درآمدی برجامعه ی مدنی

درآمدی بر جامعه ی مدنی وحقوق شهروندی

عبارت " جامعه ی مدنی " (civil society) رانخستین بار " جان لاک " (J.Lock), و "ژان ژاک روسو" (J.J.Roousseau) برای توصیف جامعه ی جدید وتفاوت آن با جوامع ماقبل سرمایه داری (جامعه ی طبیعی) بکارگرفتند. "توماس هابز" (T.Hobbes) ، جان لاک ، وژان ژاک روسو ، دراین فرضیه که انسان پیش ازتاسیس دولت ، دروضع طبیعی زندگی می کرد وقانون طبیعت بررفتاروکنش اوحاکم بود وهرفردی مطابق میل خود عمل می کرد ، اتفاق نظرداشتند. آنها همچنین درباره ی اینکه چه چیزی باعث شد تاانسانها دورهم جمع شوند ودولت تاسیس کنند ، توافق داشتند. نظرآنها درباره ی کلیات عبوراز وضع طبیعی به وضع مدنی نیز یکسان است اما ، آنها برسر موضوعاتی چون مراحل گذاراجتماعی ، ماهیت قرارداد اجتماعی ، وضع قوانین ، تفکیک قوا ، نوع حکومت ، اختیارات دولت، وظیفه ی شهروندان دربرابریکدیگر ، اختلاف نظرداشتند. اگرچه اصطلاح جامعه ی مدنی ، به کرّات درآثاراین اندیشمندان به کاررفته اما ، مفهوم مارکسیستی این اصطلاح ،از"هگل" به وام گرفته شده است.

مارکس عبارت جامعه ی مدنی را از جامعه ی بورژوازی هگل ( (Burgerliche Gesellschaft ) استنتاج کرد. براین اساس ، درجامعه ی مدنی ، فرد خانواده راترک کرده ووارد رقابت اقتصادی می گردد. اودرحالیکه بدنبال منافع شخصی ورفع نیازهای خود است ، درواقع نطفه های نابودی فردگرائی رامی پرورد. هگل ، فقط دولت را نماینده ی منافع واراده ی عمومی می داند وازاین نظر، با لاک ، روسو ، و آدام اسمیت (A.Smith) درتضاد قرارمی گیرد زیرا آنها ، جامعه ی مدنی رادارای یک عقلانیت ذاتی می دانند که خودبخود ، به خیروصلاح عمومی منجرمی شود. مارکس ازعبارت جامعه ی مدنی ، برای نقد فلسفه ی هگل وایده آلیسم آلمانی استفاده کرد. اودربرخی ازآثارخود ازجمله " درباره ی مسئله ی یهود " ، " مقدمه برنقد فلسفه ی حق هگل " ، و " دستنوشته های اقتصادی وفلسفی " ، به جامعه ی مدنی اشاره می کند. مارکس جامعه ی مدنی را نماد عبور ازجامعه ی فئودالی به جامعه ی سرمایه داری می داند. او جامعه ی مدنی رابرویرانه های فئودالیسم قرون وسطائی بنا می کند. دراین جامعه ، دیگر فرد مانند دیروز ، درحصارخانواده محبوس نیست وصنف (guild) و بزرگ مالک ، فعالیتهای اورا محدود نمی کنند. درجامعه ی مدنی ، فرد حرف اول وآخررامی زند وجای امتیازات کهن ، منافع خودخواهانه وتنگ نظرانه ی خویش رادنبال می کند و تنها از طریق قانون ، که البته برآمده ازاراده و طبیعت اونیست ، بادیگرافراد ارتباط برقرار می کند. دراین جامعه ، هویت سیاسی هرفرد ، ازهویت مدنی وعملکرد او درعرصه ی تولید ، ناشی می شود. مارکس درتحلیل خود ازجامعه ی مدنی ، به دوتضاد بزرگ دراین جامعه اشاره می کند : تضاد میان فرد باجامعه ازیکسو ، وتضاد میان جامعه و دولت از سوی دیگر.

اخیراً جامعه ی مدنی ، جای خاصی رادرگفتمان سیاسی واجتماعی جهان اشغال کرده است. نهادهای وابسته به جامعه ی مدنی ، اکنون درمبارزه با خود کامگی وارائه ی تعریفی جدید ازمقوله ی شهروندی ، جایگاه والائی پیداکرده اند. برای لیبرالهای امروز ، دولت شرّی ضروری است که وظیفه ی آن ، حفظ نظم داخلی ومحافظت از جامعه ی مدنی دربرابرتهدید خارجی است. برخلاف تعریف مارکسیستی که دولت رانماینده ی یک طبقه ی اجتماعی وابزارسلطه برطبقات دیگرمی داند ، دولت ازنظر لیبرالها ، داوری بیطرف میان طبقات مختلف اجتماعی می باشد. بنظرمارکس ، دولت بیانگر ویژگیهای جامعه ی مدنی وروابط طبقاتی آن است. جامعه ی مدنی ، همان جامعه ی طبقاتی بورژوائی است که محصول عمل تاریخی طبقه ای خاص می باشد. این طبقه ، باشعار حقوق عام انسانی ، به مقابله با امتیازات طبقات کهن برخاست وموانع رشد راازپیش پای خود وجامعه برداشت اما حقوق وآزادی بدست آمده را درخدمت منافع طبقاتی خویش بکارگرفت.

اکنون بسیاری ازموضوعات مورد بحث این صاحبنظران کلاسیک جامعه ی مدنی ، درنظریه های جدید تکرارمی شود وپس ازگذشت چند قرن ، هنوز مباحثی چون تاسیس دولت ، وظائف دولت دربرابرمردم ، نوع حکومت ، تفکیک قوا ، قانون اساسی وغیره ، درجوامعی چون ایران حل نشده ونهادینه نگردیده است. درعین حال ، فضاهای جدیدی درعرصه ی ارتباطات گشوده شده که دراختیارحکومتها نیست وبصورت مستقل اداره می شوند. اینترنت وگسترش کلوپهای گروهی ووبلاگهای شخصی ، تولد ماهواره ها وگسترش ارتباطات زمینی وهوائی، همگی عرصه رابرایدئولوژیهای تمامیت خواه تنگ و فضای جدیدی برای مانور جامعه ی مدنی ایجاد کرده است. امروزه ، به گفته ی دبیرکل سابق سازمان ملل متحد ، " اگررهبران به صدای مردمشان گوش ندهند ، آنگاه صدای آنها را درخیابانها ، چهارراهها و آنطورکه بارها دیده ایم در میدان جنگ ، خواهند شنید." اکنون مفهوم جامعه ی مدنی ، به یکی ازمولفه های توسعه ی سیاسی درجوامعی چون ایران تبدیل شده ودردولتهای هفتم وهشتم جمهوری اسلامی ، تاحدودی دنبال شد. کاری که سیّد محمد خاتمی دردولت اصلاحات کرد این بود که مفهوم جامعه ی مدنی راازمحیط روشنفکری وارد سطح کلان جامعه کرد. درواقع ، شکوفائی نهادهای جامعه ی مدنی درجمهوری اسلامی ، ازدوران ریاست جمهوری محمد خاتمی شروع شد اما سرعت رشد این نهادها به حدّی بود که حتی خاتمی وهمفکران لیبرالش رانیزبه وحشت انداخت. ازاین گذشته ، نگاه سیّد محمد خاتمی به جامعه ی مدنی ، بسیارمبهم بود و اوجامعه ی مدنی رابه " مدینه النبی " تشبیه می کرد وبه آن رنگ ولعاب نئولیبرالی می زد. این درک ، سپس دردیدگاههای حسن روحانی دنبال شد. دراواخردولت روحانی ، جامعه ی مدنی روبه افول گذاشت ودردوران حاکمیت یکدست اصولگرایان برنهادهای سیاسی ، به شدت سرکوب گردید. حکومت اصولگرا ، اصولاً جامعه ی مدنی رابرنمی تابد ومعتقد است که جامعه ی مدنی باجامعه ی اسلامی ، سازگاری ندارد. روح الله حسینیان یکی ازسخنگویان این جریان می گوید : " ما دراسلام ، جامعه ی اسلامی داریم وجامعه ی مدنی برمبنای لیبرالیسم ، مردود است." وقتی جمعیت امام علی ، به حکم قوه ی قضائیه ی ایران برچیده شد ، 12 سازمان جامعه ی مدنی دراعتراض به این حکم ، اعلام کردند که جمهوری اسلامی ، علاقه ای به فعالیت سازمانهای جامعه ی مدنی ندارد. سازمان ملل متحد نیزاعلام کرد : " فضای مدنی درایران ، درحال تنگ شدن است." جمعیت امام علی ، یکی ازموفق ترین ومردمی ترین سازمانهای غیردولتی درایران بود.

حقوق شهروندی ، برسه اصل حقوق مدنی ، حقوق سیاسی ، وحقوق اجتماعی بنیان نهاده شده وازارکان اصلی حقوق بشر محسوب می شود. جامعه ی مدنی ، پیش شرط وضامن اجرای حقوق شهروندی است. جامعه ی مدنی وظیفه ی شکل دهی به افکارعمومی ، نظارت برعملکرد دولت ، دفاع ازحقوق شهروندی وتضمین مشارکت اجتماعی رابرعهده دارد. جامعه ی مدنی ، عرصه ی کثرت است ودراین جامعه ، مردم خصلت توده وار ندارند بلکه جمعیتهائی هستند متشکل از افراد همسو که دراحزاب وسازمانهای مدنی متشکل می شوند. به همین دلیل ، دیکتاتورها باجامعه ی مدنی سر سازگاری ندارند.

www.fmohammadhashemi.blogfa.com

ژوزفین امپاما

بازنان مبارزجهان آشناشویم

" ژوزفین وینفرد امپاما "

قرن بیستم ، قرن جنبش های رهائیبخشی بود که آفریقا ، آسیا وآمریکای لاتین را درنوردید وکشورهای مستقل رابجای ساختارهای نواستعماری نشاند. این قرن ، باانقلاب اکتبرآغاز شد که برای دهقانان وکارگران سراسرجهان الهامبخش بود ومبارزه ای ضد امپریالیستی رابنیان نهاد که بیش ازیک قرن همچنان ادامه دارد. زنان دراین مبارزه جایگاهی والا دارند ونقش برجسته ای ایفاء می نمایند. یکی ازاین زنان ، "ژوزفین وینفرد امپاما " J.W.Mpama)- 1979-1903 ) است که نام او با مبارزات ضداستعماری وضدآپارتاید حزب کمونیست آفریقای جنوبی ومردم این کشور، گره خورده است. زندگی سیاسی این زن مبارز ، بیانگراهمیت فعالیت درسازمانهای توده ای وآشنائی باچالشهای این مبارزه ی انقلابی می باشد.

ژوزفین در21 مارس 1903 ، یعنی یکسال پس ازپایان جنگ آفریقای جنوبی میان امپراتوری انگلیس و بوئرها (مهاجران استعمارگرهلندی ) ، متولد شد. دوران رشد او بایکی ازطوفانی ترین ادوار تاریخ آفریقای جنوبی مصادف گشت. دراین دوره ، اقلیت سفیدپوست تلاش می کرد تاسلطه ی خودرابرزمین ، کار ، وقدرت سیاسی تثبیت نماید. این دوره ، باتغییرات عمیق درعرصه ی اقتصادی وسیاسی جهان نیزقرین گردید به نحوی که ژوزفین قبل ازرسیدن به سن 40 سالگی ، جنگ جهانی اول ، انقلاب روسیه ، رکود بزرگ ، وتشکیل کمینترن راتجربه کرد و فاشیسم اروپائی وتبعات آنرابا پوست وگوشت خویش لمس نمود. اگرچه پیمان " ورینینگ " (Vereening) درسال 1902 ، به جنگ بابوئرها پایان داد اما صلح رابرای آفریقای جنوبی به ارمغان نیاورد. دردهه های بعد ، پایه های تسلط سفید پوستان و جدائی نژادی درکشورنهاده شد. تاسیس اتحادیه ی آفریقای جنوبی درسال 1910 که مهاجرنشینهای هلندی وانگلیسی را درقالب یک کشورواحد متحد نمود ، درواقع سنگ بنای رزِم آپارتاید را درآفریقای جنوبی نهاد. درپی پیروزی جناح راست حزب ملی آفریکانر (Afrikaner National Party) درانتخابات ، رهبران این حزب ، ازجمله جان فورستر (J.Vorster) ، دولت آفریقای جنوبی رابه متحد آلمان فاشیست تبدیل کردند.

ژوزفین جوان ، به موازات این تجربیات سیاسی ، فقر و بی ثباتی را نیز درزندگی شخصی تجربه کرد. وقتی 7 ساله بود، والدینش طلاق گرفتند واورامیان بستگان به حال خود رها کردند. خانواده ی ژوزفین نیز ازنظرنژادی طبقه بندی می شد. پدرش زولو (Zulu) بود وبعنوان مترجم دردادگاه خدمت می کرد ومادرش که یک رنگین پوست بود ، به خدمتکاری درمنازل می پرداخت. به موجب قوانین دولتی ، ژوزفین نیز رنگین پوست محسوب می شد وباید جدااز اقلیت سفید پوست زندگی می کرد وامتیازات اقتصادی وسیاسی آنها را برسمیت می شناخت. اما ژوزفین هرگزاین تبعیض رانپذیرفت وجدائی نژادی را به چالش کشید. ژوزفین دردهه های 1920 و1930 درمحل سکونت خود به مبارزه ی مردم برای بهبود شرائط زندگی پیوست. پوشفسروم (Potchefsroom) شهر ژوزفین ، در120 کیلومتری جنوب غربی ژوهانسبورگ واقع بود واودر جریان مبارزات خود دراین شهر ، به حزب کمونیست پیوست (1928) و بسرعت مدارج ترقی راتارهبری این حزب پیمود وتاپایان عمرنیزبه این حزب وآرمانهایش وفادارماند. ژوزفین دردهه ی 1930 ، به عضویت سازمان بین المللی امداد سرخ درآمد که وابسته به کمینترن بود وچند سال بعد ، به اتحاد شوروی رفت تاازنزدیک بافعالیت کمینترن آشناشود. اگرچه فعالیتهای ژوزفین ، برمبارزات ضد آپارتاید متمرکزبود اما، اواززندگی وکار زنان درآفریقای جنوبی نیزغافل نماند. اوازجمله زنان سیاهپوستی بود که صریحاً ازمسائل نژادی ، جنسیتی وطبقاتی سخن می گفت. بزودی جامعه ، ژوزفین را روشنفکر ، متفکرسیاسی ، و رهبری شناخت که تاآن زمان نادیده گرفته شده بود. اگرچه ژوزفین مبانی تئوری مارکسیستی رابطورغیررسمی فراگرفته بود اما، به درکی روشن ازضرورت سازماندهی طبقاتی دست پیداکرده وفعالیت خویش رابرمشی حزب کمونیست منطبق ساخته بود. معهذا او درمواردی ، سیاستهای حزب رامورد انتقاد قرار داد وآنرا منطبق بر واقعیات جامعه ی آفریقای جنوبی ندانست. اوکه مانند بسیاری ازروشنفکران خود ساخته ی جنوب ، مارکسیسم رادرجریان مبارزات مردمی واعتراضات مدنی شناخته و تئوری انقلابی را بصورت قطعات جداگانه وغیرمرتبط باهم فراگرفته بود، توانست با قراردادن قطعات این پازل درکنارهم ، به درکی نسبتاً کامل ازتئوری انقلابی نائل شود وآنرا چراغ راه مبارزات خویش قراردهد. بدیهی بود که این اندوخته ، نمی توانست در مقاطع بحرانی وطوفانی، پاسخگوی نیازهای مبارزاتی باشد وچه بسا ، به بیراهه می رفت. ژوزفین خارج اززندگی سیاسی ، نقش مادر ، مادربزرگ ، وسنگ صبورمردم رابازی می کرد وبخشی ازاعتقادات او نیزدراین روند شکل گرفت.

درسالهای آغازین قرن بیستم ، نیروی کارروستائی آفریقای جنوبی وکشورهای همسایه ، راهی منطقه ی صنعتی ژوهانسبورگ می شد ودرمجتمع های شلوغ وشبه زندان ، سکنی می گرفت. این منبع سرشار کار ارزان ، که درخدمت اقتصاد سفید قرارداشت ، پس ازبه پایان رسیدن عمرمفید ش ، همچون یک دستمال کهنه دورانداخته می شد. اربابان سفید پوست، هیچ مسئولیتی درقبال سالخوردگان ، بیماران ، بیکاران وخانواده های ایشان احساس نمی کردند. زنان بیشترین باراین سیستم استثماری رابردوش می کشیدند. آنها هم مسئولیت خانواده رابرعهده داشتند وهم امرتولید رابه پیش می بردند. معهذا زنان ، درابتداء ازتولید دورنگهداشته می شدند وفقط درمشاغل خانگی به کارگمارده می شدند. بزودی زنان ، به ارتش بزرگ ذخیره ی کار تبدیل شدند وحاشیه ی شهرهای بزرگ رابه اشغال خود درآوردند. ژوزفین نیز دوران نوجوانی خودرا دراین مشاغل گذراند. لباسشوئی ، نظافت منزل ، پخت و پز وخیاطی ، ازجمله مشاغلی بود که درآمدی ناچیز برای او به همراه می آورد.

