب انرژی وپویائی زندگی مدرن ، ازطریق تکنیکهای بدیع بود. فوتوریسم ، اساساً جلوه ای ازهنر خرده بورژوائی وآنارشیستی بود که روح سرکش مایاکوفسکی جوان را به خود جذب می کرد. مایاکوفسکی درتوسعه ی تئاتر فوتوریستی نیز نقش داشت. او بااستفاده ازعناصر چند رسانه ای، صحنه پردازی پویا ، واستفاده ی نوآورانه اززبان درنمایشنامه هایش ، اشکال جدیدی از هنرصحنه راعرضه کرد. هنربصری وطراحی گرافیک او ، بویژه طراحی پوستر ، بر توسعه ی هنر پوستر شوروی تاثیری ماندگاربرجای گذاشت. سبک جسورانه وپویای مایاکوفسکی، تاثیری عمیق برفرهنگ بصری زمان خود گذاشت. اما فوتوریسم روسی مایاکوفسکی ، خیلی زود راه خود رااز فوتوریسم اروپائی جداکرد. اندیشه ی مایاکوفسکی ، بسیارفراترازحصارهای فوتوریسم درپروازبود. اوبرخلاف فوتوریستهای اروپائی ، جامعه ی بورژوائی رابرنمی تابید وبافاشیسم سرسازگاری نداشت :

امابرای شادمانی

سیاره ی ما

چندان آماده نیست

خوشی راباید

ازچنگ روزهای آینده

بیرون کشید

دراین زندگی

مردن. (قطعه ی " ساختن زندگی" )

ماکسیم گورکی درباره ی مایاکوفسکی می گوید : " بگذارید حقیقت رابگویم. دراینجا فوتوریسم وجود ندارد وفقط مایاکوفسکی به مثابه ی یک شاعربزرگ ، خودنمائی می کند." مایاکوفسکی پس ازآزادی اززندان ، دردانشکده ی هنر مسکو ثبت نام کرده و باجنبش فوتوریسم ارتباط برقرارکرده بود. فوتوریستهای چپگرائی که به دورمایاکوفسکی حلقه زده بودند، برخلاف همتایان ایتالیائی خود مانند " مارتینتی" (Martinetti) ، ضد فاشیست بودند وبرخلاف روشنفکران خرده بورژوای اروپا ، هنرواخلاقیات بورژوائی رانفی می کردند:

خیالبافی مکن

مگرنمی بینی ؟

هقان وبرزگر

درازدحام پنبه وآهن

گم گشته اند...

دود شده اند.

(قطعه ی " خیالبافی مکن")

باآغازجنگ جهانی اول وتشدید مبارزه ی طبقاتی درروسیه ، هنرمایاکوفسکی رنگ سیاسی به خود گرفت وباپیروزی انقلاب ، تمام خنر وقریحه ی نویسندگی او درخدمت انقلاب قرارگرفت. شعربلند "راهپیمائی چپ " (Left march) حاصل این دوران است. مایاکوفسکی خودرادرکامیابیها وناکامیهای قدرت شوروی سهیم می داند. درسالهای دشوارجنگ، به میان مردم، سربازان وتفنگداران دریائی می رود وبرای آنها شعر می خواند وبه ایشان روحیه می دهد. قطعه ی راهپیمائی چپ ، درباره ی شجاعت ونظم پذیری پرولتاریا وخوش بینی نسبت به آینده است. یک روزنامه نوشت : " صدای قدرتمند مایاکوفسکی ، درمیدان طنین افکن شد. اوشعر راهپیمائی چپ رامی خواند وهمه ی میدان بااو هماوائی می کردند" :

برای رژه به صف شوید !

وراجی ممنوع !

هیس ، بلند گوها

مرگ برقانونی

که آدم وهوا برایمان به ارث گذاشتند

آهن اگرببارد ازآسمان

روسیه تسلیم آنتانت نخواهد شد. ( شعر مارش چپ )

دراین دوران ، چندین نمایشنامه درستایش انقلاب اکتبر وپوسترهای متعدد بلشویکی نیزخلق شدند. مایاکوفسکی درقطعه ی "جنگ ودنیا"(war and the world) چهره ی غیرانسانی امپریالیسم وجنگ رانشان می دهد:

طبل جنگ می غرّد ومی غرّد

نداسرمی دهد

آهن رافرو کنید درزندگی !

او درقطعه ی " پاسخ" (Answer) خشمگینانه بربورژوازی تشنه به خونی که میلیونها نفررا به سلاخی می فرستد، می تازد. شعرهای این ایام مایاکوفسکی، بیشترازذهن یک شورشی آتشین مزاج تراوش می کنند تا یک مبارز آگاه. بزودی شهرت مایاکوفسکی مرزهای روسیه رادرنوردید. اوسفرهای زیادی کرد ودرکشورهای مختلف ازجمله ، آلمان ، انگلستان ،ایالات متحده ، چکسلواکی ، فرانسه ، مکزیک وکوبا ، به شعرخوانی پرداخت. قطعات وداع ، پل بروکلین ، وزبان پاریسی، حاصل این سفرهاست. مایاکوفسکی درسه سال آخرعمرخود ، به بیش از 50 شهرشوروی سفرکرد و200 باربرای مردم شعرخواند. بی دلیل نبود که فاشیستها ، آثاراورا همراه با کتابهای لنین ، استالین و گورکی ، درآتش سوزاندند.

اجراهای کاریزماتیک مایاکوفسکی ، مخاطبان بسیاری را درسراسرجهان مجذوب خود کرد. آثار او به چند زبان ترجمه شد وبه شناخت بین المللی وی کمک کرد. اوباهنرمندان مشهور زمان خود مانند پابلو پیکاسو ، ماکسیم گورکی ، کازیمیر مالویچ ، و الکساندر رودچنکو ، که بخشی ازجنبش آوانگارد آن زمان روسیه واروپا بودند، رابطه ی نزدیک برقرارکرد. درسال 1914 ، پیوند دوستی میان مایاکوفسکی و بوریس پاسترناک(B.Pasternak) برقرارشد. این دو دریک گردهمائی ادبی بایکدیگرآشنا شدند وشخصیت مایاکوفسکی تاثیری عمیق برپاسترناک باقی گذاشت. اعتماد به نفس این ستاره ی درخشان جنبش فوتوریستی، بشدت پاسترناک راتحت تاثیرقرارداد. او آثار تغزلی مایاکوفسکی رامی ستود. اما دوشاعر، به تدریج ازیکدیگرفاصله گرفتند. اختلاف نظرات سیاسی، علت این جدائی بود. پاسترناک دراواخرعمر ، شعر " شهرت زشت است " راسرود که درواقع ، اشاره ی ضمنی به این جدائی دارد. پس ازپیروزی برضد انقلاب وآغازکارسازندگی ، بازهم اشعارمایاکوفسکی که سرشار از مفاهیم واندیشه های نو بود، الهامبخش توده ها گردید. او به اینکه شهروند نخستین کشور سوسیالیستی جهان است افتخارمی کرد واین حس رابه دیگران نیزانتقال می داد. مبارزه بانفوذ اندیشه های بورژوائی وخرده بورژوائی دراذهان مردم، ازدیگرمباحث مطروحه دراشعار مایاکوفسکی است. درشعرهای او ، مبارزه بامذهب ، باورهای مذهبی و رفتارهای واپس گرایانه ، موج می زند :

امواج انقلاب می خروشد

صفوف پراکنده ی مردم به هم نزدیک می شود

درپشت صحنه ی جمهوری فدراتیوسوسیالیستی اما

خرده بورژواها نجوا می کنند.

یکی دیگرازمباحثی که دراشعار مایاکوفسکی برجسته است ، امید به نسل آینده است. دراشعار رازجوانی و یکشنبه ، شاعر ازجوانان می خواهد که به پاخیزند وباجهشی انقلابی، طومار مذهب وباورهای مذهبی را درهم بپیچند :

به پیش ! به پیش !

ای جوانان کمونیست

پیش بسوی خورشید !

بگذار ازخروش گامهای شما

بهشت برخود بلرزد.

مایاکوفسکی به سراسرشوروی سفرمی کرد، باکارگران ، سربازان ودانشجویان سخن می گفت ، برای آنها شعرمی خواند ، مشکلات ادبیات شوروی رابه بحث می گذاشت ، نظرات مخاطبین رامی شنید وبه سئوالات پاسخ می داد : " من احساس می کنم که سفر ، لازم است وازبرگزاری نشستهای مردمی ، مانند خواندن کتاب ، اذت می برم ". مایاکوفسکی وارد عرصه ی فیلم وتئاترنیزشد. او فیلمنامه می نوشت ودرچندین فیلم ازجمله ، بانو و هولیگان ،و پالتو ،به ایفای نقش پرداخت. او همچنین باگروههای تئاتر آوانگارد همکاری می کرد وتکنیکهای نوآورانه ی صحنه سازی رابه آزمون می کشید. یکی ازبرجسته ترین فیلمنامه های مایاکوفسکی بلیت زرد(1918) بود. فیلمی صامت که زندگی یک زن یهودی رادرروسیه ی تزاری، به تصویرمی کشد. ساس (1929) نیزیکی از مشهورترین نمایشنامه های مایاکوفسکی است که یک اثر طنز است ومردی رابه تصویرمی کشد که درسال1917 به کما می رود ودراتحاد جماهیر شوروی سال1979 به هوش می آید.

مایاکوفسکی بخاطر شخصیت کاریزماتیک ، ظاهر متمایز وسخنرانیهای عمومی پرشور خود، شناخته شده بود. قد بلند ، سر تراشیده ، ونگاه عمیق او ، مخاطب راتحت تاثیرقرارمی داد. مایاکوفسکی ، علاوه برآثارجدّی وتامل برانگیزخود ف شعرطنز نیزمی سرود ودرآن قرارداد اجتماعی رابه سخره می گرفت وسبک زندگی بورژوائی رانقد می کرد. فلوت وپیکان ، توانست مایاکوفسکی را بعنوان صدای برجسته ی فوتوریسم روسی معرفی کند. او که عمیقاً درگیرفعالیتهای فرهنگی اتحاد شوروی بود وازایجاد یک فرهنگ پرولتری که منعکس کننده ی آرزوها وتجربیات طبقه ی کارگرباشد ، دفاع می کرد ، معتقد بود هنرباید درخدمت انقلاب ودردسترس توده ی مردم باشد. مایاکوفسکی ، وزن ، الفاظ ، عبارات، تمثیلها، واستعارات تازه وبدیع را وارد شعرروسیه کرد. درسالهای 1922-1919 ، مایاکوفسکی روزی 16 ساعت درتلگرافخانه ی روسیه کارمی کرد وصدها پوستر ، شعر ومتن راتهیه وبه سراسرروسیه مخابره وارسال می کرد. این پوسترها ، درخیابانهای کشوربه نمایش درمی آمدند. این کارسنگین ، به مایاکوفسکی کمک کرد تا باواقعیتهای زندگی ، ازنزدیک آشناشود ومنافع خود را بهمنافع مردم ودولت سوسیالیستی پیوند بزند. یکی ازبرجسته ترین اشعارمایاکوفسکی دراین دوره ، قطعه ی 150000000 است که جدلی منظوم میان یک هوادار روسیه ی انقلابی ویک طرفدارسرمایه داری است که البته باپیروزی اولی به پایان می رسد. مایاکوفسکی بخاطر مانیفستهای پرشور وتحریک آمیزش ، معروف بود. اومعتقد بود که ادبیات باید درخط مقدم تغییرات اجتماعی باشد وقراردادهای سنتی هنری را به چالش بکشد.مایاکوفسکی درفعالیتهای سیاسی شرکت داشت وازاهداف سوسیالیستی دفاع می کرد. اومعتقد بود که هنرمند باید مستقیماً درمبارزات سیاسی شرکت کند. یکی ازمهمترین اشعارمایاکوفسکی ، ابرشلوارپوش است که نوشتن آن 18 ماه طول کشید. ابر شلوارپوش که درسال 1915 منتشرشد، شعری بلند در4 بخش است :

مرگ برعشق تو !

مرگ برهنرتو !

مرگ برسیستم تو !

و مرگ برمذهب تو !

شاعردراین شعر ، تراژدی زندگی مردم عادی رابه تصویرمی کشد وآنها رابه شورش علیه اخلاقیات ، مذهب ، وسیستم بورژوازی دعوت می کند :

بی تفاوت عبور مکن

دستانت راازجیب خارج کن

وسنگ ، چاقو ، وبمب برگیر !

ابرشلوارپوش توسط مدیا کاشیگر بفارسی ترجمه شده است.

مایاکوفسکی در14 آوریل 1930 درسن 36 سالگی به نحو غم انگیزی جان باخت ودلائل خودکشی او مورد بحث وگمانه زنیهای بسیارقرارگرفت :

پرونده بسته شد

وقایق عشق

برصخره ی روزمرگی شکست

بازندگی بی حساب شدم.

اوپیش ازمرگ دربرگه ای نوشت : " برای همه می میرم " واندکی قبل ازمرگ ، دربن بستی عاطفی سرود:

قدم درخیابان

مسافت را

لگدمال می کنم

جهنم درونم را

اما

چاره چیست ؟

اوهمچنین قبل ازمرگ ، نمایشگاهی ازآثار، عکسها وپوسترهای خود باعنوان " 20 سال تلاش مایاکوفسکی" برگزارکرد.شعری ازشاعر دراین نمایشگاه به نمایش درآمد که اندکی باآثارقبلی او متفاوت بود ولحنی گزنده داشت :

رفیق لنین !

به توگزارش می دهم

نه حسب دستور اداری

که به فرمان قلب...

بدون تو خیلی ها افسارگسیختند

اوباش

وهوچی ها

همه یک کاسه شده اند

دربیرون مرزها

وهمچنین درداخل

دونفر دراتاق

من

ولنین

یک عکس

برسفیدی دیوار. (گفتگو بارفیق لنین )

دراین شعر، رگه هائی ازنارضایتی ازدوران پس ازلنین به چشم می خورد. مایاکوفسکی درشعردیگری بنام پاسپورت شوروی ، این نارضایتی رابه شکل دیگری بیان می کند :

گرگی بودم اگر

شکم بوروکراسی راسفره می کردم به چنگال

احترام با آداب ورسوم ، هرگز

هرچه کاغذ است

برود به جهنم !

ازمایاکوفسکی 13 جلد میراث ادبی برجای مانده که 12 جلد آن متعلق به بعد ازانقلاب اکتبر است.

لنین درابتداء ، مایاکوفسکی راجدّی نگرفت وفوتوریسم اورا " کمونیسم شرور" (Hooligan communism) نامید اما بزودی به استعداد درخشان وی پی برد ودولت شوروی، مایاکوفسکی را"بزرگترین شاعر فوتوریست دوران" نامید وپس ازمرگ اونیز، استالین وی را " بهترین وبااستعداد ترین شاعردوران شوروی " نامید. ازشاهکارهای مایاکوفسکی دراین دوران ، شعر ولادیمیرایلیچ لنین بود که اوقصد داشت آنرا دردوران حیات لنین به پایان برساند اما مرگ رهبرمحبوبش ، این سئوال رادرذهن او مطرح کرد که لنین که بود ؟ ازکجاظهورکرد ؟ وبرای مردم دنیا چه پیامی آورد ؟ شعربلند ولادیمیرایلیچ لنین، حاصل این سئوالات بود که درسه بخش سروده شد. کودکان کار نیزیکی دیگر ازشاهکارهای رئالیسم سوسیالیستی بود که درهمین ایام سروده شد. اما بزودی ، شاعر درد ورنج ناشی ازفقدان رهبرمحبوب رابه خوش بینی انقلابی بدل کرد :

پرولتاریا ! آماده برای آخرین نبرد !

قامت خود رابرافراشته نگهدار

وزانوان خودرامحکم برزمین بگذار!

ارتش پرولتاریا ، صفوف خود رافشرده کن !

این بزرگترین جنگی است

که تاریخ بخود دیده است.

موزه ی مایاکوفسکی که درمسکو قراردارد، به حفظ میراث شاعر اختصاص یافته است. مجموعه ای از دستنوشته ها ، وسائل شخصی ، وآثارهنری اورامی توان دراین موزه یافت. کمکهای ولادیمیرمایاکوفسکی به شعروهنر وهمچنین رابطه ی پیچیده ی او بادولت شوروی، دراین موزه منعکس است واورابه شخصیتی ماندگار درتاریخ ادبیات روسیه تبدیل کرده است. اما متاسفانه پس ازدوران شوروی، جمهوریهای سابق این کشور که درنادیده گرفتن میراث ارزشمند گذشته ی خود، ازیکدیگر پیشی گرفته اند، یاد وآثار چهره های برجسته ای چون مایاکوفسکی رابه فراموشی می سپارند. مثلاً اخیراً دولت اوکراین ، نام خیابان مایاکوفسکی در کی یف رابه بوریس جانسون تغییرداد. اما حتی پس ازمرگ مایاکوفسکی ، تاثیر او برادبیات وفرهنگ روسیه ، همچنان ادامه یافت وآثاراو به عنوان بخشی ازادبیات رئالیسم سوسیالیستی پذیرفته شد. امسال نیز فستیوال مایاکوفسکی-2023 درمسکو برگزارشد ومراسم مشابهی نیز در آستانه پایتخت قزاقستان ، نیکوزیا پایتخت قبرس وبرخی نقاط دیگرجهان، به مناسبت سالگرد تولد مایاکوفسکی برگزارگردید.

ابرشلوارپوش ، آمریکائی که من کشف کردم ، شعرچگونه ساخته می شود ، ساده چون صدای گاو ، آتش سرد ، ومن ولادیمیرمایاکوفسکی ،ازمهمترین اشعارمایاکوفسکی ، و ساس ، حمام ، یک تراژدی، میستری بوف ، کره اسب آتشین ، من عاشقم ، و لیلیچکا ، ازجمله نمایشنامه های برجسته ی او می باشند. تاکنون برخی ازآثارولادیمیرمایاکوفسکی ، توسط مترجمین توانای ایرانی ، مانند محمد قاضی ،مدیاکاشیگر، مجید فلاح زاده ، حمید رضا ابوترابی وبابک شهاب ، به فارسی برگردانده شده اند.

منابع ومآخذ

1)130 years of Mayakovsky : art , communism and revolution , www.socialist.net

2)Mayakovsky , www.1pezeshk.com

3)V.Mayakovsky 130 birth anniversary , www.idcommunism.com

4)V.Mayakovskys 130 th anniversary celeberated in Russia , www.russkimir.ru

5)130th anniversary of the birth of one of greatest poets of XX century , www.culturepeople.net

کمک مالی به کارت بانکی شماره8732-9635-9973-6037

Like

Comment

Share

غذا به مثابه ی کالا

غذا،به مثابه ی کالا

( گرسنگی وعدم امنیت غذائی درجهان امروز )

"هرکس غذا راکنترل کند، مردم راکنترل می کند؛ هرکس انرژی را

کنترل کند، اداره ی قاره ها رابدست می گیرد؛ وهرکس پول دارد ،

تمام جهان راکنترل می کند..." (هنری کیسینجر )

چرا مردم گرسنه اند ؟ پاسخ اولیه به این سئوال ، فقدان غذاست. اما اقتصاددان برجسته ی هندی"آمارتیا سن " (Amartya Sen) درتحقیقات معروف خود درباره ی فقر، گرسنگی وقحطی ، به این نتیجه رسیده که کاهش دسترسی به غذا، نمی تواند توضیح گر گرسنگی باشد. مثلاً درقحطی 1943 بنگال ، که به مرگ 5/1 میلیون نفرانجامید، تولید غذا فقط اندکی کمترازسال قبل وبسیاربیشتراز سالهای قبل ازآن بود. قحطی های اتیوپی (1974-1972) و بنگلادش (1974) نیزالگوی مشابهی بدست می دهند. لذا آمارتیاسن ، کمبود غذلرا علت اصلی گرسنگی وقحطی نمی داند بلکه آنرا معلول شیوه تولید، اشکال مالکیت ومناسبات طبقاتی می داند . بدین ترتیب ، قحطی وگرسنگی ، ساخته ی دست انسان است ومیلیونها نفررا درسراسرجهان ، مبتلا ساخته است. اگرچه جنگ اوکراین به این بحران دامن زده اما ریشه های عدم امنیت غذلئی جهان ، به قبل ازاین جنگ بازمی گردد. دهه هاست که زنجیره ی عرضه ی غذا خصلتی جهانی بخود گرفته است. رکود بزرگ 2009-2008 ، این زنجیره راازهم گسست. کمپانیهای بزرگ تولید کننده وعرضه کننده ی مواد غذائی، که تقاضا راهدایت می کنند، کود شیمیائی راعرضه کرده واغلب زمینهای حاصلخیزجهان راتحت مالکیت واداره ی خوددارند، بامشاهده ی امواج اولیه ی بحران، ازسرمایه گذاریهای خویش کاستند وفشارمضاعفی را برتولید کنندگان غذا درجنوب جهانی واردآوردند.

درحال حاضر، حدود یک میلیارد دنفرازمردم جهان ، شبها سرگرسنه بربالین می گذارند و تعداد کسانی که درگرسنگی مطلق به سرمی برند، از135 میلیون نفردرسال2019 ، به 345 میلیون نفرافزایش یافته است حدود 50 میلیون نفر در45 کشورجهان، درآستانه ی قحطی قراردارند وبیش ازدو میلیارد نفرنیز به تغذیه ی کافی برای یک زندگی سالم دسترسی ندارند. دردهه ی سوم قرن بیست ویکم ، هنوز حتی ثروتمند ترین کشورجهان (آمریکا) نیزنتوانسته است گرسنگی راریشه کن کند. درسیستم سرمایه داری، بازار تعیین می کند که چه کسی بخورد وچه کسی نخورد.تلاش دولت وموسسات خیریه نیزبرای پرکردن این شکاف ،مانند قطره ای دردریاست. گرسنگی ، پدیده ای شایع درسیستم سرمایه داری است وتنهالا جایگزین کردن این سیستم، قابل رفع می باشد. امروزه بیش از 15 درصد جمعیت آمریکا ، برای گذران زندگی ، به وعده های غذائی خیریه ها وابسته اند . اما کاهش کمکهای دولتی، فعالیت این خیریه هارانیزدشوارکرده است. به گزارش دفترآمارآمریکا،درسال 2021 حدود6/11 درصد جمعیت این کشور ، زیرخط فقر زندگی می کنند، درحالیکه نرخ بهره وری دربخش کشاورزی آمریکا به حدّی رسیده که این کشورقادراست غذای موردنیازچند برابر جمعیت خود راتولید نماید ولازم نیست کسی دراین کشور گرسنه بماند. دراین سیستم ددمنش ، غذا کالائی است که برای کسب سود ، ونه رفع نیازهای انسان، تولید می شود. نشانه هائی دردست است که بحران فعلی غذا، به تشدید رویاروئی طبقاتی درجهان منجر می گردد. شکاف درزنجیره ی عرضه ی مواد غذائی ، باافزایش بهای نفت ، تقاضای انفجاری برای زیست سوخت(biofuels-سوختهای گیاهی) ، ترقی تعرفه های حمل ونقل دریائی ، وتشدید سوداگری دربازارمالی ، کاهش ذخائر غلات جهان ، شرائط نامساعد آب وهوائی وتقویت سیاستهای حمایتی، تشدید گردیده است. این شرائط ، تاقبل ازپاندمی کرونا ، بربازارجهان حاکم بود. اگرچه بحران غذا درشکل حادّ خود، پس ازرکود بزرگ فروکش کرد اما بحران انفجارقیمت مواد غذائی رادرسالهای 2012-2011 بدنبال آورد که تاکنون پایدارباقی مانده است. باازراه رسیدن کوید، زنجیره ی جهانی عرضه ، دوباره ازهم گسست. عرضه ی کود شیمیائی کاهش یافت وهزینه ی حمل ونقل دریائی سربه آسمان کشید.

هنوز جهان از پیامدهای طولانی ترین ووخیم ترین بحران اقتصادی پس ازجنگ جهانی دوم ونیز بحران کوید، کمرراست نکرده است.بحران درحالی جهان رادرمی نوردد که بسیاری ازاقتصادهای دنیا، بارسنگین دیون رابردوش می کشند. ازاین نظر، آفریقا آسیب پذیرترین منطقه ی جهان محسوب می شود. شمال آفریقا وارد کننده ی عمده ی گندم است که بخش بزرگی ازآن توسط روسیه واوکراین تامین می شود. جنگ اوکراین موجب شد که بحران غذا دراین منطقه شدت بگیرد. حاشیه ی صحرای آفریقا، یک منطقه ی کشاورزی است اما باگسترش شهرنشینی دراین منطقه ، شهرهای پرجمعیت وفقیری سربرآورده اند که طالب غذای بیشتر می باشند. کشاورزان آفریقائی اکنون باچالش دسترسی به کود شیمیائی وافزایش بهای داده های کشاورزی بعلت ترقی قیمت ارز وتعرفه های حمل ونقل روبرو می باشند.افزایش هزینه ها، ازسود کشاورزان وانگیزه ی آنها برای تولید بیشترمی کاهد. کشورهای جنگزده ودرمعرض تغییرات شدید آب وهوائی ، بیش ازدیگران آسیب پذیرند. کشورجنگزده ی یمن ، مطلقاً وابسته به واردات غلّه است. شمال اتیوپی که یکی ازفقیرترین مناطق روی زمین است، اکنون درگیرجنگ وبحران انسانی است. ماداگاسکار ، تحت تاثیرطوفانهای ویرانگر حارّه ای، سیستم غذائی خود راازدست داده است. درافغانستان ، بعلت فروپاشی اقتصاد ملی وشبکه ی خدمات بهداشتی، درپی به قدرت رسیدن مجدد طالبان، نزخ مرگ ومیر نوزادان وکودکان فزونی گرفته است. پس ازکودتای نظامی در میانمار، ازتولید ناخالص داخلی این کشور 18 درصد کاسته شده است.

افول اقتصادی ، گرانی وکمبود مواد غذائی ناآرامیهای گسترده ی اجتماعی بدنبال دارد که دربرخی موارد به سرنگونی دولتها منجرمی شود. چندی پیش ، یک جنبش توده ای درسریلانکا ، دراعتراض به کمبود غذا وگرانی اقلام ضروری زندگی برپاشد که درادامه،به برکناری رئیس جمهور این کشورانجامید. اکنون کالاهای اساسی موردنیازمردم( ازشیرخشک گرفته تابنزین) کمیابند ودستمزدها ، بویژه دریافتی کارگران روزمزد ، روبه کاهش می باشد. قیمت نان دوبرابرشده وبربهای گازمایع افزوده شده است. علاوه بربهای شیر ، قیمت برنج از99 به 215 روپیه به ازای هرکیلو، افزایش پیداکرده است. اما بااستعفای رئیس جمهور، روند افزایشی قیمت کالاهای اساسی متوقف نشده است. تاکنون چند نفر درصف شیر وبنزین جان باخته اند وامتحانات مدارس بعلت کمبود کاغذ وقلم لغو شده است. سررسید 7 میلیارد از 45 میلیارد دلاربدهی سریلانکا ، تاپایان سال فرامی رسد. سودان نیزیکی ازکشورهائی است که ازبحران غذارنج می برد. این کشور درحال حاضر، فرآیند انقلاب راپشت سرمی گذارد که فازاول آن دردسامبر2018 ، دراعتراض به سه برابرشدن ناگهانی بهای نان آغازشد وسرانجام به سرنگونی عمرالبشیر دیکتاتورفاسد وسرکوبگرسودان انجامید که روابط نزدیکی با مافیای غذا داشت. اما دولت انتقالی نیز باکودتای نظامی برکنارشد واکنون جنگ قدرت میان دوجناح ارتش ، انقلاب راتحت الشعاع قرارداده است. کمیته های مقاومت مردمی ، درکنارمبارزه باحکومت نظامی ، به توزیع آرد میان نانوائیها، ونان وگازمیان نیازمندان مشغولند.

درایران نیز مردم تاکنون چند باردراعتراض به افزایش بهای اقلام اساسی زندگی ( ازجمله بنزین ) ، قیام کرده اند. افزایش قیمت این اقلام که به بهانه ی " جراحی اقتصادی " اعمال می گردد ، تا کنون موجب افزایش 300 درصدی بهای برخی اقلام اساسی ، بویژه گوشت ، نان ، برنج ،مرغ ، ماکارونی، میوه جات ولبنیات گردیده است. اکنون بالغ برنیمی ازجمعیت 85 میلیونی ایران ، زیرخط فقرزندگی می کنند. دولت رئیسی ، تحریمهای جهانی وجنگ اوکراین راعلت اصلی نابسامانی اقتصاد ایران وترقی قیمتها درکشورذکرمی کند. درحالیکه علت اصلی این گرانیها ، فساد شایع ازیکسو ، وتبعیت ازسیاستهای نئولیبرال ازسوی دیگراست که ذخائرارزی کشوررا به باد داده است. اعتراضات اخیر که ازغرب ایران آغازشد ، به سرعت سراسرکشوررافراگرفت. معترضین درکناراعتراض به برخی سیاستهای اجتماعی دولت (مانند حجاب) ، خواهان کنترل تورم وافزایش قیمتهاو ونیزتعدیل حقوق ودستمزد می باشند. طی یک سال ،95 درصد بربهای برنج و32 درصد بربهای دیگراقلام غذائی افزوده شد. مطالبات اقتصادی کارکنان دولت ، بخش خصوصی ومقرری بگیران ، بالا گرفته وفرهنگیان نیز خواستارافزایش حقوق وپرداخت معوّقات خود گردیده اند. رژیم تاکنون باسرکوب وبازداشت ، به این اعتراضات پاسخ گفته است.

اعتراضاتی که درپی بازداشت "یاکوب زوما" رئیس جمهورسابق آفریقای جنوبی به اتهام فساد، آغازشد ،بسرعت سراسرکشوررافراگرفت. درآستانه ی این اعتراضات ، افزایش سرسام آور بهای اقلام ضروری زندگی ، فشارسنگینی برمحرومین وزحمتکشان آفریقای جنوبی وارد آورده بود تاجائیکه دربرخی نقاط کشور، مردم به فروشگاهها هجوم بردند وبرخی ساختمانها رابه آتش کشیدند. افزایش بیکاری به 42 درصد پس ازبحران کوید ، وترقی ماهانه ی بهای سبد اقلام غذائی ضروری به میزان 4000 راند ، که بیشتراز متوسط دریافتی ماهانه ی زحمتکشان به میزان 3000 راند می باشد، به آتش خشم مردم دامن زد. دولت پرداخت سوبسید 350 راندی ماهانه به مردم راقطع کرد وارتش ونیروهای امنیتی رادرخیابانها مستقرنمود تاازمنافع ثروتمندان سفیدپوست واقلیت مرفه سیاهپوست ، به زیان اکثریت محروم سیاهپوست این کشور، دفاع کنند.