پس ازپایان گرفتن جنگ آفریقای جنوبی ، انگلیسی ها و بوئرها ( آفریکانرها) باهم متحد شده واتحادیه ی آفریقای جنوبی را درسال 1910 ، تحت زعامت سفید پوستان تشکیل دادند. خانواده ، مسکن ، شغل وزمین آفریقائیها ، موردهجوم همه جانبه ی سفید پوستان حاکم قرارگرفت وامکان زندگی ، ترددّ واشتغال آنها درمناطق شهری ، سلب گردید. این سیستم ، اعتصاب راجرم می انگاشت، آفریقائیها راازاشتغال دربرخی مشاغل منع می کرد ، وجبران حوادت حین کاررا برای ایشان ، بسیارکمترازکارگران سفید پوست ، درنظرمی گرفت. بدین ترتیب ، اشتغال درمناطق شهری که درآمد بیشتری داشت ، برای رنگین پوستان دشوارگردید وحقوق سیاسی واجتماعی آنها نادیده گرفته شد. زندگی برای رنگین پوستان ، آنقدر دشوار گردید که اعتراضات علیه تصویب قوانین تبعیض آمیز ، ازاوائل دهه ی 1910 آغازشد که یکی ازمعروفترین آنها ، کمپین سال 1913 برهبری زنان در " بلوم فونتن" بود. اگرچه این اعتراضات، به کسب امتیازات محدود ازحکومت می انجامید اما ، تصویب قوانین تبعیض آمیز همچنان ادامه می یافت. یکی ازاین قوانین ، " قانون بومیان " بود که درسال 1923 به تصویب رسید وراه را برای کنترل زندگی رنگین پوستان درسیستم آپارتاید، هموارنمود. این قانون ، رنگین پوستان را " شهروند موقت " می نامید ، آنها رادرمناطق خاص سکونت می داد وایشان رابه خدمت سفید پوستان درمی آورد. قانون بومیان ، به مقامات محلی اجازه می داد تا کنترل بیشتری برحیطه ی مسئولیت خویش اعمال نمایند.

یکی ازاین مناطق ، پوشفسروم بود که زمانی دژ آفریکانرها محسوب می شد وبعدها به دژ آپارتاید تبدیل شد. این شهر، بامازاد نیروی کار روبرو بود ولذا ، مقامات محلی اقداماتی رابرای ممانعت ازورود نیرویکارجدید به شهراتخاذ نمودند که مقررات منع رفت وآمد شبانه وتعیین عوارض بر خدمات عمومی ، از آن جمله بود که برزندگی رنگین پوستان ، بویژه زنان ، تاثیرمخرّب برجای می گذاشت. مردم که ازاین محدودیتها وهزینه های کمرشکن زندگی به جان آمده بودند ، دست به اعتراض زدند. در 27 سپتامبر1927 ، گروهی متشکل از 200 زن رنگین پوست، روانه ی چاههای آب شدند تامانع ازبستن آنها گردند. این زنان که هزینه ی زندگی خودراازطریق شستن لباس سفید پوستان تامین می کردند ، باحمل پرچمهای سرخ ، سفید وآبی که برروی آنها نوشته شده بود : " رحم کنید ! " ، جلوی عمارت بخشداری اجتماع کردند. درپاسخ به قانون " موجر و مستاجر " نیز اعتراضات گسترده ای برپاشد. بموجب این قانون ، هرفرد بالاتر از 18 سال که درمنزل اجاره ای زندگی می کرد ، می بایست مبلغی را بصورت ماهانه به شهرداری بپردازد ودرصورت امتناع ، درخطرپیگرد و اخراج ازکارقرارمی گرفت. ژوزفین ، به همراه دیگراعضاء وهواداران حزب کمونیست ، فعالانه دراین اعتراضات شرکت کرد وازمردم خواست تا قانون موجر ومستاجررانادیده بگیرند. زنان بویژه دراعتراضات این دوره ، فعال بودند وازتاکتیکهای متنوع مقاومت جمعی استفاده می کردند. اگرچه این اعتراضات بطور خودبخودی انجام می شد اما حزب کمونیست به شکل سازماندهی شده ، درآنها شرکت می کرد تا به آنها جهت دهد. سازمان محلی حزب کمونیست دراین زمان ، هزارعضو داشت که ژوزفین یکی ازمهمترین آنها بود. اعتراضات درشهر پوشفسروم در ژانویه 1930 به اوج خود رسید. اعتصاب عمومی ، شهررافلج کرد. زنان جنبش رارهبری می کردند، تظاهرات راسازمان می دادند ، راههای اصلی شهررا مسدود می کردند واجازه نمی دادند رنگین پوستان به سرکاربروند. سرانجام درمه 1931 ، قانون موجر ومستاجر لغوشد ومقاومت فروکش کرد. سازمان حزب در پوشفسروم منحل شد و ژوزفین شهررا ترک کرد. او دریافته بود برای اینکه مبارزه به نتیجه برسد باید با مسائل ملموس مردم سروکارداشته باشد.

دراواسط دهه ی 1930 ، ژوزفین وارد کادر رهبری حزب کمونیست آفریقای جنوبی شد. این حزب درسال 1921 ، پس ازماهها بحث وگفتگو میان سازمانهای مختلف چپ ،درباره ی امکان تاسیس حزب کمونیست ، برپاگردیده بود. این نخستین حزب کمونیست درقاره ی سیاه بودو ژوزفین ازنخستین نفراتی بود که به آن پیوست. البته کمینترن ، نام ژوزفین را بعنوان عضو 516 حزب کمونیست آفریقای جنوبی ثبت کرد. تاپایان سال1946 ، ژوزفین تنها زن رنگین پوست درکادررهبری یک حزب سیاسی آفریقای جنوبی باقی ماند. بطورکلی زنان ، نقش چندانی دررهبری احزاب سیاسی ، ازجمله حزب کمونیست نداشتند واین ازشرائط عینی جامعه نشئات می گرفت که موانع بسیاری رابرسرراه فعالیت زنان قرارمی داد که تبعیض جنسیتی ، جان سختی سنتهای پدرسالارانه ، محدودیتهای اجتماعی وجغرافیائی ، وعدم دسترسی به آموزش ، ازآن جمله بود. این شرائط تا ممنوع اعلام شدن حزب کمونیست درسال 1950 ، و آغاز فعالیت زیرزمینی این حزب ، ادامه یافت.

حزب کمونیست طی این سالها ، شخصیتهای برجسته ای چون ری الکساندر(R.Alexander)، مولی وولتون (M.Wolton)، هیلدا برنشتاین (H.Bernestein)، دورا تامانا (D.Tamana)، فاطمه سیدات (F.Seedat)، سیسیلیا روزیر(C.Rosier)، ربه کا بانتینگ (R.Bunting)، ریکا هودسون

( (R.Hodson ، و راس فرست (R.First) راتقدیم آفریقای جنوبی کرد. ترقی درسلسله مراتب حزبی ، مستلزم آموزش وکسب تجربه بود. لذا ، وقتی امکان آموزش درخارج ازکشورفراهم شد ، ژوزفین به همراه ماتیلدا فرست ، مادر راس فرست ، روزنامه نگار وکمونیست برجسته ی آفریقای جنوبی ، راهی مسکو شد تادرآنجا تحصیل کند. ژوزفین درمدت اقامت درمسکو ، ، بانام مستعار " روسری قرمز" درانظار عمومی ظاهر می شد وباهمین نام نیز درهفتمین کنگره ی کمینترن شرکت کرد. ژوزفین درمسکو ، ازاختلافات درون حزبی مطلع شد. موشه کوتان (Moses Kotane) دبیرکل حزب ، معتقد بود که حزب ، به اندازه ی کافی آفریقائی نیست وبخش مهمی ازرهبری حزب به زعامت لازارباخ (Lazarus Bach)، چیزی درباره ی واقعیتهای جامعه ی آفریقای جنوبی نمی دانند وخود رابه بحثهای اروپائی مشغول کرده اند. ژوزفین ، ازموضع کوتان حمایت کرد وخواستار محو خطوط نژادی درساختار حزب گردید. او به شدت ، پیشنهاد ادوین (Edwin) رادرمورد تشکیل جناحهای مختلف درحزب براساس نژادی ، مورد حمله قرارداد. معهذا ژوزفین نتوانست انتقادات خودرا درباره ی ضعف سازماندهی محیط کار ، عدم توجه به عضویت حزب ، عدم آموزش کادرهای آفریقائی برای بدست گرفتن رهبری ، وناکامی در متحد کردن همه ی نژادها علیه رژیم آپارتاید ، مخفی نگهدارد. اوانتقادات خودرا درسلسله مقالاتی درنشریات حزبی وغیرحزبی منتشر کرد. ژوزفین دراین نوشته ها ، نگرانی خود را نسبت به ماهیت مکانیکی جلسات رهبری حزب بیان کرد ونوشت : " مافقط دراین جلسات ، فعالیت گروهها رابررسی می کنیم وهیچگاه مسائل سیاسی رامورد بحث قرارنمی دهیم." بنظراو ، حزب به اندازه ی کافی درزندگی واقعی کشور ، ریشه ندوانده بود وفقط بربرخی مفاهیم تئوریک مارکسیستی وتحولات سیاسی اروپا ، تاکید می ورزید. وی همچنین معنقد بود که حزب نباید اهمیت بورژوازی رادست کم بگیرد : " رهبران ناسیونالیست آفریقا ، همه ازمتن بورژوازی بومی بیرون آمده اند ودرمبارزه باامپریالیسم ، متحد طبقه ی کارگرمحسوب می شوند."

کمینترن ، بسیاری ازانتقادات ژوزفین راپذیرفت که حاصل آن ، همکاری نزدیک حزب کمونیست با کنگره ملی آفریقا بود. کنگره ، به مثابه ی پروژه ی بورژوائی آزادیبخش ملی ، ازسال 1912 آغازبکارکرده بود. اگرچه شرکت درجلسات کمینترن تجربه ی بزرگی برای ژوزفین بود اما، هدف اصلی او ازسفربه مسکو ، تحصیل دردانشگاه کمونیستی زحمتکشان شرق (Toilers of the East) بود که بسیاری ازرهبران ضداستعماری جهان ، ازجمله جوموکنیاتا ، هوشی مینه ، دنگ شیائوپینگ ، های هیورد وبسیاری دیگرراتربیت کرده بود. درآنزمان ، دانشگاه زحمتکشان شرق ، دوره های کوتاه مدت 14 ماهه ای رابرای آموزش تئوری به دانشجویان بین المللی ایجاد کرده بود که دوماه آموزش عملی درمزارع تعاونی وسازمانهای حزبی رانیز شامل می شد. دراین دانشگاه ، اقتصاد سیاسی ، تاریخ ، لنینیسم ، ماتریالیسم تاریخی ، سازماندهی حزبی ، آموزش نظامی ، سیاست روز ، وزبان انگلیسی ، تدریس می شد. اگرچه تحصیل ژوژفین ، چند بار بعلت بیماری وبستری شدن دربیمارستان مختل شد اما این تجربه ، تاثیری عمیق برزندگی او برجای گذاشت وبرآگاهی طبقاتی وبینش انترناسیونالیستی اوافزود.

ژوزفین دراواخرسال 1936 به آفریقای جنوبی بازگشت وتمرکز خودرا برتوده ای کردن حزب متمرکز نمود وتشکیل یک جبهه ی متحد ضد آپارتاید رادرراس کارخود قرارداد. اوبه عضویت کمیته ی هماهنگی حزب کمونیست درآمد که درسال 1937 باهدف اصلاح سازمان حزب درسراسرکشور تاسیس شد. بدین ترتیب ف مرحله ی جدیدی ازتاریخ حزب کمونیست آفریقای جنوبی آغازشد که مضمون آنرا سازماندهی توده ای درمقیاس کشوری تشکیل می داد که البته با الزامهای ناشی از شروع جنگ جهانی دوم( هجوم کارگران مهاجربه مناطق شهری ، تورم ، کمبود مواد غذائی ، ازدحام بیش ازحدّ مناطق مسکونی و ...) آمیخته شد. اولویت ژوزفین مشخص بود : " رفقا ! به میان توده ها بروید ! به کارخانه ها ، به مزارع وهرکجا که رنگین پوستان حضوردارند ، بروید وبه آنها بگوئید که باید درسودی که اربابانشان ازثروت آفریقای جنوبی می برند ، سهیم باشند ." چیزی نگذشت که حزب کمونیست به نیروی عمده ی سیاسی درآفریقای جنوبی پس ازجنگ ، تبدیل شد. این موفقیت درتشکیل جبهه ی متحد علیه تصویب قوانین تبعیض آمیز ، مشهود بود. ژوزفین ، محور مبارزات زنان دراین دوره بود وتوانست زمینه ی مبارزات ضد آپارتاید بعدی را که باپیروزی حزب ملی آفریقای جنوبی درانتخابات سال 1948 ، رسماً به کرسی نشست ، آماده کند. تمامی سالهای دهه ی 1940 ، حزب کمونیست آفریقای جنوبی برای تشکیل جبهه ی متحد ضد استعمار تلاش کرد. اساس این جبهه را حزب کمونیست و کنگره ملی آفریقا تشکیل می دادند. ژوزفین دراکثرجلسات عمومی کنگره ملی آفریقا شرکت می کرد. حزب کمونیست ، درکنارتلاش برای تشکیل جبهه ی متحد ضد استعمار وآپارتاید ، ازسازماندهی جنبش زنان نیزغافل نماند. اگرچه زنان آفریقای جنوبی ، کمتراز یک درصد نیروی کاراین کشورراتشکیل می دادند اما ، ژوزفین تلاش خستگی ناپذیری رابرای برقراری ارتباط میان آنها وحزب ودیگر گروههای سیاسی وجنبش کارگری ، آغازکرد. او درنشریه ی ارگان حزب نوشت : " زنان دیگرنباید درخانه محبوس بمانند ویاخود رابه کارهای خانه وفعالیتهای ورزشی محدود کنند. اکنون زمان آن فرارسیده است که آنها به عرصه ی سیاسی گام بگذارند وشانه به شانه ی مردان ، درمبارزه شرکت کنند."

درسال 1947 ، زنان حزب کمونیست آفریقای جنوبی ، در ژوهانسبورگ گرد هم آمدند تایک سازمان زنان فرانژادی تاسیس کنند: اتحادیه ی سراسری زنان ترانسوال ، ژوزفین را به ریاست خود برگزید. این اتحادیه ، اساس سازمان بزرگتری قرارگرفت که چند سال بعد تاسیس شد. اما تصویب " قانون سرکوب کمونیسم " درسال 1950 ، که به غیرقانونی شدن حزب کمونیست منجرشد، فعالیت سازمان زنان رانیزمختل کرد. درسال 1954 ، شانزده هیئت نمایندگی ازطرف 230 هزار زن سراسرکشور ، باگرایشات مختلف سیاسی ، درژوهانسبورگ گرد آمدند تا فدراسیون زنان آفریقای جنوبی (FEDSAW) راتاسیس کنند. ژوزفین به نمایندگی ازاتحادیه سراسری زنان ترانسوال ، دراین گردهمائی شرکت کرد. پس ازبرچیده شدن آپارتاید درسال 1994 ، رسانه های لیبرال ، کنگره ملی آفریقا رارهبرواقعی فدراسیون زنان آفریقای جنوبی معرفی کردند. درحالیکه تشکیل این فدراسیون ، مدیون تلاش ری الکساندر ، ازاعضاء ارشد حزب کمونیست ، ومشارکت فعال زنان چپگرابود. منشوراین فدراسیون ، مبنای برخی ازمواد قانون اساسی جمهوری آفریقای جنوبی دردوران پس ازآپارتاید ، قرارگرفت. درسال 1955 ف دولت ژوزفین را درسن 52 سالگی ، ازشرکت در مراسم سیاسی وتظاهرات عمومی منع کرد واو خطاب به رفقایش گفت : " باژوزفین یا بدون ژوزفین ، مبارزه ادامه خواهد یافت. پیروزی ازآن ماست ! "

ازاواخر دهه ی 1940 ، ژوزفین برفعالیت خود درکلیسای انجیلی وگروههای زنان وابسته به این کلیسا افزود. مراقبت ازکودکان بی سرپرست ، توزیع غذا میان فقرا ، ودیگرکمکهای انساندوستانه ، ازجمله فعالیتهای این سازمان بود. همکاری ژوزفین باکلیسا ، چند دلیل داشت. اول اینکه او می خواست پس ازدهه ها فعالیت سیاسی ، دوباره باخانواده وزادگاهش ارتباط برقرارکند ، به سلامت جسمانی خود بپردازد، وروحیه ی معنوی خویش را تقویت کند. ازسوی دیگر ، فعالیت دراین سازمانها ، برای ژوزفین که از حضور دراجتماع منع شده بود ، فرصتی گرانبها محسوب می شد تا ارتباط خود رابامردم حفظ کند. بعلاوه ، ژوزفین هیچ تضادی میان کمونیسم و مسیحیت نمی دید زیرا هردوی آنها رامتعهد به عدالت اجتماعی تصور می کرد. نظرات او دراین زمان ، بسیارشبیه به " الهیات رهائیبخش " بود که درجنبشهای آزادیبخش ، نفوذی پررنگ پیداکرده بود. فعالیت ژوزفین درجوامع مسیحی را دردهه های پایانی عمرش ، بامراجعه به الهیات رهائیبخش وعملکرد اجتماعی مذهب درجهان سوم ، بهترمی توان درک کرد.

علیرغم دوری ژوزفین ازسیاست واجتماع ، دولت بازهم اورا راحت نگذاشت ووی رابارها به زندان انداخت ویازیرنظرقرارداد. ژوزفین امپاما درسال 1979 درگذشت ودرگورستان آوالون (Avalon) درشهر سووتو ، درکنار دیگر مبارزان راه آزادی آفریقای جنوبی ، به خاک سپرده شد.