عراق ، نخستین کشوری بود که به افزایش بهای مواد غذائی درپی آغازجنگ اوکراین ، اعتراض کرد. اعتراضات ازشهرجنوبی " ناصریه" آغازشد. معترضین که ازافزایش 25 درصدی بهای آرد، 10 درصدی بهای برنج ودوبرابرشدن قیمت روغن خوراکی خشمگین بودند ، باپلیس درگیرشدند و10 کشته برجای گذاشتند. اعتراضات بسرعت شکل ضدحکومتی گرفت وبه سراسرکشورگسترش یافت. دولت مجبورشددرکنارسرکوب گسترده ی اعتراضات به کمک شبه نظامیان شیعه ،تدابیری رانیزبرای تثبیت قیمت مواد غذائی اتخاذ نماید. تجربه ی این کشورها نشان می دهد که غذا ، به عامل اصلی در بسیاری ازاعتراضات امروز دنیاتبدیل شده است. حاکمان امروز باید ازانقلابات گذشته که گرسنگی، کمبود غذا وگرانی درآنها نقش اصلی ایفاء کرده ، درس بگیرند.البته نباید انقلاب راتا حدّ گرسنگی تنزل داد.درواقع میان عوامل اقتصادی(مانند غذا) وعوامل سیاسی ، یک ارتباط دیالکتیکی وجوددارد. مارکس درسال 1848 نوشت : " آفت زدگی محصول سیب زمینی درسال زراعی 1846-1845 ونیز قحطی سال 1847 ، نقش به سزائی درانقلاب 1848 درفرانسه واروپا ایفاء کرد". انقلاب کبیرفرانسه نیز درپی یک سلسله بحران کشاورزی بوقوع پیوست که معیشت دهقانان رابه خطرافکنده وجامعه را درآستانه ی قحطی قرارداده بود. درجریان انقلاب روسیه نیز آنچه که زنان کارگر پتروگراد را به خیابانها کشاند، کمبود نان بود. دراعتراضات معروف به "زمستان شلغم"(Turinp winter) آلمان (1917-1916) که فقط تنها ماده ی غذائی دردسترس مردم شلغم بود وسوء تغذیه بیداد می کرد، به اعتراضات کارگری ومخالفت با جنگ تبدیل شد وزمینه رابرای انقلاب نوامبرآماده کرد. قحطی سال 1942-1941 دریونان تحت اشغال نازیها، که درجریان آن فقط 300 هزارنفر درآتن جان باختند، به شورشها واعتراضاتی انجامید که سرانجام به خروج ارتش آلمان ازیونان منجرشد.

اکنون نیزجنگ اوکراین، فقط به این عدم امنیت غذائی وفاجعه ی قیمتها دامن زده است. اوکراین وروسیه برروی هم ، بیش از30 درصد غلّه ی جهان راتامین می کنند وروسیه به تنهائی، 13 درصد ازبازار کود شیمیائی و11 درصد ازبازارنفت دنیا رادردست دارد. این کشورهمچنین نیمی ازروغن آفتابگردان دنیاراتامین می کند. بدین ترتیب جنگ اوکراین، شوکی بزرگ برسیستم جهانی عرضه ی این محصولات وارد آورده است. باادامه ی جنگ وتحریمهای جهانی علیه روسیه، جهان تامدتها ازپیامدهای این بحران ، کمر راست نخواهد کرد.براساس برآورد برنامه ی غذای ملل متحد درسال 2020، میلیونها نفردرآستانه ی قحطی قرارداشته وبیش از 118 میلیون نفر نیزبرتعداد افرادی که دچار سوء تغذیه هستند، افزوده گردیده است. ازآن زمان تاکنون نیز 100 میلیون نفر براین ارقام اضافه شده است. برموارد حادّ گرسنگی ، یعنی تعداد افرادی که قادربه تامین نیازهای غذائی روزمرّه ی خود نیستند، 40 میلیون نفردرسال افزوده می گردد.

راه حلهای رسمی که تاکنون برای معضل غذا مطرح شده اند ، یا ناکافی و یا تخیّلی بوده اند. انتظارمی رفت تنگناهای حمل ونقل بسرعت برطرف شده ، موانع ازسرراه صادرات مواد غذائی برداشته شوند، کشورهای نفتخیز تولید خود راافزایشدهند ، کود شیمیائی به وفوردراختیارجهانیان قرارگیرد ونهادهای بین المللی ،دولتها وحتی بخش خصوصی، امدادهای غذائی راافزایش دهند. اما چنین نشد. قدرتهای سرمایه داری هیچ اقدامی برای کمک به کشورهای فقیر وخروج میلیئنها نفرازورطه ی فقر وسوء تغذیه ، انجام ندادند. درعین حال ، اخیراً اتحادیه اروپا یک بسته ی 5/1 میلیارد یوروئی رابه کمک به کشاورزان اروپا وتقویت امنیت غذائی مردم این قاره ، درنظرگرفت. رهبران بانک جهانی ، صندوق بین المللی پول ، برنامه غذا ی ملل متحد ، وسازمان تجارت جهانی، خواستاراقدام فوری برای تامین امنیت غذائی جهان گردیده اند.: گفتاری که عملی بدنبال نداشته است. اگرکشورهای توسعه یافته واقعاً بخواهند به کشورهای فقیر کمک کنند، باید درگام اول، بدهیهای آنها ببخشند. اماآنها فقط به استمهال بخش کوچکی ازاین بدهیها ، بسنده کرده اند. درحالیکه درسالهای پاندمی ، بیش از860 میلیارد دلار بربدهی کشورهای کم درآمد جهان افزوده شد. کشورهای گروه 20 (G-20) فقط بااستمهال 3/10 میلیارددلار ازاین بدهیها موافقت کرده اند. اقدام دیگر صندوق بین المللی پول ، تقویت حق برداشت ویژه (SDR) برای کمک به کشورهای نیازمند است. صندوق ، 650 میلیارد دلاربه این امراختصاص داد اماازآنجائیکه توزیع حق برداشت ویژه، براساس سیستم سهمیه بندی صورت می گیرد لذا، سهم شیرآن به کشورهای ثروتمند جهان می رسد. مثلاً سهم کل آفریقا ، کمترازسهم بوندس بانک آلمان می باشد. دولتها وبانکهای مرکزی دنیا ، بجای افزایش عرضه ی مواد غذائی وگشودن درب انبارها ، ونیزتلاش برای پایان دادن به جنگ اوکراین ، نرخهای بهره راافزایش داده وبرسنگینی باردیون کشورهای فقیر می افزایند. قدرتهای بزرگ جهان، ازافزایش اعتراضات فقرا وگرسنگان بیمناکند. وزیرخزانه داری آمریکا ، این نگرانی را بسیارصریح بیان کرده است : " تورم دردهه های اخیر، به بالاترین سطح خود رسیده است.افزایش سرسام آوربهای مواد غذائی وکود شیمیائی، فشاری سنگین برمعیشت فقرا وارد می آورد وماازآن بیم داریم که به ناآرامیهای اجتماعی بیانجامد."

جهان اکنون وارد دوران جدیدی ازبی ثباتی می شود که غذا ، نقش محوری درآن بازی می کند. افزایش نرخ بهره درممالک توسعه یافته ، فشاربرکشورهای مقروض رادوچندان می سازد وبرمشکلات اساسی جنوب جهانی می افزاید. سقوط سطح زندگی ، ازاعتبار رژیمها ئی می کاهد که پیش ازاین نیز کارنامه ی موفقی نداشته اند. تغییرات آب وهوائی نیز برعرضه ی مواد غذائی تاثیر می گذارد وسرزمینهای حاصلخیز را به بیابان تبدیل می کند. به نظرنمی رسد که سرمایه داری جهانی بتواند ازبحران غذا جان سالم بدربرد. اربه ی آخرالزمانی سرمایه داری ، باچهاراسب بحران اقتصادی ،تغییرات آب وهوائی ،پاندمی ، وجنگ ، بسوی پرتگاه می تازد. این درحالیست که افزایش قابل ملاحظه ی تولید غذا درنظام سرمایه داری، موجب افزایش بهره وری غذا گردیده وتولید غذا رابه کسب وکارجهانی تبدیل کرده وشکل جدیدی ازعدم امنیت غذائی راعرضه نموده که دیگرنمی توان گناه آنرا به گردن طبیعت وشرائط آب وهوائی انداخت. این عدم امنیت ، ناشی ازنابرابری نهفته دربطن سیستم تولید وسازمان اجتماعی سرمایه داری است. باورود کشاورزی صنعتی به صحنه ، اشکال وحشیانه تری ازاستثمار درجهان پدیدارشد که مقابله باآن نیز خصلتی جهانی بخود گرفت. این بحران بابحرانهای دیگری چون تغییرات آب وهوائی ، درهم گره خورده است. اما مقابله باگرسنگی درشرائطی که صنعت غذا ، تحت کنترل تعداد انگشت شماری ازکمپانیهای چند ملیتی قراردارد ، ممکن نیست. تلاش بنگاههای خیریه وبانکهای غذا ، برای تعدیل گرسنگی درسیستم سرمایه داری ، راه به جائی نمی برد.سرمایه داران تمایلی به حل مشکل فقروگرسنگی ندارند زیرا بامنافع طبقاتی آنها منافات دارد. سرمایه داری قادرنیست به زندگی بذون گرسنگی تحقق بخشد و به کمک اصلاحات ف کمکهای خیریّه ودیگراقدامات نیم بند درچارچوب این سیستم ، نمی توان برعدم امنیت غذائی فائق آمد. تنها باملی کردن بخش غذا وجهتگیری آن به نفع رفع نیازهای حیاتی مردم ونه کسب سود، می توان رفاه بشریت راتضمین کرد. بااین رویکرد می توان پدیده ی گرسنگی رادراغلب کشورهای جهان ، بدون روبرو شدن با بحرانهای ادواری واختلال بازار، طی چند هفته ریشه کن نمود.

اینکه میلیونها نفر درسیستم سرمایه داری، سرگرسنه بربالین می گذارند درحالیکه این سیستم، ادعای وفورنعمت وفراوانی دارد، خود نشانه ی ورشکستگی آن می باشد.

منابع ومآخذ

1)

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

Like

Comment

Share

جزائرکوچک ، سیاست بزرگ (3)

جزائرکوچک ، سیاست بزرگ

(درباره ی مناقشه ی سرزمینی ایران- امارات)(3)

مسئله ی جزائرسه گانه برای سیاست داخلی ایران نیز حائز کمال اهمیت می باشد. تاثیراین جزائررا برذهن وفکر مردم ایران نباید دست کم گرفت. اغلب ایرانیها معتقدند که این جزائررا که انگلیس درقرن نوزدهم ازکف ایران خارج کرده بود واکنون دوباره به آغوش میهن بازگردانده شده اند، نباید دوباره ازدست داد. اهمیت این جزائر برای اغلب ایرانیها، حتی بیشتراز مسائلی چون آینده ی فلسطین ورابطه باعراق است. رئیس امارات متحده عربی درسال2007 ، درپاسخ به سئوالی درباره ی آینده ی جزائرسه گانه گفت گفت : " ماهمه ی تلاش خود رابرای بازگرداندن این جزائر به امارات بعمل می آوریم ونگرانی خودرا ازادامه ی اشغال جزائر، به اطلاع مقامات ایران وجامعه ی بین الملل رسانده ایم." اندکی بعد شورای همکاری خلیج، ازمحمود احمدی نژاد دعوت کرد تادراجلاس سالانه ی این شورا در عربستان شرکت کند. اما دربیانیه ی پایانی این اجلاس مجدداً ادعاهای امارات مورد تایید قرارگرفت وازارجاع آن به دیوان لاهه حمایت شد. دراین بیانیه آمد : " متاسفانه تماس باایران به هیچ نتیجه ی مثبتی منجرنشد ومسئله همچنان لاینحل باقی ماند."

درمه 2008 ، معاون شورای پارلمانی اتحادیه عرب پیشنهاد کرد که امارات متحده عربی، مسئله ی جزائررا جدای ازبرنامه ی هسته ای ایران ورویاروئی این کشورباآمریکا، دنبال کند. دراوت 2008 ، دولت جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد که قصددارد تاسیساتی رادرجزیره ابوموسی احداث نماید که این امر، بامخالفت شدید امارات روبروشد واین کشور، شکایت به دبیرکل سازمان ملل برد. درهمین ماه ، امارات متحده عربی ، یادداشت اعتراضیه ای راتسلیم سفارت ایران درابوظبی کرد که درآن ، انتقال حاکمیت جزیره ابوموسی به یک طرف ، نقض فاحش یادداشت تفاهم سال 1971 عنوان شده بود. جمله ی اول این یادداشت اذعان می داشت که " نه ایران ونه شارجه ، ازادعای خود نسبت به ابوموسی دست نمی کشند وادعاهای طرف دیگررانیز به رسمیت نمی شناسند." شیخ قاسمی گفت که برطبق توافق باایران، ساکنین جزیره ابوموسی باید همچنان ازقوانین شارجه تبعیت کنند وقوای نظامی ایران فقط می توانند دربخش اشغالی این کشور درجزیره، مستقرشوند. درآمد حاصل ازفروش نفت ومواد معدنی ابوموسی، میان دوطرف تقسیم خواهد شد. ماهیگیران نیزآزادند درآبهای ساحلی ابوموسی به صید بپردازند.

درسال 2008 ، یعنی درآستانه ی سی وهفتمین سالگرد استقلال امارات متحده عربی ازبریتانیای کبیر،شیخ حاکم براین کشور ، یکباردیگرازایران خواست تامسئله ی جزائر مورد مناقشه راازراه گفتگو ویا ارجاع آن به دیوان لاهه ، حل کند ویکباردیگرتاکید کردکه کشورش " نتیجه ی این دادگاه را، هرچه که باشد، می پذیرد." اماایران که جزائرمزبوررا متعلق بخود می دانست، هرگونه مذاکره دراین مورد رارد کرد. این کشور ادعای خودرا درمورد مالکیت جزائرسه گانه ، به 2500 سال قبل می رساند. محمد رضاشاه درسال 1971 گفت : " این جزائر، همیشه درطول تاریخ ، متعلق به ایران بوده اند لذا، این طبیعی است که باعقب نشینی امپریالیسم ازمنطقه ، ایران مایملک تاریخی خودرا دوباره تصاحب نماید." اودرجای دیگری گفته بود که " جزائر متعلق به ماست اما ازهشتاد سال پیش ، بادخالت انگلیس، حاکمیت ما خدشه دارگردیده بود." برخی محققین ایرانی، خدشه دارشدن حاکمیت ایران رابه سال 1903 برمی گردانند که شارجه با تایید انگلیس ، پرچم خود رابرفراز ابوموسی برافراشت. براین اساس، جزائر سه گانه ، همیشه متعلق به ایران بوده اند تااینکه انگلیس برخلیج تسلط پیداکرد. اماایران، هیچ سندی رابرای اثبات مالکیت خود براین جزائرقبل ازقرن نوزدهم، ارائه نمی دهد. " داوود باوند" محقق ایرانی می گوید : " کشوری باستانی چون ایران که نفشه ی اقلیمی آن بیش ازدوهزارسال قدمت دارد، وگاه نیمی ازجهان راشامل می شده است ، نمی تواند برای هرسانتی متر از قلمرو فعلی خود ، سند ومدرک ارائه نماید". به طریق اولی می توان گفت که ایران که زمانی نیمی ازکره ی زمین رازیرنگین خود داشته است، میتواند اکنون بااستناد به آن زمان، مالکیت نیمی اززمین راطلب کند ؟ ایران دراین دوهزارسال ، هیچگاه قلمرو ثابتی نداشته است طبیعی است که بافروپاشی صفویه درقرن هجدهم ، زنجیره ی حاکمیت ایران بربسیاری ازنقاط جهان، ازجمله جزائرسه گانه، گسست. وآل قاسم درساحل جنوبی خلیج ، مالکیت این جزائررابدست گرفت.

به نظرایران، یادداشت تفاهم درباره ی ابوموسی ، میان این کشور وبریتانیا امضاء شده وربطی به شارجه ندارد. لذا ایران هیچ الزامی به رعایت آن دربرابرامارات نمی بیند. اماامارات معتقد است که یادداشت تفاهم مزبور، فقط باموافقت شارجه تحقق پیداکرد واگر این رضاین نمی بود، هرگزاجرائی نمی شد. محققانی که ازموضع ایران درمناقشه ی جزائرسه گانه دفاع می کنند، برنقش استعمارانگلیس درمنطقه ، بسیارتاکید می کنند. واقعیت این است که انگلیسی ها، حتی قبل ازترک خلیج ، تلویحاً ازمالکیت ایران براین جزائر حمایت کرده بودند. مثلاً درچند نقشه ی رسمی وغیررسمی منتشره توسط انگلیس ، جزائرسه گانه ، همرنگ سرزمین اصلی ایران ، ترسیم گردیده اند. یکی ازمهمترین این نقشه ها، " نقشه ی خلیج فارس" است که توسط واحد اطلاعات وزارت جنگ بریتانیا درسال 1886 تهیه شد ونسخه ای ازآن نیز دوسال بعد، تقدیم ناصرالدین شاه قاجارگردید. البته نمی توان مالکیت سرزمینی کشوری را فقط بااستناد به این قبیل نقشه ها اثبات کرد.زیرا چه بسا این قبیل نقشه ها، بااهداف واغراض سیاسی تهیه شده باشند. مثلاً قبل ازتسلیم نقشه ی خلیج فارس به حکومت ایران، بریتانیا بارها ازمالکیت شارجه ورای الخیمه برجزائر مزبور حمایت کرده بود واغلب نقشه های تهیه شده دراین دوره نیزبرهمین اساس تنظیم شده بودند. گزارش سفیرانگلیس درتهران به وزارتخارجه ی کشورش نیز خود گواه این مدعاست: " شاه ایران ازاینکه رنگ جزائرسه گانه ، همرنگ رزمین اصلی ایران درنظرگرفته شده ، بسیارخرسند گردید واین امرمی تواند عواقب خوشایندی برای روابط دوکشورداشته باشد." این شواهد نشان می دهند که هدف بریتانیا ازانتشار این نقشه، بهره برداری سیاسی ازآن بوده ات. بعلاوه ، هیچ محکمه ی بین المللی ، نقشه رابعنوان مدرک معتبر نمی پذیرد وملاحظات متعددی رادرموردآن مدّ نظرقرارمی دهد. تنها استناد تاریخی که دراین محاکم وجهه ی قانونی دارند، اسنادی هستند که هنگام تنظیم ، مورد قبول دوطرف قرارداشته ومنطبق برمعاهدات وکنوانسیونهای بین المللی بوده باشند.

طرف ایرانی، اسنادی رامبتنی برجمع آوری مالیات ازجزائرخلیج توسط مقامات محلی بندرلنگه ارائه می دهد که گوئی آل قاسم ، به نمایندگی ازایران به این کارمبادرت می ورزیده است وآنرادلیلی برمالکیت خود برجزائرسه گانه عنوان می نماید. این مالیات ، درجزیره ی تنب بزرگ جمع آوری وسپس ازطریق جزیره " سیری " به بندرلنگه منتقل می شده است. اکنون این سئوال مطرح است که اگرجزائرسهگانه واقعاً تحت حاکمیت ایران قرارداشتند، پس چرا رژیم پهلوی درقرن بیستم ، پیشنهاد خرید یااجاره ی آنها رامطرح نموده است ؟ خرید یااجره ی سرزمینی که قبلاً درتملک بوده، به چه معناست؟ از سوی دیگر، دردعوای میان قطر وبحرین برسر " جزائر هاوار"(Hawar islands) ، دیوان بین المللی لاهه ، تقرّب جغرافیائی را دلیلی برحاکمیت کشورها ندانست وعلیرغم نزدیکی این جزائربه قطر ، به نفع بحرین رای داد. بخشی ازاسنادی که امارات درتاییئ مالکیت خویش برجزائرسه گانه ارائه می دهد، برتقرّب جغرافیائی استوارمی باشند. این اسناد ، بانامه ای ازآل قاسم به مقامات انگلیسی درسال1864 شروع می شوند که مالکیت آل قاسم براین جزائررا توسط مقامات انگلیسی تایید می کند. دراین نامه ، حاکم راس الخیمه ادعای مالکیت موروثی براین جزائر رامطرح می نماید. اما ازآنجائیکه اصل این نامه دردذست نیست، ترجمه ها وعکسهائی که ازآن ارائه شده، محل تردید فراوان دارد.معهذا ، مجموعه اسناد موجوددرآرشیو سلطنتی انگلیس ازاواخرقرن نوزدهم تاسال 1971 ، ادعای شارجه وراس الخیمه رابر جزائر سه گانه تایید می کنند. اسناد دوران استعماری انگلیس ، نیزکه درمجموعه اسناد شرقی کتابخانه ی ملی انگلیس نگهداری می شوند، ادعای مالکیت ایران برجزائرسه گانه راتایید نمی کنند. به موجب این اسناد، حداقل ازدهه ی اول قرن بیستم ، شارجه وراس الخیمه فرمانداران جزائرمسکونی منطقه راتعیین کرده ، مالیات راجمع آوری نموده ، تاسیسات شهری رااحداث و خدمات عمومی راارائه کرده اند. ساکنین جزیره ابوموسی، شهروند شارجه وساکنین تنب بزرگ نیزشهروند راس الخیمه محسوب می شدند. بعلاوه ، پرچم شارجه ازسال1903 برفرازابوموسی وپرچم راس الخیمه نیزازسال 1921 تا 1971 برفراز تنب بزرگ دراهتزازبود. حقوق بین الملل ، بین " فتح" (conquest) و " اشغال" (occupation) تفاوت قائل می شود. قوانین بین المللی ، فتح سرزمین را دلیل تاریخی قانع کننده ای برای تملک آن نمی داند اما اشغال، به معنی بدست گرفتن طولانی مدت مدیریت اداری جامعه ، معنی دیگری می یابد. به موجب قوانین موردقبول دیوان لاهه ،ایرا جزائری را اشغال کرده که مدیریت آنها ازمدتها قبل، دراختیار دیگران بوده است.

استدلالهای حقوقی وتاریخی ایران وامارات،فرسنگها ازیکدیگرفاصله دارند استدلالهای امارات ، عمرتاریخی کمتری دارند اما مستند ترند درحالیکه استدلالهای ایران عمرتاریخی بلندتر داشته اما غیرمستند ترند. دردوران اخیر، موضع امارات متحده عربی برای حل مسئله ی جزائر سه گانه ، که مبتنی بر مذاکره دوجانبه ویاارجاع به مجامع بین المللی است ، ازجانب اتحادیه عرب ،شورای همکاری خلیج ،کشورهای غربی ، سازمان ملل متحد ، اتحادیه اروپا ، واخیراً چین وروسیه ، مورد تایید قرارگرفته است. علاوه برانزوای بین المللی حکومت جمهوری اسلامی ایران ، به نظر بنظر می رسد این کشور، ازآنرو با دخالت طرف سوم دربحران جزائر مخالف است ، که نتیجه ی آنراازقیل می داند. لذا راه حل این معضل ، احتمالاً باید سیاسی باشد تاحقوقی. اما درعرصه ی سیاسی نیز ، هرگونه عقب نشینی برای حکومت ایران بسیارگران تمام می شود زیرا جمهوری اسلامی ، این چالش رابه عزّت ملی کشورگره زده است.

به نظرنگارنده ، باتوجه به موقعیت سوق الجیشی این جزائروجوّ مالامال ازسوء ظن وپرتنشی که برمنطقه حاکم می باشد ، هرکشوری که مالک این جزائرشود، ازآنها بعنوان ابزاری برای تسلط برآبراه استراتژیک هرمز وتهدید همسایگان استفاده خواهد کرد. لذا شاید بهترباشد، این جزائرتحت مدیریت یک نهاد بین المللی( مانند سازمان ملل متحد) قرارگیرد تا به مرکزی برای نظارت برمحیط زیست وانجام مطالعات پیشرفته ی اقلیمی تبدیل شود.(پایان)

منابع ومآخذ

1)disputed islands between Iran and UAE , www.grc.net

2)Davoud Bavand , the legal basis of Iran sovereignty over Abumusa island , www.cambridge.org

3)the Persian Gulf occupied territory , www.washingtoninstitute.org

4)Russia upsets Iran over UAE Persian gulf island stance , www.middleeastbriefing.com

5)iran-UAE dispute over Persian gulf islands lingers amid regional diplomacy drive , www.middleeastmonitor.com

6)Iranian troops occupay three strategic islands in Persian gulf , www.nytimes.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

جزائرکوچک ، سیاست بزرگ(2)

جزائرکوچک،سیاست بزرگ

(نگاهی به مناقشه ی سرزمینی ایران – امارات)(2)

درسالهای جنگ جهانی دوم ، بریتانیا، شوروی وآمریکا ، ازایران بعنوان پایگاهی برای مبارزه بانیروهای محور استفاده کردند وپس ازجنگ، ایران به یکی ازمتحدین مهم آمریکا وانگلیس دردوران جنگ سرد تبدیل شد. دراوائل دهه ی 1950 ، انگلیس پیشنهاد کرد ایران جزائر سه گانه را باحفظ حاکمیت امارات جنوبی برآنها ، اجاره کند که این پیشنهاد، توسط طرفین رد شد. پس ازسال 1953 ، که آمریکا وانگلیس باهمکاری یکدیگر، دولت ملی دکترمصدق راسرنگون کردند، برنفوذ آمریکا درایران افزوده شد واین کشوربه متحد کلیدی آمریکا درمنطقه ، برای مبارزه باکمونیسم وناسیونالیسم عربی تبدیل شد. دکترمصدق درکتاب " خاطرات وتالمات" می نویسد: " دراولین روز ورودم به وزارتخارجه، نامه ای بمن داده شد که درآن گفته می شد جزائر ابوموسی ولاوان ، به ایران تعلق ندارند.من فوراً پانویس اعتراض نوشتم". درسال 1968 ، بریتانیا اعلام کرد که قصددارد تاپایان سال 1971 ، منطقه ی خلیج راترک کند. ایران بلافاصله ادعاهای خودرا درمورد مالکیت بحرین وجزائرسه گانه تکرارکرد. اما مردم بحرین، به استقلال خود رای دادند. شاه ایران درازای ازدست دادن بحرین، خواستار مالکیت برابوموسی ، تنب بزرگ وتنب کوچک گردید. درنوامبرسال 1971 ، چند هفته پس از خروج بریتانیا ازخلیج ، یادداشت تفاهمی میان ایران وشارجه برسرابوموسی ، بامیانجیگری انگلستان ، به امضاء رسید. بریتانیا قصدداشت همین روش را درمرد جزائر تنب اجراء کند که حاکم راس الخیمه نپذیرفت. دولت انگیس صریحاً به شیخ نشینهای خلیج گفت که دیگرقادرنیست ازآنها دربرابر توسعه طلبی ایران واشغال احتمالی جزائرخلیج توسط این کشور، حمایت نماید. لذا، بلافاصله پس ازخروج بریتانیا ازمنطقه ، شیخ نشین های مزبور، فدراسیونی بنام " امارات متحده عربی" برای تقویت خویش تشکیل دادند. یک مقام انگلیسی ساکن منطقه درآن ایام گفت که ایران حضورامارات متحده عربی رادرجوارمرزهای خود برنمی تابد مگر مسئله ی جزائر تنب وابوموسی ، به نحوی رضایتبخش حل شود. حاکم شارجه بعدها گفت : " من دوسال تلاش کردم تااسناد لازم رابرای اثبات مالکیت شارجه بر جزائر مورد مناقشه جمع آوری کنم ویک هیئت کارشناس را نیزمسئول تنظیم اسناد حقوقی مربوطه کردم تا آنها رادراختیار دولت ایران قراردهم. اما ازآنجائیکه منطق زور وتهدید بر روابط دوکشورغالب بود، جائی برای استدلال منطقی وحقوقی باقی نماند."

بدین ترتیب ، جزیره ی ابوموسی به دوبخش تقسیم شد. بخش جنوبی دراختیار شارجه وبخش شمالی نیزدراختیار ایران قرارگرفت . شارجه یک ایستگاه پلیس درجزیره دائرکرد واتباع ایران وشارجه ، ازحق مساوی ماهیگیری درآبهای ساحلی جزیره برخوردارگردیدند. ایران اجازه یافت تادربخش مربوط بخود، نیروی نظامی پیاده کند تا امنیت جزیره راتامین نماید. تا 30نوامبر1971 ، اشغال مسالمت آمیز ابوموسی کامل شد ودرهمان روز، ایران جزائر تنب رابه زور اشغال نمود. درجریان این اضغال ، 7نفرازجمله3 سربازنیروی دریائی ایران کشته شدند وایران ، ساکنین عرب تنب بزرگ را اخراج وبه راس الخیمه فرستاد. بدین ترتیب ، اشغال جزائر مور مناقشه ، براساس یک تفاهم نانوشته میان دولت ایران وانگلیس ، تکمیل شد. سفارت انگلیس درتهران درگزارشی نوشت : " دررابطه بابازگشت حاکمیت ایران برجزائرتنب وابوموسی ، فرستاده ی ویژه ی وزیرخارجه ی انگلیس درچندین سفر به تهران، بامقامات ایرانی پیرامون این مسئله مذاکره کرد تا پس ازخروج بریتانیا ازخلیج ، نیروهای ایرانی بتوانند براساس توافق انجام شده در30 نوامبر1971 ، جزائرمزبوررااشغال نمایند." ازاین گزارش برمی آید که انگلستان ، مالکیت ایران رابرجزائر مزبور، برسمیت شناخته بود. این کشور ، تاقبل ازانقلاب ایران، همچنان به حمایت ازایران دربرابر شارجه وراس الخیمه ادامه داد.