منابع ومآخذ

1)Josie Mpama , www.tricontinental.org

2)Josie Mpama , resistance to apartheid in south Africa , www.capiremov.org

3)Josie Mpama (1903-1979) , www.sashistory.org.zo

4)Josie Mpama : get up and get morning . www.ohiowallow.com

5)Josie Mpama , soth African anti-apartheid and labour activist , www.scandoreview.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037 ش

عوام گرائی یا عوامفریبی

عوام گرائی یا عوامفریبی

(مبانی وریشه های پوپولیسم امروز)

پوپولیسم (Populism) به لحاظ لغوی به معنی عوام گرائی است ودربرابر نخبه گرائی (Elitism) قرارمی گیرد که معتقد است نخبگان ، بالاترین توانائی حکومت رادارند. اما پوپولیسم ، اصطلاحی بسیاروسیع ترو پیچیده تر ازاین تعریف ساده است که بارمنفی فراوانی نیزدارد. پوپولیسم به معنی یک روش غیردموکراتیک برای اداره ی جامعه است که بطورمعمول به گفتمان توزیع مجدد منابع اقتصادی ، نابرابری اجتماعی واشکال مختلف ناسیونالیسم وگاه ، گرایشهای خام سوسیالیستی ، پیوند می خورد. درعلوم سیاسی امروز ، پوپولیسم به نوعی استراتژی مبتنی برکیش شخصیت اطلاق می شود که درآن ، یک رهبر کاریزما ، آرای توده های غیرمتشکل مردم را به نفع خود مصادره کرده وبابی اعتنائی به نهادها وسازمانها ی موجود، بطورمستقیم بامردم سخن می گوید. پوپولیسم ، باجامعه ی مدنی سرسازگاری ندارد زیرا جامعه ی مدنی ، عرصه ی کثرت است ومردم بنابرعلائق وعقاید خویش ، درنهادها ، احزاب وگروههای گوناگون حضورپیدامی کنند. بعبارت دیگر، درجامعه ی مدنی ، مردم خصلت توده وارندارند وجمعیت هائی هستند متشکل ازافراد همسو که البته برای پوپولیسم ، که مردم راتوده ی انبوه ، بی شکل، بی هویت وسازمان نایافته می خواهد ، قابل پذیرش نیست. این نگرش ، تفاوت رابرنمی تابد وحاضرنیست بپذیرد که توده ی به خیابان آمده ، بازتاب همه ی مردم جامعه نیست. اما باور پوپولیستها به این توده ی بی شکل نیز ، دائمی نیست واگرآنها بتدریج حمایت مردم راازدست بدهند ، به عوامفریبی روی می آورند.

لنین ، ایدئولوژی پوپولیسم رابه لحاظ تاریخی وجامعه شناختی ، اعتراض تولید کنندگان خرده پا ودهقانان به کاپیتالیسم می داند. می داند. آنها که باتوسعه ی کاپیتالیستی ، خانه خراب می شوند وبانظم ماقبل سرمایه داری نیز سرسازگاری ندارند. ایدئولوژی پوپولیسم به نظرلنین ، رمانتیسیسم ناکجاآبادی است که خرده بورژوازی عقب مانده ، برای خود ترسیم می کند. معهذا لنین ، بامحکوم کردن یکجانبه ی پوپولیسم مخالف است واین مخالفت رادرمناظره با مارکسیستهای قانونی نشان می دهد. اوهمچنین میان پوپولیستهای رادیکال ، ضد فئودال ودموکرات اولیه وپوپولیستهای راستگرای بعدی ، تفاوت قائل می شود: " این درست نیست که کل برنامه ی نارودنیکها رارد کنیم. باید میان جنبه های ارتجاعی وترقیخواهانه ی این برنامه ، تفاوت قائل شد. " (1) پوپولیسم کلاسیک دردهه ی 1870 ، توسط نخبگان شهری روسیه ی تزاری که " نارودنیک " نامیده می شدند ، شکل گرفت. این پوپولیسم روسی ، آشکارترین نمونه ی آرمانشهر روستائی درجامعه ی آنروز روسیه بود.

بطورکلی پوپولیسم ، دارای 5 ویژگی بارزاست : توده های سرخورده ازنظم حاکم ؛ وجود رهبر کاریزما ؛ انگیزه های مبهم وتعریف نشده ؛ توانائی عرضه ی پاداشهای اقتصادی نمادین ؛ وخلق " تهدید خارجی " به منظور بسیج توده ها ومشروع جلوه دادن سرکوب داخلی. لذا پوپولیسم ، حتی دررادیکالترین شکل آن ، انقلابی نیست زیرا باپذیرش پلاتفرم نئولیبرال دربلند مدت ، بویژه دردوران پس ازجنگ ، دیگرقادربه جذب نارضایتیهای فزاینده ی مردم نیست.

امروزه وقتی ازپوپولیسن سخن به میان می آید، درواقع به پدیده ای اشاره می شود که 5 قاره رادرنوردیده وبقولی " به شبحی تبدیل شده که درحال تسخیرجهان می باشد." برخی ، اقبال مردم جهان به احزاب پوپولیستی را به " صدای پای فاشیسم " تعبیرمی کنند درحالیکه برخی دیگر ، آنرا عکس العملی دربرابر سیاستهای نئولیبرال تلقّی می نمایند. بنظرنگارنده ، هردوتعبیرصحیح است . ازپوپولیسم چپ ونزوئلا تا پوپولیسم دست راستی ویکتوراوربان درمجارستان ، ژان ماری لوپن درفرانسه ، گرک وایلدرز درهلند ، دوترته درفیلیپین ، روحانیون حاکم برایران ، نارندرا مودی در هند ، رجب طیب اردوغان در ترکیه ، و دونالد ترامپ درآمریکا ، اشکال مختلف یک محتوا هستند. باگرایش بخشهائی ازجنبش چپ اروپا وآمریکا بسوی نئولیبرالیسم دردوران پس ازجنگ سرد ، فرصتی طلائی دراختیار یک نیروی سیاسی جدید قرارگرفت که ازسوئی عملکرد احزاب سنتی رازیرسئوال می برد وازسوی دیگر ، نخبگان رامورد حمله قرارمی داد. اما ریشه ی احزاب پوپولیست راستگرای اروپا ، به دهه ی 1970 بازمی گردد که نخستین نمونه ی موفق آنها نیز " جبهه ی ملی فرانسه " برهبری ژان ماری لوپن بود.

موج اول پوپولیسم آمریکای لاتین ( دهه ی 1930 تا 1950 ) میان پوپولیسم وآمریکاستیزی ، رابطه برقرارکرد. این پوپولیسم ، ایدئولوژی بورژوازی ضعیف داخلی بود که تلاش می کرد تابااتحادبا طبقات محروم جامعه ، دربرابرالیگارشهای کشاورزی ایستادگی نماید. پوپولیسم آمریکای لاتین ، اخلاقگرا، عاطفی وروشنفکرستیزاست وجامعه رابه دو بخش برخوردار و محروم تقسیم می کند ودر رویاروئی این دو ، بجای تاکید بر مبارزه ی طبقاتی ، برنقش رهبر کاریزمای حامی توده ها ، تاکید می ورزد. پوپولیستهائی چون خوان پرون درآرژانتین ، گتولیو وارگاس در برزیل ، ولازارو کاردیناس درمکزیک ، ناسیونالیستهائی بودند که باکنارزدن نخبگان سنتی حاکم ، جنبش نوینی راپایه گذاری کردند. اما این موج ، که توسط کودتاهای نظامی وسرکوب سیاسی ازیکسو ، وفروپاشی شوروی وبازگشت سیاستهای نئولیبرال به صحنه ازسوی دیگر ، فروکش کرده بود، باظهور نسل دوم رهبران پوپولیست ، جانی تازه گرفت. مورالس ، چاوز ، رافائل کورها ، وفرناندو لوگو ، رهبری جنبشی را بدست گرفتند که به مراتب آمریکا ستیزتر وسرمایه ستیزتر ازنسل اول بود ومسائل گسترده تری را مدّ نظرقرارمی داد. دراین دوره ، هوگوچاوز ، باادبیات ضدآمریکائی اش ، پیشتاز نسل جدید رهبران پوپولیست منطقه گردید که باید آنها را "پوپولیستهای آمریکاستیز" نامید.(2)

اخیراً نسخه ی دیگری ازپوپولیسم نیز درقالب استراتژی توسعه ی ملی تانزانیا ظهور کرد . این استراتژی که درابتداء برتوسعه ی خرد روستائی تاکید می ورزید وراه رشد غیرسرمایه داری درپیش گرفت ، مانند دیگرجنبشهای پوپولیستی، پس ازفروپاشی شوروی ، درشبکه ی جهانی کاپیتالیسم مستحیل گردید.

زیرنویس

1)V.I.Lenin , the economic content of Narodnism , www.marxists.org

2)the resurgence of populism in Latin America , www.sciencedirect.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732-9635-9973-6037

واگنر

"واگنر" ؛ ابزارسیاست خارجی روسیه

واگنر (Wagner) نام یک شرکت پیمانکار نظامی خصوصی است که ازاوائل سال 2010 در 20 کشورخاورمیانه وآفریقا حضورپیداکرده وبه کشورهای میزبان ، خدمات نظامی وامنیتی ارائه می دهد. پس ازاینکه تعدادی ازجنگجویان این گروه از لیبی وجمهوری آفریقای مرکزی ، به اوکراین منتقل شدند ودرآنجا متحمل تلفات سنگین گردیدند ، اکنون بنظرمی رسد واگنر قصد دارد بابازگشت به آفریقا ، تلفات انسانی وخسارات مالی خود راجبران نماید.

آفریقا دردهه ی گذشته ، صحنه ی مناقشات مسلحانه ، جنگهای داخلی ، دخالتهای خارجی وفعالیت ارتشهای خصوصی بود. اگرچه شکل حضور این ارتشها درمنازعات هرکشور ، متفاوت است اما بطورکلی، حضورآنها درهرجا ، نشانه ی عقبگرد دموکراسی ، خشونت علیه غیرنظامیان ، وافزایش جنگهای نیابتی می باشد. مثلاً باآغاز جنگ اوکراین(فوریه 2022 ) ، گروه واگنر به نقض حقوق بشر ، انجام عملیات غیرمنظم وترکیبی خارج ازهنجارهای بین المللی دراوکراین متهم گردید. اگرچه واگنرتاآن زمان ناشناخته مانده بود اما ، عملاً در18 کشورآفریقائی حضورفعال داشت وماموریتهای ضد تروریستی ، مین گذاری ، وارائه ی خدمات پشتیبانی به نیروهای دولتی راانجام می داد. به گزارش شورای امنیت ملی آمریکا ، گروه واگنر اکنون 50 هزار رزمنده دراختیاردارد. نخستین بار درسال 2014 ، رسانه های غربی ازگروه واگنرنام بردند اما درواقع این گروه ، درسال 2010 وپس ازالحاق کریمه به روسیه ، توسط " پریگوژین " دوست نزدیک پوتین ، تاسیس شده بود وازآن زمان به بعد ، به مثابه ی ماشین جنگی کرملین عمل می کرد وبه نیابت روسیه درمناقشات خارجی شرکت می کرد. ازهمان زمان ، گروه واگنر بانام " گروه امنیتی موران " (Moran security group) درآفریقا حضورپیداکرد. اگرچه فعالیت گروههای مزدور خصوصی درروسیه ممنوع است اما دولت این کشور، برروی فعالیت واگنر چشم فروبسته وحتی آنرا مورد حمایت مالی ولجستیکی قرارمی دهد. گروه واگنر، بطورآشکار درروسیه عضوگیری می کند ،تبلیغات آن برروی بیلبوردها دیده می شود ، و رسانه های روسیه ازآن به عنوان سازمانی میهن پرست یاد می کنند.

امروزه واگنر ، به مجموعه ای ازسازمانها اطلاق می شود که برروی هم ، این گروه شبه نظامی راتشکیل می دهند. درواقع ، فعالیت واگنر به عرصه ی نظامی محدود نمی شود بلکه این گروه ، درفعالیتهای مختلف ، ازاستخراج مواد معدنی کمیاب گرفته تا عملیات ضد تروریستی شرکت دارد. واگنر سالهاست که درخارج ازروسیه حضوردارد وازارتش روسیه ونیروهای بشاراسد درسوریه حمایت می کند. اگرچه توجه جهانیان درسوریه به واگنر جلب شد اما این گروه ، حضوربه مراتب گسترده تر وموثرتری درآندسته ازکشورهای آفریقائی دارد که باتروریسم ، بی ثباتی سیاسی ، وبحرانهای انسانی دست وپنجه نرم می کنند. این کشورها که باکم توجهی آمریکا واروپا روبروشده اند ، برای پرکردن شکافهای امنیتی خود ، به روسیه وواگنر روی می آورند. آنها اگرچه این رویکرد را ایده آل نمی دانند اما گزینه ی دیگری غیر ازواگنر پیش رو ندارند. واگنر درزمینه های مختلف فعالیت می کند : ازحفاظت شخصی نخبگان محلی ومقامات دولتی گرفته تا تامین امنیت عملیات استخراج معادن طلا ، الماس ودیگرمواد معدنی کمیاب. همچنین آموزش نیروهای بومی وپشتیبانی ازشبه نظامیلن محلی ونیزشرکت درعملیات ضد تروریستی و هدایت آن درماداگاسکار ، مالی ، وچند کشوردیگر، ازوظائف واگنرمی باشد. گفته می شود درجنگ داخلی سودان نیزگروه واگنر درکنار نیروی واکنش سریع ، باارتش این کشور می جنگد.

واگنر ازهمان بدو تاسیس ، درمنطقه ی خاکستری عمل می کند وتلاش دارد تانیروی نیابتی روسیه شناخته نشود. ازآنجائیکه تعریف دقیقی از ارتش خصوصی درقوانین ملی وبین المللی وجود ندارد، قضاوت درباره ی عملکرد گروههائی چون واگنر، بسیاردشوارمی باشد.اما آنچه مسلم است اینکه آفریقا، برای واگنر وروسیه مهم است وسابقه ی حضورروسیه درکشورهای آفریقائی ، به دوران مبارزات ضداستعماری ئرهائیبخش این کشورها می رسد که ازحمایت اتحاد شوروی برخورداربود. آمریکا وغرب که ازگسترش نفوذ وفعالیت گروه واگنر درغرب آفریقا به هراس افتاده اند ،بر همکاری دفاعی وامنیتی خود باکشورهای منطقه افزوده اند. درواقع واگنر ، راه رابرای حضور روسیه درعرصه های مختلف حیات کشورهای آفریقائی ، ازآموزش گرفته تا دیپلماسی وارتش ، هموارمی کند. مثلاً این گروه ، ازسال 2018 درجمهوری آفریقای مرکزی حضوردارد وسرگرم مبارزه با شورشیان این کشورمی باشد. واگنر مجوز دسترسی به منابع طبیعی ارزشمند این کشوررا دریافت کرده است واینکارراازطریق شبکه ی پیچیده ای ازشرکتهای واقعی وصوری انجام می دهد. این شبکه ، منابع خودرادر امارات متحده عربی متمرکزکرده ودولت روسیه بااتکاء به این منابع ، تحریمهای غرب رادور می زند. درابتدای جنگ اوکراین ، گروه واگنر نیروهای خودرا ازلیبی وسوریه بیرون کشید تاازآنها دراوکراین استفاده کند. اما براساس برخی گزارشها ، 21 هزارنفر ازنیروهای خودرا دراوکراین ازدست داد ومیلیونها دلار خسارت مالی متحمل گردید. لذا واگنراکنون سرگرم بازسازی خود می باشد.

یک واحد حقوقی بنام " واگنر" درهیچ کجای جهان به ثبت نرسیده است وآنچه ازآن تحت این نام یاد می شود ، چیزی جزمجموعه ای از64 شرکت رسمی وصوری نیست که روابط بسیارنزدیک بادولت روسیه وبرخی دولتهای جهان دارند. آمریکا واروپا ، واگنر رایک سازمان جنائی فراملیتی می شناسند وآن رابه قاچاق طلا ، الماس ودیگرمواد معدنی کمیاب متهم می کنند وبراین اساس ، تحریمهائی راعلیه شرکتهای وابسته به این گروه وضع نموده اند. مثلاً اخیراً شرکت Dimaville که یک کمپانی فعال دراستخراج الماس درآفریقای مرکزی وچند کشوردیگرآفریقائی است ، بدلیل رابطه باگروه واگنر ، مورد تحریم آمریکا قرارگرفت. واگنراکنون ازنیروهای ژنرال " خلیفه حفتر " (Khalifa Haftar) درلیبی (ارتش ملی لیبی- LNA ) حمایت می کند. به کمک واگنر ، خلیفه حفترتوانست کنترل میدانهای نفتی ، تاسیسات نفتی ، وبندرمهم لیبی رابدست بگیرد. واگنرازسال 2017 درسودان حضوردارد وردّ پای شبه نظامیان وابسته به این گروه ، درونزوئلا ، صربستان ، مالی ، ماداگاسکار ، موزامبیک ، چاد ، آفریقای مرکزی ، لیبی وسوریه نیزبه چشم می خورد.

بدیهی است که حضورواگنر درآفریقا ، نفوذ آمریکا وغرب رادراین قارّه به چالش می کشد وهمین امر موجب گردیده که این گروه ازسال 2017 درلیست تحریم آمریکا قرارگیرد واتحادیه اروپا نیز ازسال 2021 ، گروه واگنر رابه همراه 5 نفر و سه نهاد مرتبط باآن ، تحریم کند. اکنون مشروعیت جامعه ی اقتصادی غرب آفریقا( ECOWAS ) مورد تردید برخی کشورهای منطقه قرار گرفته زیرا این اتحادیه که ظاهراً باهدف تقویت پیوند اقتصادی کشورهای عضو وایجاد ثبات مالی درمنطقه تشکیل شده بود اکنون به ابزاری برای حفظ کشورهای غرب آفریقا درمدارسرمایه داری ومقابله با جنبشهای مردمی منطقه تبدیل گردیده است. روسیه تلاش می کند جای خالی غرب را دراین منطقه پرکند. تصمیم جو بایدن به اعلام واگنر بعنوان یک سازمان جنایتکار فراملیتی درسال 2023 نیز درهمین چهارچوب اتخاذ گردید. قانونگذاران آمریکا ، پاراازاین فراتر گذاشته وباتصویب قانون " پاسخگو کردن گروههای مزدور روسی" چهارچوب قانونی لازم را برای برخورد باواگنر فراهم ساخته اند. بموجب این قانون ، عضویت اتباع آمریکا درگروه واگنر ممنوع ودارائیهای این گروه درآمریکا توقیف می شود.همچنین یک سلسله تحریمهای هدفمند نیزعلیه اشخاص وشرکتهای وابسته به واگنر و دولتهائی که بااین گروه رابطه دارند، دراین قانون پیش بینی شده است.