بریتانیا که ایران راضامن امنیت وثبات آینده ی خلیج می دید، دست این کشوررا درمنطقه بازگذاشت. معهذا این کشور هیچگاه موضع رسمی مشخصی درقبال اشغال جزائر سه گانه توسط ایران، اتخاذ ننمود وآمریکا وبریتانیا هیچگاه ازاین مسئله انتقاد نکردند واین کشوررا جانشینی منطقی برای بریتانیا درمنطقه می دانستند. اززمان اشغال جزائرسه گانه توسط ایران درسال 1971 تاکنون، اتحادیه عرب همیشه ازادعای امارات درمورد مالکیت این جزائرحمایت کرده است. باپیروزی انقلاب اسلامی ایران درسال1979 ، دوران دیپلماسی به پایان رسید. ایران به سفارت آمریکا درتهران حمله کرد وکارکنان آنرابه گروگان گرفت. ازآن پس ، بریتانیا وآمریکا، سیاست دیگری اتخاذ کرده وازادعای امارات درمورد جزائر سه گانه حمایت کردند. معهذا طی این سالها، امارات متحده عربی هیچگاه ازامکان حل وفصل سیاسی مسئله ناامید نشد وبه تغییر دولت درایران امید بست. شیخ محمد آل قاسم حاکم راس الخیمه ، نامه ای به آیت الله خمینی نوشت وپس ازابراز تبریک به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی ، به او یادآوری کرد که ادامه ی اشغال جزائر سه گانه ازدوران رضاشاه تاکنون ، به هیچوجه موجّه نیست وباید مورد توجه قرارگیرد. دربخشی ازاین نامه آمده است : " لازم نیست یادآوری کنیم که رژیم سابق وباندهای فاسدی که شماازآنها خلع ید کردید، دراشغال این جزائر دست داشتند. این جزائر ازقدیم درتملک امارت راس الخیمه بوده اند." اما با تغییر رژیم ، سیاست ایران دربرابر جزائر سه گانه تغییر نکرد وسفیروقت ایران درامارات به حاکم راس الخیمه گفت که " ایران آماده است هرمقدار که شما طلب کنید بپردازد تا مسئله ی جزائر مسکوت بماند." درسال 1980 نیز ابوالحسن بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران اعلام کرد : " جزائر راتخلیه کنیم ؟ مگرما آنها رااشغال کرده ایم که حالا آنها راتخلیه کنیم؟ این جزائر به چه کشوری تعلق دارند؟ هیچیک ازشیخ نشینهای جنوب خلیج، مالک این جزائر نیستند ووابسته به آمریکا هستند. آنها ازانقلاب ما می ترسند واگرمالک این جزائرشوند، تنگه ی هرمز را تحت کنترل خود خواهند گرفت که به معنی تسلط آمریکا براین آبراه حیاتی خواهد بود. آیامی توان چنین هدیه ای را دو دستی تقدیم آمریکاکرد؟"

درواقع ، حکام عرب ازگسترش انقلاب ایران به منطقه بیمناک بودند. آغازجنگ ایران وعراق نیز برروابط ایران واعراب اثر منفی گذاشت. پس ازپیروزی انقلاب ایران ، صدام حسین به این کشور حمله کرد وجنگ تانکرها درگرفت که امنیت تردد درتنگه ی هرمز رابه خطرافکند. کشتیهای عراقی وکویتی توسط موشکهائی هدف قرارمی گرفتند که ازجزیره ی ابوموسی شلیک می شدند. کشورهای حاشیه ی خلیج که صدام رامورد حمایت مالی وسیاسی قرارمی دادند، ازمقابله به مثل ایران نگران بودند. سرانجام پس ازمرگ یک میلیون عراقی وایرانی ، جنگ درسال 1988 به پایان رسید وکشورهای عربی برای دفاع ازمنافع مشترک خویش ومقابله باجالشهای جدید منطقه ای، " شورای همکاری خلیج" راتشکیل دادند.صدام حسین اعلام کرده بود که آزادی جزائرسه گانه، ازاهداف جنگ باایران است. اما پس ازجنگ ، این جزائر به پایگاه سپاه پاسداران تبدیل شد. شرائط وقتی پیچیده ترگردید که عراق درسال 1990 به کویت حمله کرد ودرمقابل، نیروهای آمریکائی درعربستان مستقر گردیدند. باارجاع مسئله ی مالکیت جزائر سه گانه به سازمان ملل متحد ازسوی امارات ، اتحادیه عرب وشورای همکاری خلیج نیز ازتصمیم این کشور حمایت کردند.

ایران محدوده ی خود را درجزیره ی ابوموسی نقض کرد وعلت آنرانیز تخلّف شارجه دراحداث تاسیسات جدید درجزیره ، بدون اخذ مجوز ازایران، ونیزصدور مجوز ورود برای اتباع کشورثالث به جزیره، اعلام نمود. یکی ازمقامات ایرانی دراین رابطه گفت : " ابوموسی جزیره ی توریستی نیست". در سال 1992 ، ایران کنترل خودرا برکل جزیره ی ابوموسی گسترش داد ومانع از ورود شهروندان اماراتی به جزیره، بدون اخذ مجوز ازایران گردید. مقامات محلی ایران، آب وخدمات پزشکی را به روی تعداد زیادی ازشهروندان اماراتی بستند. اتحادیه عرب وشورای همکاری خلیج ازایران خواستند که به اشغال تنب بزرگ وکوچک پایان داده وترتیبات مربوط به اداره ی بوسنی رامحترم بشمارند. مذاکرات ادامه پیدانکرد وشورای همکاری خلیج ازارجاع مسئله به دیوان بین المللی دادگستری لاهه حمایت کرد. درپاسخ ، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهورایران گفت : " ایران ، قوی ترازامثال شماست وشما برای رسیدن به این جزائر، باید ازدریای خون عبور کنید. ادعاهای شما کاملاً بی اساسند." اتحادیه عرب ، مسئله ی جزائر مورد مناقشه رادردستورکار چهل وهفتمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد قرارداد. کشورهای اروپائی وبرخی دیگرازکشورهای جهان ، ازموضع امارات متحده عربی حمایت کردند. درسال1994 ، دبیرکل وقت سازمان ملل متحد ، آمادگی این سازمان رابرای کمک به حل وفصل این مناقشه اعلام کرد. بریتانیا نیزکه خود اجازه داده بود جزائرسه گانه درسال 1971 به اشغال ایران درآیند، ازموضع امارات متحده عربی درارجاع مسئله به دیوان لاهه حمایت کرد واین موضع راستود. درسال1995 ، مقامات ایران وامارات یکباردیگرباهم دیدارکردند اما این بارنیز مذاکرات ، بدلیل موضع سرسختانه ی ایران شکست خورد. ازآن زمان تاکنون ، ایران پیوسته مخالف میانجیگری طرف سوم ویاارجاع مسئله به دیوان لاهه بوده است.(ادامه دارد)

Like

Comment

Share

جزائرکوچک، سیاست بزرگ

جزائرکوچک ، سیاست بزرگ

(نگاهی به مناقشه ی سرزمینی ایران – امارات)(1)

باخروج بریتانیا ازخلیج دراواخرسال1971 ، دوجزیره ی مورداختلاف ایران و امیرنشین " راس الخیمه" به اشغال ایران درآمد. ازآن زمان به بعد ، این مناقشه ی ارضی همچنان لاینحل مانده است. تاکنون ایران ، بامیانجیگری طرف ثالث برای حل مسئله، مخالفت کرده واین موضع، مانع حرکت دوکشور درجهت حل موضوع گردیده است. برای پی بردن به ریشه های این اختلاف ، باید تاریخ جزائر مورد مناقشه را قبل ، درجریان وپس ازدوران استعمار، بررسی کرد وچشم انداز حقوقی این اختلاف را با توجه به ادعاهای دوطرف واصول حاکم برحقوق بین الملل ، سنجید.

سه جزیره ی ابوموسی ، تنب بزرگ ، و تنب کوچک ، درتنگه ی استراتژیک هرمز قراردارند که 40 درصد نفت جهان ازآن عبورمی کند. درمیان این سه جزیره ، تنب کوچک با مساحت کمتراز12 کیلومترمربع کوچکترین ، وابوموسی بامساحت 120 کیلومترمربع وجمعیت 1500 نفر ، بزرگترین جزیره می باشد. ابوموسی ازدیرباز ، بخاطرمنابع غنی اکسید قرمزآهن ونیزمنابع ساحلی نفت وگاز خود، مشهوراست. این جزیره ازنظرآب شیرین ونخل ، غنی است. ازاین منابع ،قراربود بطورمشترک توسط ایران وشارجه بهره برداری شود. زمانی درابوموسی ، کشاورزی ودامپروری رونق داشت. تنب بزرگ با 91 کیلومترمربع وسعت، اندکی کوچکترازابوموسی وبسیاربزرگترازتنب کوچک است. دراین جزیره ، کشاورزی رواج دارد امامنابع طبیعی چندانی ندارد. تنب کوچک ، بدلیل فقدان آب آشامیدنی، خالی ازسکنه است. اما ایران دراین جزیره، باند فرودگاه وبندر احداث کرده ویک واحد نظامی رادرآنجا مستقرساخته است. اگرازاین سه جزیره استفاده ی نظامی شود، می توان برترافیک خلیج تسلط پیداکرد وجریان نفت وکالا راازاین منطقه، مختل نمود. محمد رضاشاه زمانی براهمیت استراتژیک این جزائر برای ایران ودیگرکشورهای حوزه ی خلیج ونیزصلح وامنیت منطقه تاکید کرده بود. درواقع موقعیت جغرافیائی این جزائر، برارزش نظامی آنهاافزوده است. یک ژنرال آمریکائی باتاکید برمنافع آمریکادربازنگهداشتن تنگه ی هرمز می گوید : " جزائر سه گانه ، همیشه برای جنگ درمنطقه، تعیین کننده بوده اند." سالهاست که ایران بانظامی کردن این جزائر، عملاً برتنگه ی هرمز مسلط شده است. درسال 2008 ، ایران با احداث یک پایگاه دریائی دربندرجاسک واقع دردهانه ی خلیج ، موقعیت نظامی خویش رادرخلیج وتنگه ی هرمز تقویت نمود.

ایران ادعای خود برمالکیت این جزائررا به چند سند تاریخی مستند می کند که به قرن ششم قبل ازمیلاد بازمی گردند. همچنین تسلط پارتیان وسلوکیان برخلیج درقرون سوم وچهارم قبل ازمیلاد، حاکی ازتعلّق این جزائربه ایران دردوران قبل ازاسلام ، عنوان می گردد. یک سنگ نبشته ی هخامنشی به خط میخی که درجزیره ی خارک کشف شده، ازحاکمیت وحضورموثرامپراتوری فارس برجزائرمنطقه حکایت می کند. اما کسانی که ازادعای مالکیت امارات متحده برجزائرسه گانه حمایت می کنند، معتقدند که دردوران پس ازاسلام، ایران هیچگاه بطور مستمر کنترل این جزائررا دردست نداشته است وپس ازفتوحات اعراب درقرن هفتم میلادی، جزائرمزبورهمیشه جزئی ازسرزمین عرب بوده اند.حتی دردوره ی ضعف خلافت اسلامی ، قدرتهای محلی بویژه عمان ، کنترل این جزائررا دردست داشته اند. ازقرن نهم میلادی، سواحل خلیج به مرکزتجارت منطقه تبدیل شدند وپادشاهی هرمزجدید، باناوگان وارتش خود، برجزائرعمده ی آن مسلط گردید. متاسفانه روایاتی که ایران وامارات ازتاریخ ارائه می دهند، بسیارتردید برانگیزند. آنها هیچ سند معتبری رادرمرد حاکمیت بر جزائر مورد مناقشه دردوران قبل ازاستعمار، ارائه نمی دهند. قبل ازتسلط بریتانیای کبیر برمنطقه ، " دوارته باربوسا " (Duarte Barbosa) دریانورد وکاشف پرتغالی، وضعیت منطقه رادرسال1518 چنین توصیف می کند : " اکثرجزائرواقع درجنوب خلیج ، متعلق به پادشاهی هرمزجدید می باشند وتوسط اعراب اداره می شوند." البته باربوسا ، مشخصاً نامی ازتنب وابوموسی نمی برد. این جزائر، مدتی نیزتحت حاکمیت پادشاهی عمان قرارداشتند.

اما درنیمه ی نخست قرن هجدهم ، سلسله ی صفویه درایران وحکومت خاندان آل یعرب(Yaruba) درعمان ، منقرض شدند. باتشدید مبارزه ی قدرت میان زندیه ، افشاریه وقاجاریه ، قبیله ی آل قاسم (Qauwasim) بااستقراردرآبهای جنوبی وبرخی بنادرشمالی خلیج( مانند بندرلنگه)، قشم رابه مرکز فرمانروائی خود تبدیل کرد وشاخه ای ازآل قاسم رابنام " جواسم" دربندرلنگه مستقرنمود. جواسم ، مقام ضابطی بندرلنگه وتوابع آنرا ازکریم خان زند دریافت کرد. کریم خان زند ، باادامه ی حکومت آل قاسم برشارجه و راس الخیمه ، مخالف نبود وبرخلاف نادرشاه، دست دوستی بسوی اعراب آنسوی خلیج درازکرد. این امرموجب قدرت گرفتن آل قاسم گردید وبتدریج این قبیله ، برتجارت وخطوط مواصلاتی منطقه مسلط شد. بنابراین بنظر می رسد بافروپاشی امپراتوری صفویه وپادشاهی یعرب ، نوعی خلاء قدرت درمنطقه بوجود آمد که توسط نیروی دریائی آل قاسم پرشد. نزدیکی آنها به حکومت زندیه، این تصور رابرای برخی محققین ایجاد کرده که گویاآنها دست نشانده ی ایران بوده اند درحالیکه درطول تاریخ ، جوامع ساحلی دوسوی خلیج ، همیشه باهم تعامل نزدیک وگسترده داشته اند واین مراوده ، درمیان اعراب شمال وجنوب خلیج بیشتربوده است. یک انگلیسی ساکن مسقط بنام "دیوید استون " درخاطرات خود می نویسد که دردهه ی اول قرن نوزدهم ، آل قاسم که برامرات راس الخیمه حکومت می کرد، کنترل جزائرتنب بزرگ و.کوچک رادردست داشت. درهمین ایام ، امپراتوری بریتانیا ، نبرد دریائی با امارات شارجه وراس الخیمه را باهدف تامین امنیت مسیر دریائی به هند انگلیس ، آغازکرد. ازسال 1820 به بعد، بریتانیا یک سلسله قرارداد باحکام عرب جنوب خلیج امضاء کرد که مهمترین آنها ،" پیمان صلح ابدی" بود. این پیمان را امیرنشینهای جنوب خلیج که بعدها امارات متحده عربی نامیده شدند (ابوظبی ، عجمان ، دبی ، فجیره ، راس الخیمه ، شارجه ، ام القوین ) امضاء کردند. باامضای این پیمان ، بریتانیا به دلال امنیت وداور امیرنشینهای خلیج تبدیل شد.

به موجب اسناد موجود درآرشیواستعماری بریتانیا ، ادعای آل قاسم درمورد مالکیت جزائر سه گانه ، به سال 1864 بازمی گردد. دراین سال ، حاکم راس الخیمه ، درنامه ای به انگلیس ادعاکرد که "ابوموسی وتنب بزرگ ، نسلهاست که به خاندان اوتعلق دارند." سپس راس الخیمه به بخشی از شارجه تبدیل شد وتاسال 1921 که بریتانیا مالکیت این امارت رابرابوموسی وتنب بزرگ به رسمیت شناخت ، استقلال خود رابدست نیاورد. دراین سال ، شیخ یوسف حاکم بندرلنگه ، درنامه ای به امیرعمان ،به مالکیت خاندان قاسمی برتنب بزرگ اعتراف کرد. ایران نخستین باردرسال 1877 ،ادعای مالکیت تنب بزرگ وکوچک رامطرح کرد و10 سال بعد نیز باسقوط حکومت شیخ یوسف دربندرلنگه بدست ناصرالدین شاه ، ادعای مالکیت ابوموسی رانیزمطرح نمود. بندرلنگه درساحل شرقی خلیج، توسط آل قاسم احداث شد و125 سال تحت حاکمیت عمان قرارداشت. درسال 1887 ، نیروهای ناصرالدین شاه ، بحرین ، فارور بزرگ ، و ساری راکه قبلاً تحت کنترل آل قاسم بودند ، به اشغال خود درآوردند. باشکست آل قاسم ازناصرالدین شاه ، ایران مدعی مالکیت هرسه جزیره گردید. بدین ترتیب ازاواخرقرن نوزدهم ، نزاع برسرمالکیت این جزائر ، بین دولت ایران وآل قاسم آغازشد وسپس شکل رویاروئی ایران – امارات متحده عربی به خود گرفت. درسال 1892 ، بریتانیا قراردادهائی را باشیخ نشینهای حاشیه ی جنوبی خلیج امضاء کرد که به موجب آن ، بریتانیا مسئولیت سیاست خارجی این شیخ نشینها را برعهده گرفت تاجائیکه که حکام این امارات نمی توانستند بدون جلب نظربریتانیا ، برسردارائیهای خود با کشورهای خارجی معامله نمایند. انگلیس ازآن بیم داشت که شیخ نشینها ، تحت سلطه ی وهابیها وعثمانیها قراربگیرند. به موجب این قراردادها ، بریتانیا به حاکم شارجه اجازه داد تاازمعادن اکسید قرمزآهن درابوموسی بهره برداری نماید. آل قاسم درسال 1903 ، پرچم شارجه رابرفراز ابوموسی برافراشت اما مظفرالدین شاه آنرا نپذیرفت وتیمی متشکل از کارکنان بلژیکی گمرکات ایران راراهی ابوموسی ، تنب بزرگ وکوچک کرد. این تیم ، توانست پرچم شارجه راپائین کشیده وپرچم ایران رابجای آن بنشاند. حاصل این دیدار، استقرارنیروهای مسلح ایران درجزائر مزبور بود. دولت بریتانیا که براساس قرارداد 1892 ملزم به دفاع ازمنافع شیخ نشینهای جنوب بود ، مداخله کرد وبااعمال فشاردیپلماتیک برایران ، دوباره پرچم شارجه رابجای پرچم ایران نشاند. درسال 1912 ، بریتانیا وشارجه ، بااحداث یک فانوس دریائی درتنب بزرگ ، مالکیت راس الخیمه رابر این جزیره تاسال 1921 تمدید کردند. بریتانیا همچنین بعد ازسال 1921 نیز ازادعای شارجه درموردمالکیت ابوموسی وادعای مالکیت تنب بزرگ وکوچک توسط راس الخیمه ، حمایت می کرد

درهمین ایام ،ایران غرق درآشوب بودوسلسله ی قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی منقرض شد واونیز ادعاهای سابق رابرجزائر سه گانه تکرارنمود. درسال 1928 ، نیروهای ایران یک قایق دبی رادرآبهای ساحلی تنب بزرگ توقیف کردند که فقط بادخالت انگلیس ، قایق آزاد شد. درسال 1929 ، رضاشاه پیشنهاد خرید جزائر سه گانه رامطرح کرد که بامخالفت حکام شارجه وراس الخیمه روبروشد. درسال1930 ، ایران درپیشنهاد دیگری به حاکم راس الخیمه ، اجاره ی 50 ساله ی تنب بزرگ رامطرح نمود که بازهم رد شد. حاکم شارجه ، امتیازاستخراج اکسید قرمز آهن درابوموسی رابرای مدت 21 سال به چند کمپانی خارجی واگذارکرد. پیشنهاد اجاره ی جزائرتنب توسط ایران ، سال بعد نیز تکرارشد که بازهم توسط رای الخیمه رد گردید. وقتی حاکم شارجه امتیازاستخراج نفت را درسال 1937 به شرکتهای انگلیسی واگذارکرد، حساسیت ایران برانگیخته شد. دراین سالها ، انگلیس به شدت ازشارجه وراس الخیمه حمایت می کرد اما پس ازسال 1941 ، یعنی بعد ازاینکه رضاشاه تاج وتخت را به پسرش واگذارکرد ، برخورد بریتانیا نیزباحکومت ایران تغییر کرد. درسال 1948 ، جزائرسه گانه به اشغال کامل امپراتوری بریتانیا درآمد وتاسال 1971 که این اشغال ادامه داشت ، هیچیک ازدولتهای ایران ، این اشغال رانپذیرفت.(ادامه دارد)

Like

Comment

Share

حبابهای سوداگری

حبابهای سوداگری وبازگشت تورم

پس ازمدتها ثبات قیمتها، که نرخ بهره به صفر ویاحتی پائین ترازآن کاهش یافت ، این باور دراغلب کشورهای توسعه یافته قوت گرفت که گویابرای استقراض ، هیچ حدّ ومرزی وجود ندارد ومی توان دربلند مدت، نرخهای بهره ای پائین ترازنرخ رشد اقتصادی داشت. این باورغلط ، موجب رشد سرسام آور وبی وقفه ی استقراض دراین کشورها گردید. دیگرهیچکس لزومی نمی دید که ازبارسنگین دیون خویش بکاهد. سیاست تسهیل کمّی (quantitative easing) که ازسوی بانکهای مرکزی اتخاذ شد، موجب افزایش نقدینگی وبه تبع آن ، تورم گردید. هدف ازاین سیاست ، برانگیختن اقتصاد وتشویق کسب وکارها ومشتریان به وام گرفتن وخرج کردن بیشتربود. اما این سیاست که باهدف نیل به توسعه ی پایدار اتخاذ شد ، باتئوریهای کلاسیک اقتصادی درتضاد قرارگرفت. کینزگرایان لیبرال ، فقط برپیامدهای کوتاه مدت سیاستهای خویش تمرکز می کردند، درحالیکه این سیاستها، پیامدهای بلند مدت مخرّبی داشتند.

یکی ازاین پیامدها ، تورم بود که ناگهان ازراه رسید و وهمه راازخواب گران بیدارکرد. افزایش دیون ، برآسیب پذیری مالی اقتصاد افزود وجهان دریافت که هیچ دولتی نمی تواند تابی نهایت برگردش پول خود بیفزاید، بدون آنکه به محدودیتهای ساختاری پول توجه کند ونسبت به توازن میان استقراض وریسک سرمایه گذاری، بی تفاوت بماند. این سیاست ، دیریازود، به تورم افسارگسیخته ای می انجامید که به نابرابری درمیان مردم دامن می زد. تورمی که اکنون آمریکا ، اروپا ، وبه تبع آن جهان ، رافراگرفته وهرروزبرابعاد آن افزوده می گردد، ازهمین سنخ است که به بی تناسبی های موجود درنظم مالی جهان ، دامن می زند وکشورهای توسعه یافته را بیش ازپیش دربرابربقیه ی جهان قرارمی دهد وبرنابرابری میان کشورها می افزاید. بنگاههای اقتصادی نیزکه ازسطوح مختلف تاب آوری دربرابرتورم برخوردارند، به ناچاربربهای محصولات خود می افزایند وبه بی ثباتی بازاردامن می زنند. بدین ترتیب ، دورباطلی آغازمی شود که پیامدهای مخرب بی شماردارد. پیش بینی دشوارمی گردد واعتماد ازتولید کننده ومصرف کننده سلب می شود. حبابهای سوداگری ، یکی پس ازدیگری می ترکند وبه افزایش بهای سهام ، اوراق قرضه ، مسکن ، کالا و رمزارز منجرمی شوند. حبابهای مستغلات ، پول ومالیه ، که باسوداگری کالا وخدمات وبهره مندی ازوامهای سخاوتمندانه ، حجیم شده اند ، یکی پس ازدیگری می ترکند. اگرچه بتدریج ازسرعت این روند کاسته می شود اما ، حبابهائی که باتصوراستقراض بی نهایت ، حجیم وحجیم ترشده اند ، تامدتها باقی می مانند وهرازچند گاه یکبار، می ترکند واقتصاد را متاثر می سازند. حاصل این روند ، ازراه رسیدن تورم همراه بارکود(stagflation) است که اگرادامه پیداکند ابعاد افسارگسیخته ای بخود می گیرد که به بی نظمی گسترده درجهان منجرمی گردد. بحران پولی ومالی کنونی که درهم گره خورده است، یادآوربحران پولی سال 1968 و بحران مالی سال 2007 بصورت توامان ، می باشد.

آمریکا اکنون به مقروض ترین کشورجهان تبدیل شده است وایتالیا رابعنوان دومین کشورمقروض دنیا، پشت سرخود دارد. کنگره ، دست دولتمردان آمریکا رادرافزایش کسری بودجه ، بازگذاشته است. این سیاست ، ازوزن واعتبار دلار ، به مثابه ی ابزاراصلی تسویه حساب بین المللی ، می کاهد. این بی تناسبی ، بتدریج دامن دیگرکشورها رانیزمی گیرد وبرای جهان مشکل سازمی گردد. آنچه به این روند نزولی سرعت می بخشد ، تلاشهائی است که برای استقرار نظم نوین جهانی درجریان است. اساس این تلاشها را ایجاد یک نظم جدید پولی ومالی ، موازی بانظم کنونی ، تشکیل می دهد. بازسازی نهاد های بین المللی وارائه ی تعریفی جدید ازقوانین بین المللی که مورد اجماع جهانیان باشد، ازدیگرارکان نظم جدیدی است که درحال شکل گیری است. درعین حال بسیاراشتباه است اگرتصورکنیم که نظم جدید جهانی ، بسرعت وبراساس تصورات وتمایلات یک کشور شکل می گیرد. این نظم ، بخشی ازیک پروژه ی بلند مدت است که فقط بااجماع جهانی شکل می گیرد.

www.fmohammadhashemi.blogfa.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

سندیکالیسم وکینزگرائی

سندیکالیسم و کینزگرائی

مبارزه ی طبقاتی یا سازش طبقاتی؟

نظرات وتئوریهای " جان مینارد کینز" (J.M.Keynes) ، هنوزبراندیشه وعملکرد رهبران جنبش کارگری غرب حاکم است. به نظرآنها ، کینز "راه سومی" را امیان بازارآزاد کاپیتالیستی واقتصاد " خطرناک وانقلابی" مارکسی بازمی کند ومجموعه ای ازتدابیر سیاسی واقتصادی خردمندانه رامطرح می سازد که هدف ازآنها ، کارآمدترکردن کاپیتالیسم ومدیریت بهترنیازهای توده ی مردم است بدون آنکه خللی برساختار اجتماعی جامعه وارد آید.

اقتصاددانان بازارآزاد مدعی اند که رفاه جامعه، تنها با رهائی کاپیتالیسم ازقید وبند مقررات (زیست محیطی ، مالیاتی ، تامینی ، بهداشتی وغیره) تامین می شود وبازار، بویژه بازارکار، باید عاری ازانحصارونظارت باشدومعهذا ، کینزی ها برآنند که بازارآزاد کاپیتالیستی ، بعلت خطوط قرمزی که دارد همیشه ازکمبود تقاضای موثررنج می برد.پائین نگهداشتن سطح دستمزد دراین بازار، بدان معنی است که قدرت خرید برای محصولات تولیدی، نازل است واخراج ادواری کارگران نیز به آن دامن می زند. دراینجاست که به نظرکینز، دولت باید مداخله کند وبرای محصولات تولیدی سرمایه داران، تقاضاایجاد نماید. به نظر کینزی ها، بامدیریت عاقلانه ی اقتصاد کلان ، می توان بازار را درخدمت منافع جامعه قرارداد.

اما دیدگاه ماکسی برآن است که کمبود تقاضا، پائین بودن دستمزدها، ونابرابری درتوزیع ثروت، همه ریشه در سیستم تولید کاپیتالیسم وفرآیند کسب سود دارند. تضاد اصلی سرمایه داری درآنجاست که علیرغم تلاش کاپیتالیستها، نرخ سود درسیستم سرمایه داری نزولی است وموجب بروز بحرانهای ادواری درتولید می گردد. این معضل را با بازار آزاد وترتیبات کینزی درعرصه ی اقتصاد کلان ، نمی توان برطرف نمود. اما نگرش مارکسی ، درحال حاضر طرفدارچندانی درمیان سندیکالیستهای غرب ندارد. مثلاً گزارش اخیر" کنگره ی اتحادیه های کارگری انگلیس"(TUC ) درباره ی وضعیت اقتصادی این کشورو راههای مقابله باچالشهای موجود، بارویکرد کینزی تنظیم شده است. این گزارش را " جف تیلی" (G.Tily) کینزشناس برجسته ی جهان نوشته است که کینز را اصلاحگرای رادیکال اقتصاد بازارمی داند. اودرکتاب Keynes betrayed ( غفلت ازکینز) ، نسبت به غفلت از سیاستهای کینزی هشدارمی دهد وبحران کنونی راناشی ازبرچیدن بقایای سیستم برتون وودز می داند. (1) گزارش کنگره ی اتحادیه های کارگری انگلیس، حاکی ازشکست سرمایه داری دربسیاری ازعرصه هاست. انگلیس امروز ، نه تنها "مرد بیمار اروپا" ، که مردبیمار " گروه – 7 " (G-7) و 30 اقتصاد برتر دنیاست. براساس برآورد صندوق بین المللی پول ، اقتصاد انگلیس ، تنها اقتصاد درمیان کشورهای قدرتمند دنیاست که درسال جاری ، وارد دوران رکود شده است. وضع دیگرکشورهای سرمایه داری نیزچندان بهتر ازانگلیس نیست. اقتصاد امروز سرمایه داری وارد یک دورباطل شده است: رشد اقتصادی ، به افزایش مالیات ، کاهش سرمایه گذاری ، انجماد دستمزدها ، وتنزل خدمات عمومی می انجامد که خود، کاهش نرخ رشد اقتصادی راموجب می گردد.(2)

معهذا تئوری " مصرف ناقص" ، 160 سال پیش توسط مارکس رد شد وازآن پس نیز ، نادرستی آن درتجربیات مختلف به اثبات رسید. این تئوری راحتی نمی توان کینزی دانست. علت پدیده ی مزمن "مصرف ناقص" درسیستم سرمایه داری چیست ؟به نظر کینز ، نرخ بالای بهره . ترقی نرخ بهره ، ازسرمایه گذاری مولّد می کاهد اما درکوتاه مدت ، ازنرخ سود سرمایه ، چیزی کم نمی کند. افزایش نرخ بهره توسط سرمایه مالی ، سرمایه گذاری مولّد راتضعیف می کند ودربلند مدت خود، موجب کاهش نرخ بهره می گردد. لذا، فقط باملی کردن بانکهای بزرگ ومحدود کردن سوداگری صندوقهای سرمایه گذاری، می توان معضلات امروزاقتصاد سرمایه داری ، ازجمله مشکل مصرف ناقص راحل کرد. اما حتی طرح این مباحث درمحافل اقتصادی غرب ، تابو می باشد.