رسانه های غربی ، درقیاسی مع الفارق ، گروه واگنررا باهمتای آمریکائی اش "بلک واتر" (Black Waters) که نامش درجریان اشغال عراق ، بدلیل ارتکاب جنایات جنگی برزبانها افتاد ، مقایسه کرده اند.

www.fmohammadhashemi.blogfa.com

اسرائیل ، ابزار سلطه ی استعماری غرب برخاورمیانه

اسرائیل،ابزارسلطه ی استعماری غرب برخاورمیانه

(نگاهی تاریخی به پروژه ی صهیونیستی دولت یهود)

نگارنده معتقد است که اسرائیل ، ازبدوتشکیل ، مولود امپریالیسم وابزاری برای تسلط قدرتهای بزرگ برغرب آسیا بوده است. سلطه ای که فقط به روشهای فاشیستی قابل حصول می باشد. نگارنده تلاش می کند تا این تز را ، باتکیه برتاریخ جنبش صهیونیسم ، ازپایان قرن نوزدهم تاکنون ، به کرسی بنشاند وبه همین منظور، به برخی ازآثار محققین بزرگ تاریخ صهیونیسم که تعدادی ازآنها نیز یهودی می باشند، مراجعه واستناد می کند.

قرن نوزدهم ، نقطه ی عطفی درتاریخ بشربود. دراین قرن ، تحولات بزرگ سیاسی ، اقتصادی واجتماعی ، بامحوریت گذاربه مدرنیته صورت گرفت وجهان راتکان داد وراه رابرای انقلاب صنعتی وتوسعه ی نامحدود ظرفیتهای بشری هموارکرد. دراین قرن ، کشورهای مختلف درعرصه ی بین المللی ظاهرشدند ومبارزه برای رهائی ازقیود عقب ماندگی وظلم راآغاز کردند. برخی ازاین جنبشهای ملی ، توسط امپراتوریهای استعماری سرکوب گردید.رهبران این جنبشها ، درتوجیه عملکرد خود ، به افسانه ها واساطیر استناد می کردند تاملت سازی را یک پدیده ی تاریخی وطبیعی درروند مبارزه ی مردم جلوه دهند. این افسانه ها ، بیشترماهیت مذهبی ، نژادی واقلیمی داشتند. نظریه پردازان صهیونیسم نیز درهمین زمره قرارمی گرفتند. اما آنها برخلاف رهبران جنبشهای رهائیبخش ، استعمار فلسطین توسط یهودیها را تئوریزه می کردند وبرضرورت حمایت یهودیان ازرهائی ازقرنها ظلم وستم دراروپا تاکید کرده ومبارزه ی آلمانها وایتالیائیها رادرمتحد کردن کشورهای خود وتاسیس دولت ملی ، الگوقرارمی دادند. آنها برای پیشبرد این اندیشه ، به اساطیر گذشته وقهرمانان شجاع وگاه فرازمینی خود استناد می کردند.

" شلومو سند " (Shlomo Sand ) تاریخنگاربرجسته ی اسرائیلی، درکتاب خود بنام " ابداع قوم یهود " می نویسد : " مدافعان اندیشه ی ملت یهود ، به حکومت اساطیری داوود استناد می کنند که قرنها ادامه داشت." (1) یک روشنفکریهود بنام " موشه هس " (Moses Hess) نیز می نویسد : " نژاد یهود ، نژاد خالصی است که خصوصیات اصلی خود را ، علیرغم شرائط مختلف اجتماعی واقلیمی ، همچنان حفظ وبازتولید می کند وبه همین دلیل قرنهاست که اصالت خود راحفظ کرده است."(2) بدین ترتیب ، یک گرایش قدرتمند ارتجاعی ونژاد پرستانه ، ازهمان ابتداء میان روشنفکران یهود جوانه زد که درآغازقرن بیستم ، شکل افراط گرائی راست فاشیستی بخود گرفت. گرایشات مذهبی درمیان این روشنفکران ، درابتداء بسیارقوی بود اما باادغام دراندیشه های عصرروشنگری وعصرخرد ، بتدریج رنگ باخت ودرقالب نظریه های ناسیونالیسم یهود که افسانه های مذهبی را با گفتمان شبه ملی درهم می آمیخت ، بیان شد. تاریخنگاران نازی ومحققین یهود ، تلاش می کردند تاشواهدی ازگذشته رابرای توجیه وضعیت فعلی خویش ویالزوم تغییرآن بیابند. برای نازیها ، علم چیزی جز تکرارتاریخ به نفع رایش سوم نبود. صهیونیستها نیز مسیرمشابهی راطی کردند. وقتی اکتشافات باستانشناسی ، صحت متون مذهبی رازیرسئوال برد، آنها برآن شدند که افسانه های نهفته درمتون مذهبی را برحقایق علمی ترجیح دهند. پروفسور " بن صهیون دینور " (Ben Zion Dinur) استاد اوکراینی کرسی تاریخ یهود دردانشگاه اورشلیم ونویسنده ی کتاب " تاریخ اسرائیل " ، انجیل رابه نحوی تفسیرکرد که برروح علمی زمان منطبق شود. اوبااینکار ، درواقع اعتبار کتاب مقدس را باتجدید نظر درداستان زندگی عیسی مسیح وبازگشت او به صهیون ، زیرسئوال برد. (3) مسلماً مساعدتی که تاریخنگاری انجیلی به شکل گیری شعور ملی قوم یهود کرد ، انکارناپذیر است ومحورآنراتاکید بر"سرزمین اسرائیل" تشکیل می دهد. انجیل به زنان ومردانی اشاره دارد که علیرغم اختلافات فرهنگی و شیوه ی زندگی ، ایمان مذهبی واحدی دارند. این گفتمان ، امروز شکل مدرن تری بخود گرفته ویهودیان را اعقاب ساکنین سرزمین کهن اسرائیل می شناسد که دوهزارسال قبل دراین سرزمین سکونت داشتند وسپس ازآنجااخراج شدند واکنون درصددند سرزمین خود را بازپس گیرند.آنها نمی پذیرند که اقوام وتمدنهای دیگری نیز دراین سرزمین ساکن بوده اند که ازآنجااخراج شده اند. واقعیت این است که باتنوع ساکنین سرزمین فلسطین وهمزیستی آنها ، دیگرسخن گفتن از خلوص نژاد یهود وارتباط یهودیان امروز باساکنین اسرائیل کهن ، محلی ازاعراب ندارد. اما صهیونستهای امروز ، مانند نازیها وفاشیستها ، همچنان برخلوص نژادی وبرتری بردیگران پای می فشرند.

وقتی درنیمه ی قرن نوزدهم ، فلسطین بخشی ازامپراتوری عثمانی بود ، بریتانیای کبیربه مثابه ی قدرت بزرگ استعماری وسرمایه داری ، کنسولگری خود رادراورشلیم برپانمود. درسال 1840 لرد پالمرستون (Lord Palmerston) پیشنهاد کرد که بریتانیا برای حفظ منافع امپراتوری خود ، یک مهاجرنشین متشکل از یهودیان اروپائی ، درفلسطین ایجاد نماید. درآن زمان ، پانصدهزار نفردراین سرزمین ساکن بودند که دوسوم آنها را مسلمانان عرب ، 60 هزارنفرمسیحی ، وفقط 20 هزارنفریهودی تشکیل می دادند. چند دهه بعد ، انگلستان بخش مصری کانال سوئز راخریداری کرد تا به حضورنیروهای خود درمنطقه به بهانه ی حفظ امنیت کانال وناوبری دریائی ، وجهه ی قانونی ببخشد ودررقابت باامپراتوری عثمانی ، بردروازه های فلسطین مستقرشود. درشرائطی که بریتانیا گام بگام درفلسطین نفوذ می کرد ، بورژوازی اروپا نیزرویکرد استعماری خود رابه لحاظ ایدئولوژیک وسیاسی باجدیت دنبال می نمود. دراین مقطع ، " تئودور هرتسل" (T.Hertzl) که ازیک خانواده ی بانکداریهودی ساکن امپراتوری اتریش – هنگری بود ، بعنوان بنیانگذار صهیونیسم قدم به میدان گذاشت. او دررساله ی " دولت یهود " ( the Jewish state ) که به سال 1896 به نگارش درآمد ، تزهای اولیه ی صهیونیسم را مطرح کرد که اساس آنرا ضرورت تاسیس یک کشور یهوددر سرزمین فلسطین تشکیل می داد. اوازموضع یک بانکدار قدرتمند ونژاد پرست می نویسد : " اگرسلطان ، فلسطین رابه یهود واگذارکند ، ما به سرمایه گذاری درترکیه وسروسامان دادن به سیستم مالی آن همّت خواهیم گماشت. ما درقلب بربریت ، تمدنی شکوفا بر پا خواهیم کرد... دولت یهود برای اروپا ، به دژی مستحکم درآسیاتبدیل خواهد شد. " (4)

اندکی پس ازانتشار این رساله ، هرتسل نخستین کنگره ی یهود رادرسوئیس برگزارکرد. کنگره ، حرکت جنبش صهیونیستی رابرای تشکیل کشوریهود، جهت داد وسرعت بخشید. این کنگره ، یک ضرب العجل 50 ساله برای نیل به این هدف تعیین نمود. ازاین تاریخ به بعد ، صهیونیستهای سراسرجهان، منابع خود رابسیج کردند وبرحمایت سیاسی ازپیشنهادات کنگره ی یهود افزودند. هرتسل ویارانش ، بادولتهای انگلیس ، آلمان وعثمانی وارد مذاکره شدند وبانکداران ، تجار وسرمایه داران یهود و غیریهود را حول هدف نیل به کشوریهود متحد کردند. اگرچه جامعه ی یهودیان اروپا ، ازاین رویکرد حمایت نکرد اما ، این جنبش توانست حمایت بورژوازی یهود وبخشهای مهمی ازبورژوازی غیریهود اروپا راجلب نماید. دراین زمان ، بریتانیا که برای جنگ باآلمان ومتحدش ترکیه آماده می شد ، لازمه ی پیروزی دراین جنگ راعلاوه برکسب امتیازات تجاری، تثبیت جای پای خود در سوئز وفلسطین می دید. بدین ترتیب ، بریتانیا ازسوئی توانست باحمایت ازآرمان صهیونیسم، حمایت بورژوازی یهود وغیریهود اروپا را درجنگ علیه امپراتوریهای آلمان وعثمانی جلب نماید وازسوی دیگر، باوعده ی برسمیت شناختن استقلال فلسطین پس ازجنگ ، ازحمایت اعراب نیزبهره مند گردد. برای امپراتوری بریتانیا ، فلسطین گاو شیردهی بود که علاوه برکمک به توسعه ی صنعتی این امپراتوری ، کنترل مسیرهای دریائی و دسترسی به کانال سوئز، انتقال نفت عراق ازمناطق تحت کنترل انگلیس رانیزممکن می ساخت. همزمان با توافق با جنبش یهود، انگلیس مهاجرت یهودیان به فلسطین رااز اروپا وممالک وابسته به خود، تشویق وترغیب نمود.

ازسال 1905 ، صندوق ملی یهود ، شروع به خرید زمین ودارائیهای اعراب کرد. صهیونیستهای اروپا که ازتمایل اعراب فلسطین به استقلال ازامپراتوری عثمانی آگاه بودند ، مخفیانه به این امپراتوری برای سرکوب جنبش استقلال طلبی فلسطین ، کمک می کردند. صهیونیستها درعین حال ، انگلیس رانیز درمبارزه باامپراتوری عثمانی یاری می دادند. البته هرچه به پایان جنگ جهانی اول وپدیدارشدن نشانه های شکست عثمانی نزدیک می شدیم ، کفّه ی ترازو ی حمایت صهیونیستها از انگلیس، سنگین تر می شد. درسال 1914 ، حیّم وایزمن (Chaim Weizmann) رئیس سازمان جهانی یهود اظهارداشت که اگرفلسطین درحیطه ی نفوذ انگلیس قرارگیرد واین کشور، مهاجرنشینهای یهود را تحت حمایت خود بگیرد ، این سازمان خواهد توانست در20 تا30 سال آینده، بیش ازیک میلیون یهودی رابه فلسطین بکشاند ودراین صورت ، آنها خواهند توانست توسعه وتمدن را باخود به ارمغان آورده وامنیت کانال سوئز راتامین نماید.درعین حال ، اعراب وبریتانیا ، درپایان دادن به عمرامپراتوری عثمانی ذینفع بودند واعراب نیز خود را سازمان می دادند تابه مبارزه ی استقلال طلبانه وارد شوند وهمانطور که گفتیم، وعده های مساعدی نیز ازبریتانیا دریافت کرده بودند. اما انگلیس به این وعده ها عمل نکرد وحتی خلاف آنها اقدام نمود ودرماههای پایانی جنگ ، رسماً حمایت خود رااز تشکیل کشوراسرائیل ، درقالب بیانیه ی بالفور اعلام کرد. آرتورجیمز بالفور وزیرخارجه ی بریتانیا ، درحضوربانکداربزرگ یهود " والترروتشیلد" (L.W.Rothschild) این بیانیه رادرنوامبر1917 قرائت کرد. باپایان گرفتن جنگ وشکست ترکها، قلمروامپراتوری عثمانی میان قدرتهای پیروز درجنگ تقسیم شد وفلسطین تحت الحمایه ی انگلیس قرارگرفت. هنوززمان تاسیس کشوریهود فرانرسیده بود زیرا حضوریهودیها درمنطقه، هنوزکمرنگ بود. دردهه های 1920 و 1930 ، شرکتهای یهودی باحمایت بانکداران وتجاربزرگ ، شروع به خرید زمینهای فلسطین وتاسیس مهاجرنشینهای یهود کردند وتااوایل دهه ی 1930 ، بیش از 20 هزار خانوارفلسطینی توسط صهیونیستهای اروپائی، ازخانه وکاشانه ی خود آواره شدند. دراواسط این دهه ، شرکت سرمایه گذاری آفریقا-آسیا نیزتوسط سرمایه داران سفید پوست آفریقای جنوبی تاسیس شد وبه کارخرید زمین ازفلسطینیها پرداخت. بتدریج صهیونیستها ، کنترل زیرساخت منطقه رادردست گرفتند( پروژه های راهسازی ،استخراج معادن ،نیروگاهها ، بنادروغیره) . تاپایان سال 1935 ، بالغ بر 872 بنگاه از1212 بنگاه اقتصادی فعال درفلسطین، متعلق به صهیونیستها بود.

ازمتها قبل ازاین د وره ، نطفه های فاشیسم دراروپا بسته می شد. موسولینی ، جوخه های جوانان تجدید نظرطلب صهیونیست (Betar) راتاسیس کرد که پیراهن سیاه به تن می کردند وبه مخالفان فاشیسم وفعالان جنبش کارگری حمله می کردند. وقتی " مناخم بگین " به ریاست Betar رسید، پیراهن سیاه موسولینی را به پیراهن قهوه ای اس اس تبدیل کرد. اما سیاهترین برگ ازتاریخ صهیونیسم ، هنوز درراه بود : حمایت فعال ازنازیسم وحتی هولوکاست. "رالف شوینمان" (R.Schoenman) ، بر اساس اسناد منتشره درزمان خود ، می نویسد که " فدراسیون صهیونیسم آلمان" درژوئن1933 ، یادداشتی درحمایت ازحزب نازی منتشر کرد ودرآن ، احیای حیات ملی وتاکید براصل نژادی درآلمان راستود. کنگره جهانی صهیونیسم نیز این موضع را تایید کرد.(5) صهیونیستها یک چهره ی عضو سرویس امنیتی اس اس رابه فلسطین اعزام کردند تافعالیتهای صهیونیستی رادرآتجا سازمان دهد. وقتی سرکوب یهودیها درسال 1937 آغازشد ، "هاگانا" ( Haganah -سازمان مسلح صهیونیستی) نماینده ای به برلین فرستاد تابه حکومت نازی پیشنهاد کند تادرازای همکاری باسرویس امنیتی هیتلر ، دست این سازمان رادرفلسطین بازبگذارد. هولوکاست دراروپا موجب شد که مهاجرت یهودیان به فلسطین سرعت بگیرد واین به نفع جنبش جهانی صهیونیسم بود . دیوید بن گوریون (D.BenGurion) که بعدها نخستین رئیس دولت اسرائیل شد ، درسال 1938 گفت : " اگربمن اختیارداده شود که میان انتقال همه ی کودکان یهودی آلمان به انگلیس ویا انتقال نیمی ازآنها به اسرائیل ، یکی راانتخاب کنم ، بدون درنگ دومی راانتخاب می کردم ". اوفقط می خواست جوانان سالم یهود رااز مهلکه نجات دهد ودربرابراعزام سالخوردگان ، معلولین وبیماران به اردوگاههای مرگ نازی ، بی تفاوت باقی ماند.