کینز رانمی توان بانی " راه سوّم " نامید زیرااو درنهایت ، لیبرالها واقتصاد کلاسیک رابررویکردهای ترقیخواهانه ترجیح داد. او درجریان بحران دهه ی 1930 گفت : " حزب کارگر، یک حزب طبقاتی است وازمنافع طبقه ای دفاع می کند که طبقه ی من نیست. جنگ طبقاتی ، مرادرکناربورژوازی تحصیلکرده قرارمی دهد." کینز باافزایش دستمزد ، برای غلبه بررکود وکمبود تقاضای کل ، مخالفت کرد زیراایجاد اشتغال وغلبه بربیکاری رافقط با کاهش دستمزد واقعی میسّر می دانست. او درسالهایپایانی عمرش ، بیش ازپیش به حقّانیت اقتصاد بازار پی برد واقتصاد کلاسیک رامورد تایید قرارداد. کینز درسال 1949 نوشت : " من معتقد نیستم که نسخه ی تجویزی نئوکلاسیکها، درمان همه ی دردهاست. ما به راه حلهای سریعتری نیازداریم که کمتر دردناک باشند. اما، این تجویز، دربلند مدت ، کارسازاست واگررویکرد کلاسیک راکاملاً کناربگذاریم، درآنصورت مجبورخواهیم شد ازیک شاخه به شاخه ی دیگر بپریم وهیچگاه به انتخاب درست نائل نخواهیم شد."(3)

برعکس کینز، مارکس معتقد است که برای درک شیوه ی تولید سرمایه داری، باید به کنه و ماهیت تولید پی برد وکسب سود درفرآیند فروش محصول رامورد توجه قرارداد. سود ، محورفعالیت اقتصادی درسیستم سرمایه داری است وسرمایه داران ، بخشی سود خود رابه بازپرداخت وامهای دریافتی واجاره بهاء اختصاص می دهند. لذا ، اگربانکداران ومالکان تصمیم بگیرند این سرمایه داران جویای سود راتحت فشارقراردهند، می توانند فرآیند سرمایه گذاری وتولید رامختل نمایند. چراچنین است ؟ زیرا اجاره ، سود وبهره ، همه ازارزش اضافی(surplus value) ناشی می شوند.کینز معتقد است بحران ناشی ازفقدان تقاضای موثر، به کاهش سرمایه گذاری ومصرف می انجامد که خود کاهش سود وسقوط سطح دستمزد راموجب می گردد. مارکس معتقد است بجای تقاضا، باید ازسود شروع کرد. اگرسود کاهش پیداکند، سرمایه گذاری متوقف می شود، کارگران اخراج می شوند، دستمزد کاهش می یابد ومصرف سقوط می کند ودرنتیجه، ازتقاضای کل کاسته می گردد. مشکل ، دربطن تولید کاپیتالیستی نهفته است ونه فقط در بخش مالی. افزایش هزینه های رفاه بخش ومقرری بیکاری ، نیزخود موجب افزایش مالیات واستقراض می گردد که افزایش نرخ بهره رابدنبال دارد. دراین شرائط ، حتی سرمایه گذاری بیشتر دولت برای جبران کمبود سرمایه گذاری بخش خصوصی ، ازسوددهی سرمایه می کاهد. بنابراین ، رویکرد کینزی ، نقشی دربهبود اقتصاد نخواهد داشت.(4)

رویکرد مارکسی نشان می دهد که سیستم سرمایه داری ، تنهاازسوء عملکرد بخش مالی رنج نمی برد ، بلکه ازتضادهای نهفته دربطن فرآیند تولید رنج می برد. سرمایه ، خود مانع رشد خویش می گردد. سرمایه داری ، قابل اصلاح نیست ونیل به رشد اقتصادی پایدار که فارغ ازسیکل رونق ورکود باشد ، فقط با جایگزینی این سیستم امکانپذیراست.

زیرنویس

1)Keynes and the Left , www. Canadiandimension.com

2)Geoff Tily , Keynes betrayed , www.searchworks.stanford.edu

3)who was John Maynard Keynes ? , www.investopedia.com

4)Marx , Keynes , Hayek , www.socialist.net

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

Like

Comment

Share

تئوری انقلاب

تئوری انقلاب

(به مناسبت یکصدوپنجاهمین سال نگارش "نقد برنامه ی گوتا")

نقد برنامه ی گوتا ( critique of Gotha programme) رساله ی کوچکی است که مارکس درنقد پیش نویس برنامه ی حزب متحد کارگران آلمان نوشت. دراین رساله، نویسنده به نظرات مطرح شده دربرنامه، حول سه محورطبقه ی کارگر ودستمزد ،نقش دولت دررهائی طبقه ی کارگر، و گذارانقلابی ازسرمایه داری به کمونیسم انتقاد کرده وزبان انتزاعی ومتافیزیکی آنرادرباره ی حقوق کار، جامعه ، توزیع عادلانه ی ثروت ومالکیت ، به باد انتقاد می گیرد. دراین سند، مارکس به برخی مفاهیم کلیدی کمونیسم مانند دیکتاتوری پرولتاریا ، دوران انتقال ازسرمایه داری به کمونیسم ، مراحل جامعه ی کمونیستی ، تولید وتوزیع کالاهای اجتماعی ، انترناسیونالیسم پرولتری ومبانی حزب طبقه ی کارگر می پردازد. درمیان آثاربرجسته ی مارکس وانگلس ، پس از " مانیفست حزب کمونیست" و " سرمایه " ، مهمترین سند تئوریک مارکسیسم ، " نقد برنامه ی گوتا" ست. این سند همچنان تازگی خودرا درجنبش جهانی کارگری حفظ کرده است. نقد برنامه ی گوتا، نه فقط به برخی اصول اقتصادی ، مسائل سازمان حزبی وجدل با لاسالی ها می پردازد بلکه ، آینده ای که درپیش است رانیزبه تصویرمی کشد. مارکس ، نقد برنامه ی گوتا را نوشت تامخالفت خودرابا تمایل" ویلهلم لیبکنشت " (W.Liebknecht) و "اگوست ببل " (A.Bebel) به مصالحه با سوسیالیسم " لاسالی " (F.Lassalle) ابراز نماید. البته علیرغم تلاش مارکس وانگلس، سرانجام برنامه ی گوتا ، باچند اصلاح جزئی ، به تصویب کنگره ی اول حزب سوسیال دموکرات آلمان درشهر گوتا رسید.

تادهه ی 1870 ، دوحزب سوسیالیست درآلمان وجودداشت ، یکیحزب سوسیال دموکرات کارگران آلمان که تحت رهبری مارکس و لیبکنشت قرارداشت وبه سال1869 درجریان کنگره ی "آیزناخ" (Eisenach) باانشعاب ازجریان لاسالی تاسیس شده بود، ودیگری اتحادیه ی عمومی کارگران آلمان که به سال 1863 وتحت رهبری فردیناند لاسال تشکیل گردیده بود. درسال 1875 ، این دوسازمان درجریان کنگره ی گوتا، درهم ادغام شده وحزب سوسیالیست کارگری آلمان رابوجود آوردند. البته این حزب، برای گریز از قوانین ضد سوسیالیستی، مجبورشد درسال 1890 ، نام خود رابه حزب سوسیال دموکرات آلمان تغییردهد. این همان حزبی است که اکنون دولت ائتلافی آلمان رابامشارکت سبزها ولیبرالها ، دردست دارد. اندکی قبل ازکنگره ی گوتا ،مارکس ازلندن ، نقدی رابر پیش نویس برنامه ی ادغام نوشت وآنرابرای رفقایش درآلمان ارسال نمود. این متن ، دراختیار" ویلهلم براک" (W.Bracke) درشهر برانشوایگ قرارگرفت وتوسط او میان شرکت کنندگان درکنگره توزیع گردید. مارکس درنامه ای به براک نوشت که " من وانگلس ، اصول این برنامه رانمی پذیریم لذا، کاری باآن نداریم " . انگلس نیزدرباره ی برنامه ی گوتا نوشت : " این برنامه دارای آنچنان ماهیتی است که اگرتصویب شود، مارکس ومن ، هرگزقادرنخواهیم بود پیوستگی خودرابا حزب جدید برآمده ازاین برنامه ، اعلام کنیم. برنامه ی گوتا ، به معنی زانو زدن پرولتاریای سوسیالیست آلمان دربرابر لاسالیسم است." لنین نیز درکتاب " دولت وانقلاب" ، به کرات به نقد برنامه ی گوتا ومکاتبات پیرامون آن ، استناد کرده است.

درواقع ، همان جمله ی اول برنامه ی گوتا ، برای مارکس وانگلس چالش برانگیزشد : " کار، منشاء ثروت وفرهنگ است ." مارکس درانتقاد به این جمله ، نوشت " کار، منشاء همه ی ثروتها نیست. طبیعت نیز منشاء ثروت مادی است. انسان برای تولید ارزش مصرف ، علاوه برکار، به طبیعت نیز نیازدارد." اما کسانی که توانائی خرید نیروی کاررادارند، خود رافراترازطبیعت می دانند. مارکس سپس، به بخش دموکراتیک وحقوقی برنامه ی گوتا می پردازد وهیچیک ازمفاد این برنامه را، فراتراز دموکراسی بورژوائی نمی داند. سوسیالیستهای آلمان ، " قانون مفرغ دستمزد" ( iron law of wages) راکه ساخته وپرداخته ی لاسال بود، دربرنامه ی گوتا گنجاندند. به موجب این قانون، که تحت تاثیر اقتصاد سیاسی مالتوسی قرارداشت ، سطح دستمزد همیشه پائین تراز حداقل معیشت نیروی کارمی باشد زیرا قیمت کار، باافزایش عرضه ی نیروی کار به بازار، کاهش می یابد. اگراین تئوری درست باشد، دیگرمبارزه ی طبقاتی میان کاروسرمایه ، بی معنی می شود. مارکس ، استناد برنامه ی گوتا به قانون مفرغ دستمزد رانافی تئوری مارپیچ دستمزد درسرمایه داری(capitahist wage-spiral theories) می داند وآنرا کاربرد عوامانه ی تئوری ارتجاعی توماس مالتوس می داند. به نظرمارکس ، این درست است که سرمایه دار سعی می کند باکاهش ارزش واقعی دستمزد، سود خود رابه حداکثر برساند اما ، کارگر نیز دست روی دست نمی گذارد وبرای حفظ دستمزد خویش مبارزه می کند. قانون مفرغ دستمزد ، توجیه تئوریک مخالفت بافعالیت اتحادیه های کارگری وحق اعتصاب کارگران است. لذا ، نظرات لاسال برای سرمایه داری ، تهدید محسوب نمی شد. درآن زمان ، بیسمارک یک دولت قوی بورژوائی بامشارکت زمینداران تشکیل داده بود وزمینداران نیز نظرات لاسال راخطرناک نمی دانستند زیرا او درسال 1862 به بیسمارک اطمینان داده بود که حزبش مخالفتی با زمینداران یونکر (Yunker) ندارد. لاسال درمعامله ای مخفی بابیسمارک ، دولت اورادارای ظرفیت لازم برای انجام اصلاحات به نفع طبقه ی کارگر تشخیص داد ، ازوحدت آلمان تحت رهبری طبقه ی اریستوکرات یونکر حمایت کرد ، وحتی با پادشاهی ویلهلم دوم نیز موافقت نمود.

لاسال ، خرده بورژوائی دموکرات ومبلّغی زبردست بود که میان طبقه ی کارگرآلمان ، محبوبیت فراوان داشت. اومعتقد بود که برای رهائی کارگران ازاستثمار، انتخابات کفایت می کند واتحادیه ها باکمک دولت ، قادربه بازسازی جامعه به نفع طبقه ی کارگرند ولذا، جامعه بدون انقلاب ، به سوسیالیسم نائل می شود. انگلس درباره ی لاسال می گوید : " اگربخت یاری نمی کرد ولاسال دراثرتیراندازی – دریک دوئل عشقی – کشته نمی شد ، قطعاً کارش به خیانت به جنبش کارگری می کشید." ودرواقع نیزچنین شد. سه سال پس ازکنگره ی گوتا ، بیسمارک حزب سوسیال دموکرات آلمان را غیرقانونی اعلام کرد ودرشرائطی که نمایندگان این حزب هنوز در رایشتاگ حضورداشتند، رهبری حزب مجبوربه مهاجرت ازکشورشد. ارگان حزب یعنی نشریه ی " به پیش" (forward) درسوئیس منتشر وبداخل کشور منتقل می گردید.

انگلس ، متن نقد برنامه ی گوتا رادرسال 1891 ، یعنی چند سال پس ازمرگ مارکس ، منتشرکرد ومقدمه ای نیزبرآن نگاشت. اوهمچنین نامه ی مارکس به براک رانیزمنتشرکرد. درسال انتشاراین رساله ، " برنامه ی ارفورت" (Erfurt programme) نیزمنشرشد وجایگزین برنامه ی گوتا گردید. برنامه ی ارفورت که توسط کارل کائوتسکی (K.Kautsky) و " ادوارد برنشتین" (E.Bernstein) نوشته شده بود، اگرچه نسبت به برنامه ی گوتا ، گامی به پیش بود اما ، هنوز ماهیت انقلاب سوسیالیستی ولزوم برچیدن دولت کاپیتالیستی رامسکوت می گذاشت. این برنامه ، بینش رفورمیستی رابرای همیشه بر حزب سوسیال دموکرات آلمان حاکم گرداند.

منابع ومآخذ

1)critique of Gotha programme viewed by D.Black , www.marxphilosophy.org.uk

2)background of critique , www.goodreads.com

3)theorizing the future society : critique of the Gotha programme , www.isj.org.uk

4)critique of the Gotha programme , www.marxists.org

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

شورشهای فرانسه

شورشهای فرانسه

(زخمهای کهنه سر باز می کنند)

بیش از60 سال از17 اکتبر1961 می گذرد. درآن سال ، پلیس فرانسه تظاهرات الجزایریهای این کشوررا درپاریس ، بیرحمانه سرکوب کرد. دهها نفر کشته شدند وبسیاری نیز دررودخانه ی " سن " غرق گردیدند.صدها نفر زخمی ، بازداشت ومورد ضرب وشتم قرارگرفتند. اکنون نیزفرانسه ، یکباردیگر وارد دوره ی جدیدی ازتنش وبحران گردیده است. خیزش فرانسه 2023 ، مجموعه ای ازناآرامیهای مدنی راشامل می شود که ازدومنبع عمده سرچشمه می گیرند: مخالفت بالایحه ی اصلاح قانون بازنشستگی فرانسه ، واعتراضات رنگین پوستان وحاشیه نشینان شهرها به خشونت پلیس ، بیکاری ، وعدم بهره مندی کافی ازخدمات شهری. اعتصابات منجربه اختلال گسترده درامورشهری ، ازجمله جمع آوری زباله وفعالیت وسائل نقلیه ی عمومی گردیده وشورشهای حاشیه نشینان نیز بابه آتش کشیدن اموال عمومی وچندین مورد قتل معترضین توسط پلیس همراه بوده است.

جهان ازخود می پرسد ازابتدای سال 2023 تاکنون ، درفرانسه چه می گذرد؟ علاوه برعوامل عینی که به تعمیق تضادهای سرمایه داری وبحران سیاسی ناشی ازآن مربوط می شود، یک عامل ذهنی مهم نیز دراعتراضات جاری فرانسه مشاهده می شود که جنبش مدنی وتوده ای اعتراضی است. اصلاح قانون بازنشستگی ، جرقه ای بود که به بشکه ی باروت نارضایتی مردم فرانسه زده شد و5/3 میلیون نفر رابه خیابانهای این کشورکشاند. اصلاح این قانون ، هدف دیرپای کاپیتالیسم فرانسه بود که ازسوی هردولتی که در30 سال گذشته به روی کارآمده، دنبال شده امابامقاوت عمومی روبروشده وناکام مانده بود.این قانون ، نوک تیزتهاجم نئولیبرالی به جنبش کارگری فرانسه می باشد که همیشه بامقاومت این جنبش روبروشده است.اما سازشکاری برخی رهبران سندیکاهای فرانسه وگرایش آنها به ترتیبات نئولیبرال ، موجب گردید که دولتهای فرانسه دردهه ی اخیر، گام بگام کارگران را ازمزایای حمایتی قانون کار محروم سازند. اما مکرون تصمیم گرفت که کاررایکسره کند وازخط قرمزی عبورنماید که تراتی هیچیک ازرهبران اتحادیه های کارگری،حتی میانه روترین آنها، قابل قبول نیست : افزایش سن بازنشستگی از62 به 64 سال که حتی بامخالفت " کنفدراسیون کارفرانسه" (CFDT) که سازشکارترین فدراسیون کارگری این کشوراست، روبرو شد. هدف این قانون ، درهم شکستن مقاومت اتحادیه های کارگری است. اگرچه این قانون ازچند ماه پیش به اجرا< درآمده اما ، موجب قدرت گرفتن اتحادیه های کارگری فرانسه وتقویت روحیه ی مبارزاتی آنها گردیده است. عضویت درسندیکاها، که مدتها سیرنزولی داشت ، اکنون بااستقبال کارگران روبرو گردیده است. اتحادیه های کارگری فرانسه اکنون حضوری پررنگتر دربنگاههای اقتصادی پیداکرده اند. دراول ماه مه گذشته، بیش از 5/2 میلیون کارگربه قدرت نمائی خیابانی پرداختند.