برخی محققین ، ماهیت استعماری پروژه ی صهیونیستی درفلسطین را با ورود اسپانیائیها به آمریکا وقتل عام بومیان آنجا مقایسه کرده اند. استعمارصهیونیستی، مورد حمایت استعمارپیرانگلیس قرارداشت. نیروهای صهیونیستی ، درسازمان اطلاعات انگلیس ادغام شده وبه سرکوب شورش فلسطینیها علیه حکومت انگلیس مشغول بودند. بریتانیا ، شبه نظامیان صهیونیست را مسلح می کرد وآموزش می داد. گروههای هاگانا و "ایرگون " (Irgun) که هزاران شبه نظامی صهیومیست باتمایلات فاشیستی در اختیاراشتند ، تحت حمایت مالی ، لجستیکی وآموزشی انگلیس قرارگرفتند. درپایان قیام بزرگ اعراب درسال1939 ، بیش از 14 هزارشبه نظامی صهیونیست ، زیرنظرافسران انگلیسی آموزش دیده وسازمان یافته بودند. آنها درسرکوب خیزش 1936 -1939 ، نقش مهمی ایفاء کردند وسازمان ملل متحد ، فقط یک ماه قبل از پایان دوره ی قیمومیت انگلیس برفلسطین ، به ایجاد کشورفلسطین رای داد. امپریالیسم تازه نفس وپیروزمند آمریکا ، نقش به سزائی درشکل گیری کشوراسرائیل ایفاء نمود. فاجعه ی هولوکاست ، بهترین بهانه برای حمایت دولتهای غربی ازپروژه ی کشوریهود بود وتقسیم جهان به مناطق نفوذ نیز ، به تحقق این پروژه کمک کرد. غربی ها درتصمیم خود برای تاسیس کشوریهود ، به نظراکثریت اعراب ساکن فلسطین توجه نکردند. درسال 1939 ، فقط 445 هزاریهودی درمیان 5/1 میلیون نفرساکن فلسطین وجودداشت ودرهنگام تقسیم فلسطین توسط سازمان ملل متحد ، یکسوم جمعیت فلسطین ، یهودی بودند که فقط 10 درصد آنها اصالت فلسطینی داشتند وبقیه مهاجراروپائی بودند. اما سازمانهای فاشیستی صهیونیستی چون هاگانا وایرگون ، قبل ازتقسیم فلسطین ، سه چهارم زمینهای منطقه راخریداری کرده واعراب را اخراج کرده بودند. 780 هزارنفرآواره وهزاران نفر دراثرحملات تروریستی این گروهها ، جان باخته بودند. دیوید بن گوریون ، آریل شارون ، واسحاق شامیر ،که بطورمستقیم دراین جنایات دست داشتند، بعدها به مقامات ارشد دولت اسرائیل تبدیل شدند. درآستانه ی تاسیس کشوراسرائیل ، اگرچه سه چهارم زمینهای فلسطین به تصرف مهاجرنشینهای یهود درآمده بود اما ، هنوز درمناطق تحت تصرف یهودیها ، 950 هزارفلسطینی در 500 روستای اطراف شهرهای بزرگ ساکن بودند. تاسال 1950 ، حدود 400 شهرک وشهر ازعرصه ی نقشه ی فلسطین پاک شد وتعداد ساکنین عرب اسرائیل به 138 هزارنفر کاهش پیداکرد. نکبتی که برای فلسطین آغازشد ، تاامروز کم وبیش ادامه دارد. 530 روستائی که دراین سالها باخاک یکسان شد تا پایه ی کشوراسرائیل برویرانه ی آنها نهاده شود ، جزئی ازیک پروژه ی استعماری بود که باگذشت 75 سال ازآن ، هنوز مورد بحث قراردارد. زخم نکبت ، هنوز خونریزی می کند وهنوز اسرائیل مانع بازگشت میلیونها آواره ی فلسطینی به خانه وکاشانه ی خود می گردد. مناطقی که دراین سالها خالی ازسکنه شدند ، یابه شهرک سازی برای یهودیان اختصاص یافت ، یابه سازمان جنگلها ومراتع واگذارشد ، ویابه منطقه ی نظامی تبدیل گردید.(6)

بدین ترتیب ، پروژه ای درمنطقه ی استراتژیک خاورمیانه کلید خورد که 75 سال ازعمرآن می گذرد. بعدها مجمع عمومی سازمان ملل متحد درقطعنامه ای بسال 1975 ، صهیونیسم راشکلی از تبعیض نژادی دانست. البته دراثرفشارهای وارده به سازمان ملل ، مجمع عمومی این سازمان درسال 1991 ، درقطعنامه ای دیگر ، جبران مافات کرد وصهیونیسم ستیزی رامعادل یهود ستیزی اعلام کرد. به هرحال پروژه ی دولت صهیونیستی توانست منطقه ی حساسی راکه آسیا ، اروپا وآفریقا را به یکدیگر متصل کرده وسرشار از منابع معدنی چون نفت وگاز است ، تحت سلطه ی غرب درآورد و آبراههای حساس منطقه رازیرنظارت قدرتهای امپریالیستی قراردهد. بنابراین ، تاسیس کشوراسرائیل ، پروژه ای امپریالیستی برای تسلط بورژوازی غرب برمهمترین منطقه ی استراتژیک جهان بود. هرتسل زمانی گفته بود : " همه ی لبنان واردن ، دوسوم سوریه ، نیمی ازعراق ، باریکه ای ازترکیه ، نیمی از کویت ، یک سوم عربستان ، صحرای سینا ، پورت سعید ، اسکندریه وقاهره ، درحیطه ی سرزمین موعود قراردارند." بن گوریون نیز تاسیس کشوریهود را " فقط گام نخست ازتحقق کشورصهیونیستی " دانست ومرزهای کشوراسرائیل را تاجنوب لبنان ، جنوب سوریه ، تمامی اردن ، تمامی کرانه ی باختری وصحرای سینا ترسیم نمود.

ازبدو تاسیس اسرائیل ، یک دیکتاتوری نظامی باظاهردروغین دموکراتیک ، براین کشورحکومت کرده است. دراین کشور ، اعراب که شهروند درجه دو محسوب می شوند، ازتبعیض ، بازداشتهای خود سرانه ، شکنجه وترور رنج می برند. مرگ براعراب ! روستاهای شمارابه آتش می کشیم! نکبت دوم درراه است ! شعارهائی است که شهرک نشینهای اسرائیل ، هنگام حمله به بیت المقدس شرقی ، شهرکها وروستاهای عرب نشین فلسطین سرمی دهند. ناسیونالیستهای صهیونیست ، هرساله یادبود تاسیس کشوراسرائیل ، جنگ 1967 ومناسبتهای دیگررا باسردادن این شعارها وراهپیمائی مسلحانه در مناطق عرب نشین اسرائیل ، برگزارمی کنند.(7) فلسطینیها ازهیچگونه حقوق سیاسی ومدنی بهره مند نیستند واکنون نیز درموجی از نسل کشی در غزّه که توسط حکام نژادپرست وافراطی اسرائیل براه افتاده ، دست وپا می زنند. عملکرد رژیم اسرائیل ، بسیارشبیه به عملکرد رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی ، ورژیم آلمان نازی است.

اسرائیل کشورمهاجران است که اگرچه جمعیت آن ازبدو تاسیس تاکنون ، ده برابرشده اما ، همچنان یک کشورجعلی باقی مانده که توسط امپریالیسم برپاشده وبه روشهای شبه فاشیستی اداره می شود.(8)

زیرنویس

1)the invention of Israel by Schlomo Sand – review , www.theguardian.com

2)the life and opinions of Moses Hess , www.marxists.org

3)Ben Zion Dinur , Historian and Teacher , www.nytimes.com

4)excerpt from Theodor Herzl , www.learninglink.oup.com

5)the hiden history of Zionism , www.marxists.org

6)Israel and Palestine: a story of modern colonialism , www.opendemocracy.net

7)Israel settler: the face of US imperialism in the middle east , www.aljazeera.com

8)why the state of Israel is a tool of western colonial domination in the middle east , www.s......com

کمک مالی به کارت بانکی شماره 8732 -9635-9973-6037

مهارراست افراطی درآمریکا،

فقط باتقویت دموکراسی میسّراست

اززمانی که دادگاه عالی کلرادو حکم داد که نام دونالد ترامپ ازلیست نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری سال 2024 آمریکا حذف شود ، اظهارنظرهای فراوانی درموافقت ومخالفت بااین حکم ، منتشرشد. مهمترین انتقاد به حکم مزبور ، غیردموکراتیک بودن آن بود. منتقدین برآن بودند که مردم ، ونه دادگاه ، باید تعیین کنند که ترامپ می تواند دوباره رئیس جمهور شود یا نه ! اگرچه اکثر این منتقدین ، هوادارترامپ بودند ، اما برخی مخالفان اونیز باحکم دادگاه عالی کلرادو موافق نبودند واین حکم را بدعتی خطرناک وضربه ای سهمگین برپیکر دموکراسی آمریکا تلقّی می کردند.

تحقیقات انجام گرفته درباره ی شورش " کاپیتول هیل " درششم ژانویه2021 ، شکنندگی سیستم دموکراتیک آمریکارانشان داد. این حادثه ، انتقال مسالمت آمیز قدرت راکه ویژگی دیرپای تاریخ آمریکاست، مورد تهدید قرارداد. اما فقط برجسته کردن نقش دولت دونالد ترامپ دراین واقعه ، صحیح نیست. دموکراسی آمریکا باچند تهدید سیستمی بزرگ روبروست که دنباله روی سیاسی ، کودتای قانونی، اکوسیستم مسموم اطلاعاتی ، ضعف نهادهای کلیدی ، وشیوع اکثریت ستیزی درسیستم سیاسی ، ازآن جمله می باشد وزمینه ساز حادثه ی کاپیتول هیل گردید. ترامپ ازکسانی که به کنگره حمله کردند واغلب آنها اکنون درزندان به سرمی برند ، حمایت می کند ومعتقد است که آنها قربانی توطئه ی سازمان اف. بی. آی شده اند. لذا وی قصددارد درصورت پیروزی درانتخابات ، آنها راعفو کند. براین اساس ، ترامپ رانباید تنها چالش رویاروی دموکراسی آمریکا درنظرگرفت. بقول بایدن : " درانتخابات آینده ، دموکراسی به رای گذاشته می شود."

اکنون دموکراتها تلاش می کنند تاباتوسل به حربه های قانونی ومعرفی ترامپ بعنوان "شورشی"، مانع ازشرکت او درانتخابات ریاست جمهوری گردند. آنها برای این منظور به متمم 14 قانون اساسی آمریکا استناد می کنند. دادگاه عالی کلرادو نیز بااستناد به بند سوم ازاین ماده ، علیه ترامپ حکم داد. دراین ماده ازقانون اساسی آمریکا گفته می شود که هرفردی به قانون اساسی سوگند بخورد و عله آن دست به شورش بزند ، نمی تواند درایالات متحده ، پستی دولتی داشته باشد. اکثریت قضات دادگاه عالی کلرادو (4 به 3 ) حمله به کاپیتول هیل را مصداق این ماده ازقانون اساسی دانستند واز وزارت کشور این ایالت خواستند تا نام دونالد ترامپ راازلیست اولیه ی انتخاباتی کلرادو حذف نماید. متمم 14 قانون اساسی آمریکا ، امدکی پس ازجنگ داخلی تصویب شد وهدف آن ، ممانعت از بقدرت رسیدن مخالفان میثاق کنفدراسیون بود. پیش نویس این متمم ، درنیمه ی اول سال 1866 درکمیته ی بازسازی کنگره ، مورد بحث وبررسی قرارگرفت واندکی بعد ، به تصویب مجلس نمایندگان رسید وسنا نیز چند روز بعد ، نسخه ی اصلاح شده ی آنرا تصویب کرد. اما پرزیدنت " آندروجانسون" (Andrew Johnson) معاون دموکرات " آبراهام لینکلن "، که پس از ترور او به قدرت رسیده بود ، باآن مخالفت کرد واین رویاروئی دوسال ادامه پیداکرد تاسرانجام پس ازکسب اکثریت کنگره توسط جمهوریخواهان ، این اصلاحیه به تصویب رسید وبه قانون اساسی آمریکا اضافه شد. بدین ترتیب ، این متمم دریک روند دموکراتیک به تصویب رسید.

معهذا لیبرالهای آمریکا اکنون موضع متناقضی دراین مورد دارند. آنها ازسوئی حکم دادگاه عالی کلرادو را ضربه ای سهمگین برپیکر دموکراسی این کشور می دانند وازسوی دیگر ، اکنون که کمتر از 7 ماه به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده ونظرخواهیها حاکی ازپیشتازی دونالد ترامپ است ف به هراس افتاده ودرصدد مهار قضائی او برآمده اند. اما بسیاری برآنند که بهترین راه مقابله با پیشتازی راست افراطی درفرصت اندک باقیمانده تاانتخابات ، دست برداشتن دولت دموکرات ازسیاستهای غیرمردمی چون حمایت ازنسل کشی درغزّه ونیز جایگزین کردن نامزد سالخورده ی رقیب ترامپ درانتخابات می باشد. اما دموکراتها ازاین امر سربازمی زنند وبجای آن ، توجه خود رابه حذف قانونی دونالد ترامپ ازلیست انخابات معطوف نموده اند. تردیدی نیست که ترامپ تاکنون ، موارد بسیاری ازاصول دموکراسی رانقض کرده است. اودرحالی درانتخابات 2016 به پیروزی رسید که سه میلیون رای کمتر ازرقیبش داشت. او که درانتخابات 2020 نیز ، حدود 7 میلیون رای کمترازبایدن داشت، دست به اعتراض زد و مبارزه ی حقوقی رابا تبلیغات رسانه ای ونهایتاً شورش مسلحانه همراه ساخت. ترامپ سابقه ای طولانی درنقض حقوق دموکراتیک دارد ولذا ، ادعایش دردفاع ازدموکراسی رانباید جدّی گرفت. قبل از آنکه قضات دادگاه عالی فدرال ، به اتفاق آراء ، رای دادگاه عالی کلرادو را نقض کنند ، بسیاری از صاحبنظران برآن بودند که محروم کردن کاندیدائی که دهها میلیون رای پشت سرخوددارد، غیردموکراتیک است. برخی نیزمی پرسیدند که چراباید به کسی که نتیجه ی رای گیری رانمی پذیرد ، فرصت شرکت درانتخابات داد ؟ آنچه مسلم است اینکه محروم کردن دونالد ترامپ ازشرکت درانتخابات ، روشی درست برای مهار راست افراطی نیست. قدرت ترامپ ، دقیقاً برعناصر غیردموکراتیک موجود درسیستم آمریکا متّکی است.

تحقیقات انجام گرفته درباره ی حوادث پس ازانتخابات 2020 ، نشان داد که سیستم قانونی آمریکا ازنواقص متعددی رنج می برد که زمینه رابرای انجام کودتاهای قانونی آماده می کند. الکترال کالج ، اعلام وضعیت فوق العاده ، قانون ضد شورش وتنوع روشهای رای گیری درایالات مختلف ، ازجمله مکانیسمهای غیردموکراتیکی است که می توان بااستفاده ازآنها ، برنتیجه ی انتخابات تاثیرگذاشت. مثلاً قوانین آمریکا درمورد نحوه ی رسیدگی به تخلفات انتخاباتی ونقش معاون رئیس جمهور دراین روند ، بسیارمبهم ودوپهلوست وباتوجه به احتمال بروز مناقشه درانتخابات 2024 ، می تواند مسئله ساز گردد. همین مسئله ممکن است درقانون اعلام وضعیت فوق العاده وقانون شورش صورت گیرد. قانون اول به رئیس جمهور اجازه می دهد تادرکشور وضعیت فوق العاده اعلام کرده و باتعطیلی نهادهای دموکراتیک ، کشوررابطور یکجانبه اداره نماید. قانون شورش نیز به قوه ی اجرائیه اجازه می دهد تاباناآرامیهای عمومی مانند ""شورش شیز" Shays rebellion) – شورشی که دراواخرقرن هجدهم درماساچوست بوقوع پیوست) ویا "شورش ویسکی Whisky rebellion – شورشی که درسال 1791 دراعتراض به مالیات صورت گرفت) ویا برخورد بابومیان ، قاطعانه عمل نماید. دراین موارد ، رئیس جمهورمی تواند بدون کسب مجوز ازکنگره، ارتش رابرای سرکوب اعتراضات وشورشهای عمومی گسیل کند.

تنوع روشهای رای گیری درانتخابات ، یک اصل غیردموکراتیک است. مثل معروفی درآمریکا رواج دارد که �اگرنمی توانی کسی رادررای گیری شکست دهی ، پس به اواجازه نده رای بدهد!" سیاست سرکوب رای ، درایالتهای مختلف آمریکا باجدّیت دنبال می شود. مثلاً برای انتخابات فرماندارجورجیا ، قانون انتخابات به نحوی اجراء شد که مانع ازثبت نام 340 هزارنفر رای دهنده گردید تا نامزد سیاهپوست شکست بخورد. سیاست سرکوب رای ، یکی ازاستراتژیهای مهم ترامپ برای پیروزی درانتخابات 2024 می باشد. درساختارسیاسی آمریکا ، رئیس جمهور ومعاونش تنها مقاماتی هستند که ازطریق انتخابات سراسری برگزیده می شوند. درایالات متحده ، قانون سراسری انتخابات وجود ندارد وهرایالت براساس قوانین داخلی خود ، انتخابات برگزارمی کند. مثلاً برخی ایالات آمریکا ، ازتعداد صندوقهای رای گیری در مناطق محروم وحاشیه ای شهرها بشدت می کاهند تاامکان مشارکت حاشیه نشینان وابسته به حزب رقیب رادرانتخابات ، به حداقل کاهش دهند. این روش را ، بیشترجمهوریخواهان علیه دموکراتها بکارمی گیرند.

دردموکراسی آمریکا ، پیروزانتخابات ، الزاماً حائزاکثریت آرا نیست. این سیستم ، مبنای شکل گیری تئوریهای بی شمار توطئه بوده است. بنظر لیبرالهای آمریکا ، هدف ازمکانیسمهای غیردموکراتیک پیش بینی شده درقانون اساسی این کشور ، دفاع از حاکمیت اکثریت ، وحفظ حقوق اقلیت می باشد. اما داستان چیزدیگری است وهدف اصلی این سیستم پیچیده ، حمایت ازثروتمندان ، الیگارشها وسرمایه داران است. انتخابات سنای آمریکا ، غیردموکراتیک ترین انتخابات درآمریکا می باشد. دراین انتخابات ، ارزش رای هرساکن وایومینگ 45 برابر ارزش رای هرساکن کالیفرنیاست. ازآنجائیکه اختصاص کرسیهای سنا ، تعیین کننده ی ترکیب الکترال کالج است ، لذا وزن رای هرشهروند وایومینگ در انتخابات ریاست جمهوری ، 4 برابر رای هر شهروند کالیفرنیاست. براساس این سیستم ، رای شهروندان سفید پوست روستائی ، وزن سنگین تری ازشهروندان غیرسفید پوست شهرنشین دارد. برای شهروندی که به او گفته شده که ازبرتری طبیعی وخدادادی نسبت به دیگران برخورداراست ، پذیرش شکست درانتخابات دشوارمی باشد.

ترامپ فقط بعلت این ساختار غیردموکراتیک حاکم برسنای آمریکا توانست ازاستیضاح بگریزد و اکنون نیز سعی می کند بارجوع به غیردموکراتیک ترین نهاد درسیستم آمریکا ، یعنی دادگاه عالی فدرال، ازمجازات بگریزد. بدین ترتیب ، مهمترین علت قدرت گرفتن دونالد ترامپ ، وجود عناصر غیردموکراتیک در قانون اساسی وقوانین انتخاباتی ایالات آمریکاست. هرچه این عناصر تقویت ، وعناصر دموکراتیک موجود دراین قوانین تضعیف شوند ، ترامپ وگرایشات شبیه به او ، بیشترقدرت می گیرند. یکی ازبدعتهای زشت ترامپ این بود که به تازه واردین عرصه ی سیاست آمریکا آموخت که می توان سیاست قدرت رابا استفاده از گامهای غیراخلاقی ، به پیش برد. رفتارغیرمتعارف او دربه چالش کشیدن نتیجه ی انتخابات 2020 ازیکسو ، وتلاش وی درهدایت جمهوریخواهان به اتخاذ جهتگیریهای غیرلیبرال ازسوی دیگر ف اکنون به الگوی بسیاری از سیاستمداران آمریکا تبدیل شده است. باآنکه حزب جمهوریخواه ، به عواقب عوامفریبی های ترامپ برای سیستم دموکراتیک این کشور واقف است ، بازهم به تاکتیکهای او متوسل شده وآمریکا را بسوی آزادی گریزی سوق می دهد.

البته دردوقرن اخیر، قانون اساسی آمریکا ، چه ازنظرمتن ، وچه ازنظر تفسیر ، دموکراتیک تر شده وعلت این امرنیز فشارتوده های مردم بوده است. متمم 14 قانون اساسی آمریکا ، نشانه ی موازنه ی قدرت دردوران تصویب این ماده بود. درسال 1868 ، میلیونهابرده ، باشرکت درجنگ داخلی ، آزادی خود را بدست آورده بودند ومتمم 14 قانون اساسی آمریکا نیزباهدف دورنگهداشتن برده های شورشی سابق ازساختارقدرت درآمریکا طراحی شد تابه کمک دادگاههائی که هیچگاه خصلت دموکراتیک نداشته اند ، به اجراء درآید. امروز، بابسیج توده ای می توان ترامپیسم راشکست داد. اما دموکراتها ، به مثابه ی بخشی از بورژوازی لیبرال آمریکا ، بااین بسیج مخالفند. آنها ازتوده های مردم ، بیش ازترامپ می ترسند وسعی می کنند تا نارضایتی اجتماعی رابسوی سازمانهای غیردولتی و نهادهای رسمی هدایت کنند تاقابل کنترل باشد. آنها که ریاست جمهوری دونالد ترامپ رامحتمل می بینند ، بجای تکیه برمردم ، به کارزارحقوقی روی آورده اند. درفرصت اندک باقیمانده تاانتخابات ، اگردموکراتها واقعاً می خواهند ترامپ راشکست بدهند باید اعطای حق رای به اتباع فاقد اوراق هویت و زندانیها رادرراس برنامه ی خود قراردهند.

اگرچه انجام کودتای کلاسیک به کمک ارتش وتانک ، درآمریکا بعید بنظرمی رسد اما بااتکاء به تعبیرات قانونی واستفاده از گریزگاههای حقوقی ، می توان به کودتای قانونی دست زد. فضای کنونی حاکم برگردش اطلاعات درآمریکا ، نیزبه نحوی است که دروغ پراکنی واشاعه ی اطلاعات نادرست به مردم راممکن می سازد. اشاعه ی اطلاعات غلط بااستفاده از آلگوریتمهای تبلیغاتی ، مردم رامتقاعد می سازد که علیه منافع خویش رای بدهند. این درحالیست که پاسخگو کردن رهبری احزاب ، بدون دسترسی به اطلاعات صحیح ممکن نیست. دروغ پراکنی ، سلامت انتخابات وکل سیستم را بخطرمی اندازد واین فقط به انتخابات محدود نمی شود. ارائه ی اطلاعات غلط درمورد پاندمی کرونا ، واکسیناسیون، استفاده ازماسک وتغییرات آب وهوائی توسط دونالد ترامپ نیز درهمین مقوله می گنجد. فضای کنونی حاکم بر گردش اطلاعات درآمریکا ، بشدت به دموکراسی لطمه می زند و حاکمیت مردم راتضعیف می کند. ایجاد سازمانهای جدید ، دانشگاهها ، موسسات غیرانتفاعی واندیشکده ها ، لازمه ی یک سیستم دموکراتیک است. معهذا این نهادهای حامی ارزشهای دموکراتیک ، که نقش به سزائی درپاسخگو کردن رهبران درآمریکا دارند ، زیرضربه قرارگرفته اند. آزادی آکادمیک دراین کشور ، محدود شده وانتقال آزادانه ی دانش ازاستاد به دانشجو ونیز تفکّرانتقتدی به چالش کشیده شده است. زیرضربه قرارگرفتن جامعه ی مدنی ، پرداختن به مسائل اساسی جامعه چون حمل سلاح ، تغییرات آب وهوائی وشکاف درآمد را درجامعه ی آمریکا دشوارکرده است.

سیستم سیاسی آمریکا به نحوی طراحی شده که به گروههای کوچک مردم اجازه می دهد تاتمایلات گروههای بزرگتررانادیده بگیرند. این اکثریت ستیزی (counter – majoritarianism) به نهادهائی برمی گردد که دربرخی ازعرصه های اجتماعی ، به زیان دیگرنهادها ، خودنمائی می کنند. یک مثال بارز دراین مورد ، سنای آمریکاست که تعداد سناتورهای آن درهمه ی ایالات یکسان است. مثلاً کالیفرنیا با39 میلیون نفر جمعیت ، به اندازه ی وایومینگ با581 هزارنفرجمعیت ، سناتوردارد. همین مشکل درکالج الکترال به چشم می خورد که وزن ایالتهای کوچک ومتوسط را سنگین ترازواقع می کند. درسیستم الکترال کالج ، رای یک شهروند دریک ایالت ، بارای شهروندی ازایالت دیگربرابرنیست مثلا ایالت وایومینگ با نیم میلیون نفر جمعیت ، سه کارت الکترال دارد وایالت کالیفرنیا باحدود چهل میلیون نفرجمعیت ، دارای 55 کارت الکترال است. یعنی درایالت وایومینگ ، برای هر 195 هزارنفر یک کارت الکترال صادرشده درحالیکه درکالیفرنیا به هر 600 هزارنفریک کارت الکترال اختصاص یافته است. این سیستم موجب می شود که گاهی رئیس جمهور ، برگزیده ی اکثررای دهندگان نباشد. برای مثال درسال 2000 ، جورج بوش درحالیکه نیم میلیون رای کمترازرقیب خودداشت ، پیروزشد ویادرسال 2016 ، دونالد ترامپ با 3 میلیون رای کمتر از کلینتون ، رئیس جمهورآمریکا شد. ازسال 1992 تا کنون ، نامزدهای حزب جمهوریخواه ، فقط یکبار( سال 2004) بارای اکثریت مردم به ریاست جمهوری رسیدند درحالیکه درنیمی ازاین دوره ، ریاست جمهوری رادردست داشته اند. اکثریت ستیزی ، بویژه به نفع جمهوریخواهان است وبه آنها اجازه می دهد تاسیاستهای خودرا دیکته کرده ، ترکیب دادگاه علی راتعیین نموده وعملکرددولت را ، حتی هنگامی که ریاست جمهوری رادردست ندارند، کنترل کنند. آنها می توانند ازاین طریق ، قوانینی را که مورد توجه وخواست عموم است ، معطل بگذارند ورای دهندگان رانسبت به بی عملی کنگره ودولت ، بدبین سازند. معطل گذاشتن مطالبات مردم ، اعتماد عمومی به دولت راکاهش داده ویکپارچگی سیستم سیاسی رابه خطرمی اندازد. این کاستیها ، به دموکراسی آمریکا لطمه می زند و آینده ی این کشوررابه خطرمی اندازد.

نیروهای راست افراطی که اکنون درآمریکا وجهان روبه اعتلاء می باشند ، حقوق دموکراتیک مردم راهدف قرارداده اند. حتی کشورهائی که قانون دموکراتیک تری ازآمریکادارند ، نیزازاین موج مصون نیستند. علت این امر نیز ، مشابهت نواقص دموکراسی بورژوائی درممالک مختلف است. بورژواها درکلام ، قدرت راازآن مردم می دانند اما درعمل ، قدرت وثروت جامعه را دردست گروهی انگشت شمار متمرکز می کنند. دونالد ترامپ نیز میلیاردری است که ثروت خودرا ازمستغلات کسب کرده واگربخش مستغلات تحت کنترل دموکراتیک قرارگیرد ، دیگرنشانی از خانواده ی ترامپ باقی نخواهد ماند. خلاصه اینکه لیبرالهای آمریکا ، برخلاف مبانی اعتقادی خود ، برآنند که برای شکست ترامپ باید دموکراسی رامحدود کرد. این تمایل ، که حمایت بخشهائی ازقوه ی قضائیه ی آمریکا رانیز باخوددارد، فقط باهدف نیل به ثبات کاپیتالیستی درشرائطی اعمال می شود که هیچ جناحی ازطبقه ی حاکمه ی آمریکا ، توانائی هژمونی برکشورراندارد. اما مردم ، به تلاش لیبرالهای خاکم برای خارج کردن ترامپ ازصحنه ، بدلیل ماهیت غیردموکراتیک آن ، اعتماد ندارند. تنها باتوسعه ی حقوق دموکراتیک به فراترازآنچه که درقانون اساسی آمریکا پیش بینی شده ، می توان این اعتماد ازدست رفته را احیاء کرد و راست افراطی رابه حاشیه راند. نخستین گام دراین مسیر آن است که قدرت دردست نمایندگانی قرارگیرد که بارای مستقیم مردم انتخاب شوند. تنهااین شکل ازدموکراسی خواهد توانست ، درکوتاه مدت ، میلیاردرهائی چون ترامپ رابه حاشیه براند، نه مانورهای حقوقی وکودتای قضائی !

www.fmohammadhashemi.blogfa.com

مهارراست افراطی درآمریکا

مهارراست افراطی درآمریکا،

فقط باتقویت دموکراسی میسّراست

اززمانی که دادگاه عالی کلرادو حکم داد که نام دونالد ترامپ ازلیست نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری سال 2024 آمریکا حذف شود ، اظهارنظرهای فراوانی درموافقت ومخالفت بااین حکم ، منتشرشد. مهمترین انتقاد به حکم مزبور ، غیردموکراتیک بودن آن بود. منتقدین برآن بودند که مردم ، ونه دادگاه ، باید تعیین کنند که ترامپ می تواند دوباره رئیس جمهور شود یا نه ! اگرچه اکثر این منتقدین ، هوادارترامپ بودند ، اما برخی مخالفان اونیز باحکم دادگاه عالی کلرادو موافق نبودند واین حکم را بدعتی خطرناک وضربه ای سهمگین برپیکر دموکراسی آمریکا تلقّی می کردند.

تحقیقات انجام گرفته درباره ی شورش " کاپیتول هیل " درششم ژانویه2021 ، شکنندگی سیستم دموکراتیک آمریکارانشان داد. این حادثه ، انتقال مسالمت آمیز قدرت راکه ویژگی دیرپای تاریخ آمریکاست، مورد تهدید قرارداد. اما فقط برجسته کردن نقش دولت دونالد ترامپ دراین واقعه ، صحیح نیست. دموکراسی آمریکا باچند تهدید سیستمی بزرگ روبروست که دنباله روی سیاسی ، کودتای قانونی، اکوسیستم مسموم اطلاعاتی ، ضعف نهادهای کلیدی ، وشیوع اکثریت ستیزی درسیستم سیاسی ، ازآن جمله می باشد وزمینه ساز حادثه ی کاپیتول هیل گردید. ترامپ ازکسانی که به کنگره حمله کردند واغلب آنها اکنون درزندان به سرمی برند ، حمایت می کند ومعتقد است که آنها قربانی توطئه ی سازمان اف. بی. آی شده اند. لذا وی قصددارد درصورت پیروزی درانتخابات ، آنها راعفو کند. براین اساس ، ترامپ رانباید تنها چالش رویاروی دموکراسی آمریکا درنظرگرفت. بقول بایدن : " درانتخابات آینده ، دموکراسی به رای گذاشته می شود."

اکنون دموکراتها تلاش می کنند تاباتوسل به حربه های قانونی ومعرفی ترامپ بعنوان "شورشی"، مانع ازشرکت او درانتخابات ریاست جمهوری گردند. آنها برای این منظور به متمم 14 قانون اساسی آمریکا استناد می کنند. دادگاه عالی کلرادو نیز بااستناد به بند سوم ازاین ماده ، علیه ترامپ حکم داد. دراین ماده ازقانون اساسی آمریکا گفته می شود که هرفردی به قانون اساسی سوگند بخورد و عله آن دست به شورش بزند ، نمی تواند درایالات متحده ، پستی دولتی داشته باشد. اکثریت قضات دادگاه عالی کلرادو (4 به 3 ) حمله به کاپیتول هیل را مصداق این ماده ازقانون اساسی دانستند واز وزارت کشور این ایالت خواستند تا نام دونالد ترامپ راازلیست اولیه ی انتخاباتی کلرادو حذف نماید. متمم 14 قانون اساسی آمریکا ، امدکی پس ازجنگ داخلی تصویب شد وهدف آن ، ممانعت از بقدرت رسیدن مخالفان میثاق کنفدراسیون بود. پیش نویس این متمم ، درنیمه ی اول سال 1866 درکمیته ی بازسازی کنگره ، مورد بحث وبررسی قرارگرفت واندکی بعد ، به تصویب مجلس نمایندگان رسید وسنا نیز چند روز بعد ، نسخه ی اصلاح شده ی آنرا تصویب کرد. اما پرزیدنت " آندروجانسون" (Andrew Johnson) معاون دموکرات " آبراهام لینکلن "، که پس از ترور او به قدرت رسیده بود ، باآن مخالفت کرد واین رویاروئی دوسال ادامه پیداکرد تاسرانجام پس ازکسب اکثریت کنگره توسط جمهوریخواهان ، این اصلاحیه به تصویب رسید وبه قانون اساسی آمریکا اضافه شد. بدین ترتیب ، این متمم دریک روند دموکراتیک به تصویب رسید.

معهذا لیبرالهای آمریکا اکنون موضع متناقضی دراین مورد دارند. آنها ازسوئی حکم دادگاه عالی کلرادو را ضربه ای سهمگین برپیکر دموکراسی این کشور می دانند وازسوی دیگر ، اکنون که کمتر از 7 ماه به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باقی مانده ونظرخواهیها حاکی ازپیشتازی دونالد ترامپ است ف به هراس افتاده ودرصدد مهار قضائی او برآمده اند. اما بسیاری برآنند که بهترین راه مقابله با پیشتازی راست افراطی درفرصت اندک باقیمانده تاانتخابات ، دست برداشتن دولت دموکرات ازسیاستهای غیرمردمی چون حمایت ازنسل کشی درغزّه ونیز جایگزین کردن نامزد سالخورده ی رقیب ترامپ درانتخابات می باشد. اما دموکراتها ازاین امر سربازمی زنند وبجای آن ، توجه خود رابه حذف قانونی دونالد ترامپ ازلیست انخابات معطوف نموده اند. تردیدی نیست که ترامپ تاکنون ، موارد بسیاری ازاصول دموکراسی رانقض کرده است. اودرحالی درانتخابات 2016 به پیروزی رسید که سه میلیون رای کمتر ازرقیبش داشت. او که درانتخابات 2020 نیز ، حدود 7 میلیون رای کمترازبایدن داشت، دست به اعتراض زد و مبارزه ی حقوقی رابا تبلیغات رسانه ای ونهایتاً شورش مسلحانه همراه ساخت. ترامپ سابقه ای طولانی درنقض حقوق دموکراتیک دارد ولذا ، ادعایش دردفاع ازدموکراسی رانباید جدّی گرفت. قبل از آنکه قضات دادگاه عالی فدرال ، به اتفاق آراء ، رای دادگاه عالی کلرادو را نقض کنند ، بسیاری از صاحبنظران برآن بودند که محروم کردن کاندیدائی که دهها میلیون رای پشت سرخوددارد، غیردموکراتیک است. برخی نیزمی پرسیدند که چراباید به کسی که نتیجه ی رای گیری رانمی پذیرد ، فرصت شرکت درانتخابات داد ؟ آنچه مسلم است اینکه محروم کردن دونالد ترامپ ازشرکت درانتخابات ، روشی درست برای مهار راست افراطی نیست. قدرت ترامپ ، دقیقاً برعناصر غیردموکراتیک موجود درسیستم آمریکا متّکی است.

تحقیقات انجام گرفته درباره ی حوادث پس ازانتخابات 2020 ، نشان داد که سیستم قانونی آمریکا ازنواقص متعددی رنج می برد که زمینه رابرای انجام کودتاهای قانونی آماده می کند. الکترال کالج ، اعلام وضعیت فوق العاده ، قانون ضد شورش وتنوع روشهای رای گیری درایالات مختلف ، ازجمله مکانیسمهای غیردموکراتیکی است که می توان بااستفاده ازآنها ، برنتیجه ی انتخابات تاثیرگذاشت. مثلاً قوانین آمریکا درمورد نحوه ی رسیدگی به تخلفات انتخاباتی ونقش معاون رئیس جمهور دراین روند ، بسیارمبهم ودوپهلوست وباتوجه به احتمال بروز مناقشه درانتخابات 2024 ، می تواند مسئله ساز گردد. همین مسئله ممکن است درقانون اعلام وضعیت فوق العاده وقانون شورش صورت گیرد. قانون اول به رئیس جمهور اجازه می دهد تادرکشور وضعیت فوق العاده اعلام کرده و باتعطیلی نهادهای دموکراتیک ، کشوررابطور یکجانبه اداره نماید. قانون شورش نیز به قوه ی اجرائیه اجازه می دهد تاباناآرامیهای عمومی مانند ""شورش شیز" Shays rebellion) – شورشی که دراواخرقرن هجدهم درماساچوست بوقوع پیوست) ویا "شورش ویسکی Whisky rebellion – شورشی که درسال 1791 دراعتراض به مالیات صورت گرفت) ویا برخورد بابومیان ، قاطعانه عمل نماید. دراین موارد ، رئیس جمهورمی تواند بدون کسب مجوز ازکنگره، ارتش رابرای سرکوب اعتراضات وشورشهای عمومی گسیل کند.