در19 آوریل گذشته ، یعنی 4 روزپس ازاجرای قانون جدید بازنشستگی، دبیرکل کنفدراسیون دموکراتیک کارفرانسه اعلام کرد که ازسمت خود کناره گیری می کند زیرا " عصرجدیدی آغازشده واو باید راه رابرای حرکت روبه جلو بازکند." جنبش کارگری فرانسه میان چند فدراسیون تقسیم شده است واین فدراسیونها، علیرغم دهه ها تلاش نافرجام برای همکاری ، سرانجام برسرمقابله با قانون جدید بازنشستگی ، به تفاهم رسیدند و " جبهه ی مشترک" تشکیل دادند. این اتحاد عمل ، بدون تردید نقش به سزائی درگسترش پایگاه جنبش کارگری درسالهای آینده خواهد داشت. وحداقل درکوتاه مدت ، جنبش کارگری رابه نیروی اصلی اپوزیسیون فرانسه تبدیل می کند. این نخستین باردرتاریخ اخیرفرانسه است که جنبش توده ای اجتماعی، جای احزاب اپوزیسیون رامی گیرد. مسلماً رهبران اتحادیه های کارگری فرانسه ، انقلابی نیستند بلکه رفورمیستهائی هستند که درچانه زنی با سیستم حاکم تبحرّ فراوان داشته وقبل از منافع طبقه ی کارگر، به تثبیت رژیم می اندیشند. به همین دلیل، ممکن است دستاورد کنونی جنبش کارگری فرانسه، هرلحظه برگشت پذیرگردد. ظاهراً ازاول ماه مه گذشته تاکنون، این رهبران پی برده اند که دیگر ازاهرمهای قانونی کاری ساخته نیست ونباید مانع حرکت جنبش به جلو شد. اما این نگرش ، هنوز جامعه راحاصل جمع جبری افراد ، ونه طبقات ، می داند رهبران این ائتلاف ، دائماً قدرت خود رابا تعداد تظاهرکنندگان ونتایج نظرخواهیها می سنجند. آنها به اعمال قدرت جمعی طبقاتی ، ازطریق برگزاری اعتصاب ، باورندارند. این رهبران درجریان اعتراض به قانون جدید بازنشستگی، بارها مانع برگزاری اعتصاب شدند.

دوروز پس از اجرای قانون جدید ، امانوئل مکرون برصفحه ی تلویزیون ظاهرشد وبامردم سخن گفت. اودراین سخنرانی، برعزم خود برای اجرای قانون جدید به هرقیمت ، تاکید کرد. پس ازاین سخنرانی ، اعتراضات شدت گرفت ودربسیاری ازموارد، مردم بصورت خودجوش وسازمانیافته، مقابل ادارات دولتی ومراکزشهرها اجتماع کردند وعلیه مکرون ودولت او شعاردادند. این شعارها ، نشانه ی تغییر رویه ی رهبری محافظه کار اتحادیه های کارگری است. اما متاسفانه این اعتراضات خیابانی، ازناحیه ی اعتصاب عمومی حمایت نشد واعتصابات پراکنده ، به اعتصاب عمومی تبدیل نشدند. رانندگان حمل ونقل عمومی ، فرهنگیان ، کارکنان پالایشگاهها ، وبخش انرژی ، دست به اعتصاب زدند اما کارگران صنعتی ، به این حرکت نپیوستند. برخی دانشگاهها نیزکلاس درس رابرای چند روزتعطیل کردند ودرچند مورد نیز، راههای اصلی رامسدود نمودند. متاسفانه رهبران اتحادیه های کارگری، هیچ تلاشی برای هماهنگ سازی این اعتصابات وتشویق بخش صنعت برای پیوستن به آن ، به عمل نیاوردند. در50 شهرفرانسه، تظاهرات علیه قانون جدید انجام شد وشهرهای بزرگ فرانسه ، ازجمله پاریس ، تولوز ، رن، گرانوبل ، ومارسی ، غرق در اعتراض وآتش گردید.

البته طی این ماهها ، جناح راست نیزبیکارننشست وجبهه ی ملی فرانسه به رهبری " لوپن"، به مناسبت اول ماه مه تظاهرات بزرگی دربندرشمالی این کشور " لوآور"(Le Havre) برگزارکرد که دژ سنتی کارگران صنعتی وپالایشگاهی محسوب می شود. لوپن که درانتخابات اخیرریاست جمهوری فرانسه 13 میلیون رای آورده بود، درسخنان خود به قطب بندی جامعه ی فرانسه دامن زد وتلاش نمود تابرجنبش خیابانی این کشورتاثیربگذارد وفاشیسم راجایگزینی مناسب برای وضع موجود معرفی نماید.

درآنسوی اعتراضات فرانسه ، شورشهای مردمی حاشیه نشینان شهری علیه خشونت پلیس ، احساس شهروندی درجه 2 ، وهزینه های سرسام آورزندگی ، جریان دارد. درواقع درچهاردهه ی اخیر، شهرهای فرانسه همیشه شاهد اعتراضات خشونت آمیزی بوده اند که جوانان ، پرچم دار آن هستند ونهادهای نظم حاکم را هدف قرارمی دهند. تالارشهر ، مراکزاجتماعی ، مدارس ، فروشگاههای زنجیره ای ، خوروهای پلیس و... ازجمله اهداف معترضین می باشند. اگرچه مکرون توانسته است این بارنیز باتوسل به سرکوب وبازداشت هزاران نفر، بستن شبکه های اجتماعی ، محدود کردن اینترنت وتهدید والدین به زندان وجریمه ، تاحدودی براوضاع مسلط شود اما آشوبهای کنونی ، ریشه درمعضلات اجتماعی بسیارعمیق تری دارند. روزنامه ی " فیگارو " بااشاره به این آشوبها نوشت : " فرانسه دیگرنمی تواند ادعا کند که یک کشورنمونه دراروپاست."

آتش شورشهای گسترده ی فرانسه، که ازسال1979 شعله ورشده ، از27 ژوئن 2023 ، باقتل یک نوجوان 17 ساله ی الجزائری الاصل درحومه ی شهر لیون ، وارد مرحله ی جدیدی شده است. بدترین ناآرامی قبل ازشورشهای اخیر،به سال 2005 مربوط می شود که درآن ، دونوجوان که برای فرار ازچنگ پلیس ، به یک ایستگاه برق پناهنده شده بودند، جان باختند. حومه ی شهرهای بزرگ فرانسه دراعتراض به این حادثه ، یکپارچه آتش شد. خودروها به آتش کشیده شدند، مغازه ها غارت شدند وبه مراکزپلیس حمله شد. محلات حاشیه ای شهرهای بزرگ فرانسه، بیش از5 میلیون مهاجر ویا نسلهای سوم وچهارم آنها رادرخود جای داده اند.بیکاری دراین مناطق ، سه برابردیگرنقاط فرانسه است. افرادی که دراین محلات زندگی می کنند ، باید حجم عظیمی ازبیکاری وخشونت راتحمل کنند. این خشونتها براساس قانونی صورت می گیرد که درسال2017 به تصویب رسید وبه پلیس اجازه می دهد تادرصورت عدم تمکین شهروندان به فرمان پلیس ، ازسلاح گرم استفاده نماید. ازآن زمان تاکنون ، هرسال برتعداد قربانیان خشونت پلیس افزوده می گردد. نتایج یک تحقیق نشان می دهد که عربها وسیاهان ، 20 برابر دیگرشهروندان فرانسه ، درمعرض کنترلهای پلیسی قراردارند. اغلب مردم عادی فرانسه، بااین شورشها مخالفند اما، علت آنرادرک می کنند.

ازمیان تمام این شورشها ، فقط شورش " تابستان مینگوته"(summer of Mingutte)(1981) ، توانست به جنبش اجتماعی فراروید ورفع نابرابری ونژاد پرستی را درسرلوحه ی مطالبات خویش قراردهد. این جنبش توانست درآنزمان ، بیش از100 هزارنفررابه خیابان بکشد وپوشش گسترده ای نیزدررسانه ها بیابد. روزنامه ی " لیبراسیون " این اعتراضات را " راهپیمائی بوئرها" (la marche des Beurs) نامید. منظوراز بوئرها ، اروپائیهائی است که ازنسل مغرب عربی می باشند. ازاین اعتراضات می توان چند درس بزرگ گرفت. اولاً سیاستهای شهری فرانسه ، مدتهاست که به بیراهه می رود. اگرچه در40 سال گذشته ، تلاشهای زیادی برای بهبود وضع مسکن وخدمات شهری صورت گرفته اما، مناطق حاشیه ی شهرها، که برتنوع فرهنگی آنها نیزافزوده شده ، کمترازاین خدمات بهره مند گردیده اند. اکثر حاشیه نشینان فرانسه رافقرائی تشکیل می دهند که ازعدم امنیت شغلی ، مالی وجانی ، شکایت دارند. آنها یانوادگان مهاجرین سابق هستند ویامهاجرین جدیدی می باشند که درجستجوی زندگی بهتر، راهی غرب شده اند. جای آندسته ازاین افراد که موفق می شوند خودرا ازمنجلاب حاشیه نشینی نجات دهند، بلافاصله توسط مهاجرین جدید ی پرمی شود که به مراتب فقیرترومحروم ترمی باشند. واقعیت این است که شرائط زندگی درمناطق حاشیه ای شهرهای فرانسه ، روزبروزبد ترمی شود وفاصله ی این مناطق با مراکزشهرها ، بیشتروبیشتر می گردد.

هزاران نفری که تاکنون درجریان دوراخیراعتراضات فرانسه دستگیر شده اند، بیشتر نوجوانان 14 تا 18 ساله می باشند. دولت فرانسه ، چپگرایان وابسته به حزب کمونیست و حزب " فرانسه ی تسلیم ناپذیر" (La France insoumise) رامسئول آشوبهای اخیرکشورمی داند. هربارکه اعتراضات بالا می گیرد، جناح راست فرانسه ، اتهامات مشابهی را علیه جنبش چپ این کشور وارد می کند. مهاجران احساس می کنند که به دلائل فرهنگی ، مذهبی ونژادی ، ازبقیه ی جامعه جدا نگهداشته می شوند. البته این مردم ، ازحمایت چپگرایان فرانسه ، بویژه حزب کمونیست ، اتحادیه های کارگری ، وجنبشهای فرهنگی ومدنی ، برخوردارند. امدادگران اجتماعی ، مدارس ودانشگاهها نیزازحاشیه نشینان شهری حمایت می کنند اما درشرائطی که شکاف اجتماعی وسیاسی میان حاشیه ومرکز شهرها تعمیق می شود، درخواست آرامش ، مذاکره ورعایت قانون ، راه به جائی نخواهد برد. درشرائطی که پلیس نژادپرست فرانسه هرجوانی رامظنون تلقّی میکند ونقش دولت نیز فقط به اعمال خشونت وسرکوب محدود شده ، مصالحه صورت نخواهد گرفت. بیش از45 هزارپلیس درسراسرکشور برای مهاراعتراضات ، بسیج شده اند ومکرون ، شبکه های اجتماعی رابه هدایت شورشها متهم می کند ووزیردادگستری ازوالدین می خواهد فرزندان خود راکنترل کنند ، درغیراینصورت مجرم شناخته خواهند شد. سازمان ملل متحد نیز از دولت فرانسه خواست تا نفوذ نژادپرستی وتبعیض درنیروهای اعمال قانون خود راجدّی بگیرد. چندی پیش کتابی خواندنی ازسیرتکاملی ودگرگونی درپلیس فرانسه ازابتداء تاامروز ، بنام " نیروی انتظامی درفرانسه" منتشرشد که نحوه ی نفوذ گرایشات فاشیستی ونژادپرستانه رادراین نیرو افشاء می کند. خواندن این کتاب می تواند به درک بهترنقش پلیس دراعتراضات اخیرفرانسه کمک کند.

نسل سالمند مهاجرین فرانسه ، اگرچه مسالمت جوتراز جوانان است وخواستار برقراری نظم وقانون می باشد اما درعین حال ، خشم وسرخوردگی فرزندان خود رانیز درک می کند وازایشان حمایت می نماید. معهذا به نظرمی رسد جنبش حاشیه نشینان شهری فرانسه ، دچار یک چرخه ی غم انگیز شده باشد. هرمرگ ، به انفجارخشونت می انجامد وپاسخ پلیس ، هرچند ضروری ، بذرهای بی اعتمادی ونفرت بیشتررامی کارد. درعین حال ، تکراراعتراضات ، عناصرجدیدی رانیزبه همراه می آورد. مثلاً ظهور راست افراطی درجامعه ی فرانسه ، روزبروز پررنگترمی شود. افراطیون راستگرا ، بانگرش مهاجرستیزانه ی خود ، مردم فرانسه راازامکان پیروزی مهاجرین درانتخابات می ترسانند. راست افراطی، خواستاراعلام وضعیت فوق العاده درکشور گردیده وشورشهای اخیررا جنگ تمدنها نامیده که توسط مهاجرین هدایت می شود.آنها ازدولت خواسته اند که اگرنمی تواند نظم وقانون رابه خیابانها بازگرداند، به مردم اجازه دهد تاخود چنین کنند. درشرائطی که مکرون ، چپگراها رامسئول شورشهای اخیرمعرفی می کند، شبه نظامیان فاشیست مسلح به چماق وچوب بیس بال ، دربرخی شهرها مانند " آنژه" (Angers) به گشت زنی مشغولند. درشهر لیون نیز فاشیستها دست به راهپیمائی زده وشعارمی دهند که " اینجا کشور ماست ". این باندهای فاشیستی ، درتعقیب وبازداشت معترضین ، باپلیس همکاری می کنند. دواتحادیه ی کارکنان پلیس نیز باانتشاربیانیه ی مشترک ، معترضین را"آفت " و " وحشی " نامیده اند.

یک عامل جدید دیگردراین اعتراضات ، بی عملی روشنفکران و سیاسیون چپ فرانسه است. اگرچه آنها ظلم وبی عدالتی رامحکوم می کنند ودربرخی موارد نیز معترضین رامورد حمایت قرار می دهند ، اما تاکنون هیچ راه حل سیاسی برای بحران ارائه نکرده اند وفقط به لزوم اصلاح نیروی پلیس بسنده کرده اند. تازمانی که این بی عملی ازیکسو، وروند گسترش حلبی آبادهای حاشیه ی شهرهای بزرگ فرانسه ازسوی دیگر ادامه داشته باشد ، رویاروئی جوانان بانیروهای امنیتی وپلیس ، تکرارخواهد شد ومعلوم نیست که این اعتراضات ، به حاشیه ی شهرها محدود بمانند. " مارتین لوترکینگ " زمانی گفته بود که " شورش ، زبان ناشنیده هاست " . مردم فرانسه وجهان ، این روزها ناشنیده های فراوانی رااززبان معترضین فرانسوی می شنوند.

منابع ومآخذ

1)French riots follow decades-old pattern of rage with no resolution in sight , www.conversation.com

2)Tacques de Millard , policing in France , www.routledge.com

3)workers shake Macron , www.isj.org.uk

4) the French riots are a result of miserable conditions in French society , www.jacobin.com

5) the death of Nahel M. IS PART OF THE HISTORICAL CONTINUITY OF THE RACIST CRIMES COMMITTED AGAINST BLACKS AND ARABS OF THIS COUNTRY , WWW.newsinfrance.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

Like

Comment

Share