تنوع روشهای رای گیری درانتخابات ، یک اصل غیردموکراتیک است. مثل معروفی درآمریکا رواج دارد که ´اگرنمی توانی کسی رادررای گیری شکست دهی ، پس به اواجازه نده رای بدهد!" سیاست سرکوب رای ، درایالتهای مختلف آمریکا باجدّیت دنبال می شود. مثلاً برای انتخابات فرماندارجورجیا ، قانون انتخابات به نحوی اجراء شد که مانع ازثبت نام 340 هزارنفر رای دهنده گردید تا نامزد سیاهپوست شکست بخورد. سیاست سرکوب رای ، یکی ازاستراتژیهای مهم ترامپ برای پیروزی درانتخابات 2024 می باشد. درساختارسیاسی آمریکا ، رئیس جمهور ومعاونش تنها مقاماتی هستند که ازطریق انتخابات سراسری برگزیده می شوند. درایالات متحده ، قانون سراسری انتخابات وجود ندارد وهرایالت براساس قوانین داخلی خود ، انتخابات برگزارمی کند. مثلاً برخی ایالات آمریکا ، ازتعداد صندوقهای رای گیری در مناطق محروم وحاشیه ای شهرها بشدت می کاهند تاامکان مشارکت حاشیه نشینان وابسته به حزب رقیب رادرانتخابات ، به حداقل کاهش دهند. این روش را ، بیشترجمهوریخواهان علیه دموکراتها بکارمی گیرند.

دردموکراسی آمریکا ، پیروزانتخابات ، الزاماً حائزاکثریت آرا نیست. این سیستم ، مبنای شکل گیری تئوریهای بی شمار توطئه بوده است. بنظر لیبرالهای آمریکا ، هدف ازمکانیسمهای غیردموکراتیک پیش بینی شده درقانون اساسی این کشور ، دفاع از حاکمیت اکثریت ، وحفظ حقوق اقلیت می باشد. اما داستان چیزدیگری است وهدف اصلی این سیستم پیچیده ، حمایت ازثروتمندان ، الیگارشها وسرمایه داران است. انتخابات سنای آمریکا ، غیردموکراتیک ترین انتخابات درآمریکا می باشد. دراین انتخابات ، ارزش رای هرساکن وایومینگ 45 برابر ارزش رای هرساکن کالیفرنیاست. ازآنجائیکه اختصاص کرسیهای سنا ، تعیین کننده ی ترکیب الکترال کالج است ، لذا وزن رای هرشهروند وایومینگ در انتخابات ریاست جمهوری ، 4 برابر رای هر شهروند کالیفرنیاست. براساس این سیستم ، رای شهروندان سفید پوست روستائی ، وزن سنگین تری ازشهروندان غیرسفید پوست شهرنشین دارد. برای شهروندی که به او گفته شده که ازبرتری طبیعی وخدادادی نسبت به دیگران برخورداراست ، پذیرش شکست درانتخابات دشوارمی باشد.

ترامپ فقط بعلت این ساختار غیردموکراتیک حاکم برسنای آمریکا توانست ازاستیضاح بگریزد و اکنون نیز سعی می کند بارجوع به غیردموکراتیک ترین نهاد درسیستم آمریکا ، یعنی دادگاه عالی فدرال، ازمجازات بگریزد. بدین ترتیب ، مهمترین علت قدرت گرفتن دونالد ترامپ ، وجود عناصر غیردموکراتیک در قانون اساسی وقوانین انتخاباتی ایالات آمریکاست. هرچه این عناصر تقویت ، وعناصر دموکراتیک موجود دراین قوانین تضعیف شوند ، ترامپ وگرایشات شبیه به او ، بیشترقدرت می گیرند. یکی ازبدعتهای زشت ترامپ این بود که به تازه واردین عرصه ی سیاست آمریکا آموخت که می توان سیاست قدرت رابا استفاده از گامهای غیراخلاقی ، به پیش برد. رفتارغیرمتعارف او دربه چالش کشیدن نتیجه ی انتخابات 2020 ازیکسو ، وتلاش وی درهدایت جمهوریخواهان به اتخاذ جهتگیریهای غیرلیبرال ازسوی دیگر ف اکنون به الگوی بسیاری از سیاستمداران آمریکا تبدیل شده است. باآنکه حزب جمهوریخواه ، به عواقب عوامفریبی های ترامپ برای سیستم دموکراتیک این کشور واقف است ، بازهم به تاکتیکهای او متوسل شده وآمریکا را بسوی آزادی گریزی سوق می دهد.

البته دردوقرن اخیر، قانون اساسی آمریکا ، چه ازنظرمتن ، وچه ازنظر تفسیر ، دموکراتیک تر شده وعلت این امرنیز فشارتوده های مردم بوده است. متمم 14 قانون اساسی آمریکا ، نشانه ی موازنه ی قدرت دردوران تصویب این ماده بود. درسال 1868 ، میلیونهابرده ، باشرکت درجنگ داخلی ، آزادی خود را بدست آورده بودند ومتمم 14 قانون اساسی آمریکا نیزباهدف دورنگهداشتن برده های شورشی سابق ازساختارقدرت درآمریکا طراحی شد تابه کمک دادگاههائی که هیچگاه خصلت دموکراتیک نداشته اند ، به اجراء درآید. امروز، بابسیج توده ای می توان ترامپیسم راشکست داد. اما دموکراتها ، به مثابه ی بخشی از بورژوازی لیبرال آمریکا ، بااین بسیج مخالفند. آنها ازتوده های مردم ، بیش ازترامپ می ترسند وسعی می کنند تا نارضایتی اجتماعی رابسوی سازمانهای غیردولتی و نهادهای رسمی هدایت کنند تاقابل کنترل باشد. آنها که ریاست جمهوری دونالد ترامپ رامحتمل می بینند ، بجای تکیه برمردم ، به کارزارحقوقی روی آورده اند. درفرصت اندک باقیمانده تاانتخابات ، اگردموکراتها واقعاً می خواهند ترامپ راشکست بدهند باید اعطای حق رای به اتباع فاقد اوراق هویت و زندانیها رادرراس برنامه ی خود قراردهند.

اگرچه انجام کودتای کلاسیک به کمک ارتش وتانک ، درآمریکا بعید بنظرمی رسد اما بااتکاء به تعبیرات قانونی واستفاده از گریزگاههای حقوقی ، می توان به کودتای قانونی دست زد. فضای کنونی حاکم برگردش اطلاعات درآمریکا ، نیزبه نحوی است که دروغ پراکنی واشاعه ی اطلاعات نادرست به مردم راممکن می سازد. اشاعه ی اطلاعات غلط بااستفاده از آلگوریتمهای تبلیغاتی ، مردم رامتقاعد می سازد که علیه منافع خویش رای بدهند. این درحالیست که پاسخگو کردن رهبری احزاب ، بدون دسترسی به اطلاعات صحیح ممکن نیست. دروغ پراکنی ، سلامت انتخابات وکل سیستم را بخطرمی اندازد واین فقط به انتخابات محدود نمی شود. ارائه ی اطلاعات غلط درمورد پاندمی کرونا ، واکسیناسیون، استفاده ازماسک وتغییرات آب وهوائی توسط دونالد ترامپ نیز درهمین مقوله می گنجد. فضای کنونی حاکم بر گردش اطلاعات درآمریکا ، بشدت به دموکراسی لطمه می زند و حاکمیت مردم راتضعیف می کند. ایجاد سازمانهای جدید ، دانشگاهها ، موسسات غیرانتفاعی واندیشکده ها ، لازمه ی یک سیستم دموکراتیک است. معهذا این نهادهای حامی ارزشهای دموکراتیک ، که نقش به سزائی درپاسخگو کردن رهبران درآمریکا دارند ، زیرضربه قرارگرفته اند. آزادی آکادمیک دراین کشور ، محدود شده وانتقال آزادانه ی دانش ازاستاد به دانشجو ونیز تفکّرانتقتدی به چالش کشیده شده است. زیرضربه قرارگرفتن جامعه ی مدنی ، پرداختن به مسائل اساسی جامعه چون حمل سلاح ، تغییرات آب وهوائی وشکاف درآمد را درجامعه ی آمریکا دشوارکرده است.

سیستم سیاسی آمریکا به نحوی طراحی شده که به گروههای کوچک مردم اجازه می دهد تاتمایلات گروههای بزرگتررانادیده بگیرند. این اکثریت ستیزی (counter – majoritarianism) به نهادهائی برمی گردد که دربرخی ازعرصه های اجتماعی ، به زیان دیگرنهادها ، خودنمائی می کنند. یک مثال بارز دراین مورد ، سنای آمریکاست که تعداد سناتورهای آن درهمه ی ایالات یکسان است. مثلاً کالیفرنیا با39 میلیون نفر جمعیت ، به اندازه ی وایومینگ با581 هزارنفرجمعیت ، سناتوردارد. همین مشکل درکالج الکترال به چشم می خورد که وزن ایالتهای کوچک ومتوسط را سنگین ترازواقع می کند. درسیستم الکترال کالج ، رای یک شهروند دریک ایالت ، بارای شهروندی ازایالت دیگربرابرنیست مثلا ایالت وایومینگ با نیم میلیون نفر جمعیت ، سه کارت الکترال دارد وایالت کالیفرنیا باحدود چهل میلیون نفرجمعیت ، دارای 55 کارت الکترال است. یعنی درایالت وایومینگ ، برای هر 195 هزارنفر یک کارت الکترال صادرشده درحالیکه درکالیفرنیا به هر 600 هزارنفریک کارت الکترال اختصاص یافته است. این سیستم موجب می شود که گاهی رئیس جمهور ، برگزیده ی اکثررای دهندگان نباشد. برای مثال درسال 2000 ، جورج بوش درحالیکه نیم میلیون رای کمترازرقیب خودداشت ، پیروزشد ویادرسال 2016 ، دونالد ترامپ با 3 میلیون رای کمتر از کلینتون ، رئیس جمهورآمریکا شد. ازسال 1992 تا کنون ، نامزدهای حزب جمهوریخواه ، فقط یکبار( سال 2004) بارای اکثریت مردم به ریاست جمهوری رسیدند درحالیکه درنیمی ازاین دوره ، ریاست جمهوری رادردست داشته اند. اکثریت ستیزی ، بویژه به نفع جمهوریخواهان است وبه آنها اجازه می دهد تاسیاستهای خودرا دیکته کرده ، ترکیب دادگاه علی راتعیین نموده وعملکرددولت را ، حتی هنگامی که ریاست جمهوری رادردست ندارند، کنترل کنند. آنها می توانند ازاین طریق ، قوانینی را که مورد توجه وخواست عموم است ، معطل بگذارند ورای دهندگان رانسبت به بی عملی کنگره ودولت ، بدبین سازند. معطل گذاشتن مطالبات مردم ، اعتماد عمومی به دولت راکاهش داده ویکپارچگی سیستم سیاسی رابه خطرمی اندازد. این کاستیها ، به دموکراسی آمریکا لطمه می زند و آینده ی این کشوررابه خطرمی اندازد.

نیروهای راست افراطی که اکنون درآمریکا وجهان روبه اعتلاء می باشند ، حقوق دموکراتیک مردم راهدف قرارداده اند. حتی کشورهائی که قانون دموکراتیک تری ازآمریکادارند ، نیزازاین موج مصون نیستند. علت این امر نیز ، مشابهت نواقص دموکراسی بورژوائی درممالک مختلف است. بورژواها درکلام ، قدرت راازآن مردم می دانند اما درعمل ، قدرت وثروت جامعه را دردست گروهی انگشت شمار متمرکز می کنند. دونالد ترامپ نیز میلیاردری است که ثروت خودرا ازمستغلات کسب کرده واگربخش مستغلات تحت کنترل دموکراتیک قرارگیرد ، دیگرنشانی از خانواده ی ترامپ باقی نخواهد ماند. خلاصه اینکه لیبرالهای آمریکا ، برخلاف مبانی اعتقادی خود ، برآنند که برای شکست ترامپ باید دموکراسی رامحدود کرد. این تمایل ، که حمایت بخشهائی ازقوه ی قضائیه ی آمریکا رانیز باخوددارد، فقط باهدف نیل به ثبات کاپیتالیستی درشرائطی اعمال می شود که هیچ جناحی ازطبقه ی حاکمه ی آمریکا ، توانائی هژمونی برکشورراندارد. اما مردم ، به تلاش لیبرالهای خاکم برای خارج کردن ترامپ ازصحنه ، بدلیل ماهیت غیردموکراتیک آن ، اعتماد ندارند. تنها باتوسعه ی حقوق دموکراتیک به فراترازآنچه که درقانون اساسی آمریکا پیش بینی شده ، می توان این اعتماد ازدست رفته را احیاء کرد و راست افراطی رابه حاشیه راند. نخستین گام دراین مسیر آن است که قدرت دردست نمایندگانی قرارگیرد که بارای مستقیم مردم انتخاب شوند. تنهااین شکل ازدموکراسی خواهد توانست ، درکوتاه مدت ، میلیاردرهائی چون ترامپ رابه حاشیه براند، نه مانورهای حقوقی وکودتای قضائی !

www.fmohammadhashemi.blogfa.com

پارادوکس مکتب فرانکفورت

پارادوکس"مکتب فرانکفورت"

(ازمارکسیسم تا پادوئی بورژوازی)

جنبش رادیکال دانشجوئی دهه ی 1960 ، شاهد ظهور اندیشه های آرمانی متعددی بود که شاید محبوب ترین والبته گمراه کننده ترین آنها ، مکتب فرانکفورت (Frankfurt school) بود که نظریه پردازان آنرا ماکس هورکهایمر(M.Horkheimer) ، تئودورآدورنو (T.Adorno) ، وهربرت مارکوزه (H.Marcuse) تشکیل می دادند.آنها تحلیل خاصی ازسرمایه داری ارائه می دادند ومعتقد بودند که طبقه ی کارگر ، درسیستم سرمایه داری ذوب شده وبه مصرف کننده ای منفعل در جامعه ای مرفّه تبدیل شده است. این نظرات ، زیرپوشش مارکسیسم مکتب فرانکفورت بیان می شد.

اندیشمندان نسل اول مکتب فرانکفورت، بویژه تئودورآدورنو و ماکس هورکهایمر ، گل سرسبد مارکسیسم مکتب فرانکفورت بودند ویورگن هابرماوس (E.Habermas) وهربرت مارکوزه نیزچهره های شاخص نسل دوم ، یعنی نسل طلائی مکتب فرانکفورت بودند. مکتب فرانکفورت که توسط انستیتوی مطالعات اجتماعی آلمان (Institut fur Sozialforschung) وبه همت گروهی ازروشنفکران مارکسیست درسال 1923 پایه گذاری شد، آغازیک جریان مارکسیستی بود که به دوراز جنبش کارگری اروپا ، ومستقل ازحزب کمونیست ، موجودیت یافت ودهه ها تلاش کرد تاایدئولوژی بورژوازی را درمحیط روشنفکری ودانشگاهی اروپا رواج دهد. این انستیتو توسط فلیکس ویل (F.Weil) که یک مارکسیست آلمانی – آرژانتینی بود ، تاسیس شد. اوکه فرزند یک تاجر ثروتمند غلّه بود ، هزینه ی تاسیس واداره ی این انستیتو رااز محل درآمد پدرش تامین می کرد وامیدواربود که این انستیتو بتواند گرایشات مختلف مارکسیستی راگرد هم آورد. درسمپوزیوم یک هفته ای که به همین منظور برگزارشد ، چهره هائی چون جورج لوکاچ (G.Lukacs) ، کارل کورش (K.Korsch) ، اگوست ویتفوگل (K.A.Wittfogel) ، فریدریش پولاک (F.Pollock) وبرخی چهره های مطرح دیگرشرکت کردند. این سمپوزیوم راباید آغاز جریان فکری مکتب فرانکفورت تلقّی کرد. انستیتوی مطالعات اجتماعی ، بعدها به یک مرکزآموزش عالی وابسته به دولت آلمان تبدیل شد.

این اندیشه که طبقه ی کارگر ، تطمیع شده وبه نیروئی محافظه کار مبدل گردیده که ازانقلاب سوسیالیستی رویگردان می باشد ، تامدتها درمیان روشنفکران چپگرا رواج داشت. این باصطلاح روشنفکران چپ ، معتقد بودند که انقلاب سوسیالیستی ، " غیرواقعی " است وطبقه ی کارگر بهتراست بجای ایده آلهای غیرواقعی ، درپی واقعیتهای مادی برای بهبود وضع خود باشد. درواقع ، مبنای تفکر مکتب فرانکفورت را " تئوری ABS " تشکیل می داد که به معنی " همه چیز بجزسوسیالیسم " ( anything but socialism ) بود. این چپ غیرکمونیست ، مارکسیسم رابه نحوی تفسیر می کرد که گوئی ازموضع چپ ، سوسیالیسم واقعاً موجود را به راست روی متهم می کرد درحالیکه خود ابزار دست راستگراترین محافل سرمایه داری بود. این اندیشه ، به نحوی مطرح می شد که گویا کاملاً جدید است درحالیکه نسل بعد نسل ، توسط روشنفکران خرده بورژوائی بیان می شد که درپی توجیه اپورتونیسم سیاسی خود به زیان طبقه ی کارگربودند. مکتب فرانکفورت یا انستیتوی تحقیقات اجتماعی آلمان ، خاستگاه این اندیشه های ورشکسته بود وبه آنها رنگ ولعاب واعتبار روشنفکری می بخشید. مبانی گمراه کننده ی مکتب فرانکفورت ، ازطریق این انستیتو به سراسر اروپا وحتی جهان صادرمی شد. متفکرین اصلی این مکتب ، آدورنو ، هورکهایمر و مارکوزه بودند که خودرا مارکسیست می نامیدند. اینکه این مارکسیستها ، طبقه ی کارگررا فاقد توانائی برای برچیدن سرمایه داری می دانستند ، پوششی شبه تئوریک برای روشنفکران چپ نما فراهم می آورد تاهمراهی خودرابا بورژوازی ، زیرآن مخفی نمایند. حامیان مکتب فرانکفورت براین نکته تاکید می کردند که کاپیتالیسم هنوز حرفهای زیادی برای گفتن دارد وسرمایه داری ازدوران مارکس تاکنون ، تغییرات بزرگی راازسر گذرانده است. به همین دلیل ، مارکسیسم نیز باید به روز شود. بنظرآنها ، طبقه ی کارگر خصائل انقلابی خود راازدست داده ونقش قدرتمند فرهنگ توده ای راکه ازنظرمارکس دورمانده بود ، پذیرفته است. تئوریسین های مکتب فرانکفورت برآن بودند که برخلاف نظرمارکس ، روبنای ایدئولوژیک وفرهنگی جامعه ، تاحدود زیادی مستقل از زیربنای اقتصادی آن عمل می کند. نگارنده دراینجا تلاش می کند برخی ازمبانی اعتقادی مکتب فرانکفورت رابااصول مارکسیسم محک بزند. اگرچه این ، کارآسانی نیست زیرا ازسوئی این مکتب ، ملغمه ی سرهم بندی شده ای از عقاید مختلف است وازسوی دیگر ، اصحاب این مکتب ، مانند دیگرمنادیان فلسفه های خرده بورژوائی قرن بیستم ، اندیشه های خود را بوضوح وشفاف بیان نمی کنند.

مارکسیسم قبل ازهرچیز ، یک فلسفه ی ماتریالیستی است که براساس آن ، تنها یک جهان وجوددارد که ازماده تشکیل می شود. شعور ، بطومستقل وجود ندارد بلکه تظاهر خاصی ازماده است که محصول سیستم عصبی می باشد. ماتریالیسم فلسفی ، وقتی به جامعه تسرّی پیداکند ، ماتریالیسم تاریخی نامیده می شود. مارکس در ایدئولوژی آلمانی ونیز مقدمه ای برنقد اقتصاد سیاسی ، به کرات به رابطه ی نیروهای مولده . مناسبات تولیدی اشاره می کند واظهار می دارد که جامعه به میل ما شکل نمی گیرد وعقاید واعتقادات ما درتشکیل آن نقشی ندارد. فقط تکامل نیروهای مولده درشکل گیری جامعه نقش ایفاء می کند. بنابراین ، " وجدان بشر نیست که هستی اوراشکل می دهد بلکه هستی اجتماعی است که آگاهی اورامی سازد." (1) بعبارت دیگر ، طبقات ، حاصل اندیشه ی مانیستند بلکه حاصل تکامل نیروهای مولده هستند. مناسبات مالکیت درجامعه ی سرمایه داری ، به وجدان طبقه ی کارگرشکل می دهد. البته این بدان معنی نیست که ایدئولوژی هیچ نقشی ندارد وبه حساب نمی آید بلکه بدان معنی است که ارکان اصلی ایدئولوژی درهرجامعه ی مفروض را درتحلیل نهائی ، ساختاراقتصادی جامعه تعیین می کند.

اما باصطلاح مارکسیستهای مکتب فرانکفورت براین باور بودند که تبیین فوق ، بسیارساده لوحانه، مکانیکی و تقلیل گرایانه است. بنظرآنها ، ابعاد تاثیر فرهنگ وایدئولوژی بورژوازی ، ازنظرمارکس وانگلس دورمانده است. پیروان مکتب فرانکفورت ، خودراروشنفکرانی جلوه می دادند که گویا وضع موجود رانمی پذیرند وبیرحمانه تناقضات موجود رامی نمایانند. به همین دلیل است که آنها مکتب خود را "تئوری انتقادی " (critical theory) می نامیدند. آنها برآن بودند که مارکسیسم راتوسعه داده و آنراازقید جزم گرائی رها کرده اند. تاکید ایشان بر فرهنگ ودیگرعناصر روبنائی نیز باهدف ارتقاء بخشیدن به مارکسیسم و آماده ساختن آن برای قرن بیستم صورت می گرفت که پیدایش فرهنگ توده ای توسط رادیو وتلویزیون ، جزئی ازآن بود. سئوال اساسی این است که مکتب فرانکفورت ، مارکسیسم راارتقاء بخشید وبه روز کرد تا بتوان به کمک آن ، عصرفرهنگ توده ای، سرگرمی وتبلیغات را بهترتامین نماید یااینکه اساساً ازاین طریق ، ازمارکسیسم عبورکرد ؟ درکتاب دیالکتیک روشنگری Dialectic of) Enlightenment) که باید آنراکتاب مقدس مکتب فرانکفورت نامید ، آدورنو و هورکهایمر ، جایگزین ماتریالیسم تاریخی رامعرفی می کنند.(2)

برای مکتب فرانکفورت ، ارتقای سطح زندگی درغرب طی سالهای پس ازجنگ ، تنها شکلی ترسناک ازسلطه رابه همراه آورد. تجملات زندگی مدرن وفرهنگ توده ای برآمده ازآن ، نوعی همنوائی بی همتا ایجاد کرد که کارگر رااز آن گریزی نبود. بعبارت دیگر ، فرهنگ عمومی ، طبقه ی کارگررا شستشوی مغزی داد واو رابه بخشی ازسیستم حاکم تبدیل نمود. این بدان معنی است که انقلاب سوسیالیستی دیگرمحلی ازاعراب ندارد واگرهم درجائی بوقوع بپیوندد ، به شکلی دیگرازسلطه می انجامد. درنهایت ، همنوائی وسلطه درجامعه ، ازنظر هورکهایمر و آدورنو ، محصول کاپیتالیسم نیست بلکه گناه ازلی عصرروشنگری است که عصر پیشرفت سریع علم ، فرهنگ وفلسفه ، یا " تفکرروشنگری" درآستانه ی پیدایش جامعه ی بورژوازی بود : " تردیدی نیست که آزادی درجامعه ، ازتفکرروشنگری جدائی ناپذیراست. ما نسبت به این معادله ، اقناع شده ایم اما ، مفهومی که این تفکر بخود می پذیرد ،بانهادهای جامعه دراشکال مشخص تاریخی خود ، مرتبط است." این سئوال مطرح می شود که معنی تفکرروشنگری دقیقاً چیست که این پیامدهای مصیبت باررا برای جامعه همراه می آورد ؟ پاسخ این است که " روشنگری ، همان خودکامگی است". بعبارت دیگر ، روشنگری ، خودکامگی به ارمغان می آورد.

علیرغم آشفتگی فکری حاکم بر دیالکتیک روشنگری ، نویسندگان حداقل دریک مورد ، باشفافیت سخن می گویند. آنها همه ی راهها رابسوی ماتریالیسم تاریخی می بندند وایده آلیسم محض رابجای آن می نشانند. براساس جهان بینی آنها ، یک اندیشه ی قادر وتمامیت خواه برتاریخ حاکم است. این اندیشه ، ازمنافع طبقه ای خاص نشئات نمی گیرد وقائم بالذات است وقدرت سلطه برجامعه رادارد. خصلت بارز این اندیشه ، میل به سلطه ، کنترل سیستماتیک وهدایت اشیاء جهان خارج است. براین اساس ، تفکر روشنگری ، بر اندیشه ی علمی وسیستمی دلالت می کند که درترمینولوژی عصر روشنگری ، ازآن به "خرد" (Reason) یاد می شود. بنابراین ازنظرمکتب فرانکفورت ، خرد یاتفکرعلمی ، منبع سلطه ی خودکامانه است ونه تضادهای نهفته دربطن شیوه ی تولید سرمایه داری. بنظر هورکهایمر و آدورنو ، خرد درهرمرحله ی تاریخی ، توسط جامعه تولید نمی شود بلکه یک نیروی فراتاریخی با قدرت ویژه است. نیروئی که درهمه ی اعصار ، خارج ازجامعه حضور ووجود دارد. برکسی پوشیده نیست که این جهان بینی ، اساساً ایده آلیستی است : تمامی بدی های سرمایه داری وناتوانی سوسیالیسم درآزادسازی بشریت ، برآمده ازماهیت خودکامانه وتمامیت خواه تفکّر علمی است. اما دراینجا یک سئوال بدون پاسخ باقی می ماند وآن اینکه این اندیشه ی قادر وتمامیت خواه ، ازکجاسرچشمه می گیرد ؟ رهبران مکتب فرانکفورت پاسخ اصولی به این سئوال نمی دهند زیرااصولاً آنرامهم نمی دانند. حتی ممکن است آنها طرح چنین سئوالی رانیز گناه ازلی اندیشه ی روشنگری بدانند. به زعم آنها ، روشنگری می خواهد باطبقه بندی علمی دانش بشر ، براشیاء حاکم گردد. اما چرااین سلطه ، ازاشیاء به انسان گسترش پیدامی کند ؟ آدورنو و هورکهایمر فقط به این بسنده می کنند که " آنچه که انسان ازطبیعت می آموزد، نحوه ی تسلط برآن وبرانسانهاست. این تنها هدف است... قدرت ودانش ، دو روی یک سکّه اند ". معهذا بازهم این سئوالات بدون پاسخ می مانند که کدام مردم برکدام مردم مسلط می شوند ؟ چرابرخی مردم ازقدرت روشنگری بهره می برند وبرخی نمی برند ؟ تئوری انتقادی ، مانند همه ی نظریات ایده آلی ، کاملاً انتزاعی ومبهم است. اصحاب مکتب فرانکفورت ، باروی گرداندن از ماتریالیسم ، دیگربه استثمارطبقاتی درادوارمختلف تاریخی ، باورندارند. ازنظرآنها ، کارگروسرمایه دار ، سرف وفئودال ، و برده وبرده دار ، دیگرمعناندارد بلکه جای آنها را مفهوم انتزاعی " تسلط انسان برانسان " می گیرد واین فرمول نیز حاصل قدرت معجزه آسای خرد ناب می باشد.

اماواقعیت چیست ؟ روشنگری یکی ازبزرگترین ادوارتاریخی زندگی بشراست که دستاوردهای فراوانی درعرصه های فکری ، سیاسی وهنری داشت. روشنگری ، دگماتیسم وتاریک اندیشی مذهبی حاکم برجوامع فئودال وکلیسائی را کنارزد. مجموعه ای از قهرمانان فکری ومذهبی قدم به میدان گذاشتند تاپرچم علم وهنررادربالاترین سطح خود برافرازند وتعصّب وامتیازات واهی رابه چالش بکشند. اشتغال ذهنی ماتریالیستهای اولیه که درعصرروشنگری پدیدارشدند، مقوله ی سلطه نبود بلکه ذهن باز اصحاب دائره المعارف ، متوجه آزاد کردن ذهن بشرازقید تعصّب وخرافات بود. دستاوردهای جنبش روشنگری برای مارکس وانگلس نیز به زیان طبقه ی کارگر نبود بلکه آنها مشتاقانه ازظهور تفکرعقلائی وتوسعه ی علم ودانش درمراحل اولیه ی تکامل سرمایه داری ، استقبال می کردند. آنها این پیشرفت را گامی به جلو برای بشریت تلقّی می نمودند. خصلت مترقی سرمایه داری نیزدرهمینجا نهفته بود زیرا باتوسعه ی نیروهای مولده ، سنگ بنای سوسیالیسم گذاشته می شد. بدون اندیشه ی علمی ، سوسیالیسم محال می نمود. مخالفت مکتب فرانکفورت بااین پیشرفت تاریخی ، به معنی دفاع ازجهل ، عقب ماندگی وتاریک اندیشی است که کلیسا منادی آن بود.

درست است که آرمانهای آزادی وعقلانیت، درعصرروشنگری قابل حصول نبود زیرا میان نظرات وآرمانهای متفکرین بزرگ این عصر وواقعیت عینی جامعه ی سرمایه داری ، شکافی عمیق وجودداشت. بورژوازی ، علم وخرد را درخدمت کسب سود واستثمارقرارداده بود. مارکس وانگلس ، این تضاد را بدرستی درک کردند وآنرا مبنای اندیشه ی خویش قراردادند. انگلس دررساله ی " سوسیالیسم تخیّلی وعلمی " می نویسد : " ماامروزمی دانیم که قلمرو خرد ، قلمروآرمانی بورژوازی است. برابری دراین سیستم ، به معنی برابری بورژوازی دربرابرقانون است که درقرارداد اجتماعی ژان ژاک روسو منعکس می باشد. متفکرین بزرگ قرن هجدهم ، مانند اسلاف خود نتوانستند ازمحدودیتهائی که دوران برایشان تحمیل می کرد ، گامی فراترنهند." (3)

مکتب فرانکفورت وبویژه هربرت مارکوزه ، پس ازجنگ به روی صحنه آمدند. این دوران راباید عصرطلائی سرمایه داری نامید. اقتصاد سرمایه داری ، ویرانی پس ازجنگ را پشت سرگذاشت ودرراه رشد سریع اقتصادی گام برداشت. امپریالیسم آمریکا ، تسلط خودرابراروپای غربی برقرارکرد وبه بازسازی کشورهای اروپائی کمک نمود تاآنها رااز خطر کمونیسم دورنگه دارد. بدین ترتیب ، نوعی تعادل گذرای اجتماعی بر کشورهای سرمایه داری حاکم گردید ودولتهای رفاه بخش (welfare- states) امتیازاتی به طبقه ی کارگردادند که نه باحسن نیت ، که بامبارزه ی شدید طبقاتی وازبیم اتحاد شوروی ، حاصل گردید. این امتیازات ، جریان اصلاح طلبی رادرجامعه ودرجنبش کارگری ، تقویت کرد وبه تبع آن ، به توهمات درباره سیستم سرمایه داری دامن زد. گوئی کاپیتالیسم توانسته بود برتضادهای درونی خود فائق آید ومبارزه ی طبقاتی رابرای همیشه به تعطیلی بکشاند ویاحداقل ، تعدیل نماید. بنظرمی رسید جدیدترین فناوریهای تولید مانند فوردیسم (Fordism – تولید صنعتی به غایت مکانیزه ، سازمانیافته وبرنامه ریزی شده ) درکنار دخالت دولت دراقتصاد ، توانسته است بحرانهای سرمایه داری را محو کند وزمینه ی انقلاب را ازبین ببرد. سطح زندگی همچنان درحال ارتقاء بود وهرروز شرائط زندگی مردم ، بهترازدیروز می شد وامیدواری نسبت به فردا ، افزایش می یافت. درتمامی این سالها ، طبقه ی حاکمه ی غرب ، ازدکترین کینز (Keynesianism) تبعیت می کرد که دخالت دولت دراقتصاد رابه منظورتعدیل تضادهای سرمایه داری ، تبلیغ می کرد. این سیاست ، رونق اقتصادی همراه با دوران نسبتاً طولانی صلح طبقاتی را به ارمغان آورد. گوئی سیاستهای کینزی کارساز گردیده وسرمایه داری راکامل کرده ویاحداقل ازتضادهای درونی آن کاسته بود. مکتب فرانکفورت دراین شرائط ظهور کرد. هربرت مارکوزه ، ماتریالیسم تاریخی رابه صراحت ردکرد. بزعم او ، ماهیت سلطه طلبانه ی خرد ، خود رادرعقلانیت فنّی (technical rationality) دوران پس ازجنگ نشان داد : " دنیای تمامیت خواه عقلانیت فنی ، آخرین شکل از اندیشه ی خرد است." (4) اما عقلانیت فنّی چیست وچگونه عمل می کند ؟ تنها توضیحی که درباره ی این عبارت مبهم ارائه شده این است که گویا آسایش ، مدارا ، عقلانیت وآزادی گریزی دموکراتیک (democratic unfreedom) امروزغرب ، مدیون عقلانیت فنّی است که تمدن صنعتی رافراگرفته است. بعبارت دیگر ، عقلانیت فنّی ، نویدبخش رونق اقتصادی پس ازجنگ بود که باارتقاء سطح زندگی وگسترش طبقه ی کارگر همراه بود. مارکوزه معتقد بود که دوران بحرانهای سرمایه داری دیگرسپری شده وکاپیتالیسم همچنان پابرجاست وباسازمان عقلانی جدید خود، وعده ی آسایش بیشتر به گروه بزرگتری ازمردم می دهد. بنابراین " نمی توان یک مسیر کیفی جدید رابرای تحول جامعه تصور کرد."

بزرگترین خطای مارکوزه ، این فرضیه ی ایده آلیستی بود که گویا ایدئولوژی عقلانیت فنّی ، توانسته است تضادهای طبقاتی راحل کند. درواقع ، آنچه که عقلانیت فنّی به آن اشاره داشت ، همان کینزگرائی ودخالت دولت بود که دکترین غالب اقتصادی درغرب به شمارمی رفت. مارکوزه نیزمانند دیگر روشنفکران خرده بورژوا ، تحت تاثیر گرایشات فکری دوران خود بود. ازنظراو ، مبارزه ی طبقاتی ، نسبت به عقلانیت فنّی ، ازاهمیت ثانویه برخورداراست. آنچه که مارکوزه درپی آن بود ، فقط تامین نیازها ، ارتقای سطح زندگی مردم و اجتناب ازبحرانهای ناشی از مازاد تولید (overproduction) به کمک عقلانیت بود. مارکوزه ومکتب فرانکفورت برآن بودند که مزایای تکنولوژی پیشرفته برای طبقه ی کارگر، ازجمله بهره مندی از اتوموبیل وتلویزیون ودیگروسائل رفاهی ، این طبقه رابه پذیرش استثمار ترغیب می کند. اگرکاپیتالیسم بتواند اقلام رفاهی رابه وفور دردسترس همگان قراردهد ، آنگاه دیگرهیچکس خواستارسرنگونی آن نخواهد شد. فرض براین بود که هرکارگری ازتلویزیون وگوشی آیفون برخوردارباشد، مرفه محسوب می شود.(5)

اما مارکسیسم برآن است که رونق اقتصادی وبهبود وضعیت زندگی مردم ، به هیچوجه نافی تضادهای سرمایه داری ومبارزه ی طبقاتی دراین سیستم نیست. دراوج رونق اقتصادی پس ازجنگ ، یعنی درسالهای 1968 و1969 ، اروپاشاهد قیام توده ای کارگران درفرانسه وایتالیا بود که شوکی سهمگین برسیستم جهانی سرمایه داری وارد آورد. رونق اقتصادی ، بحران مازاد تولید دربطن خود نهفته داشت. ارتقاء دائم سطح زندگی ، درکاپیتالیسم ممکن نیست زیرااین سیستم ، عقلانی نیست ومحدودیتهای خاص خود راداراست. تازمانی که کاپیتالیسم وجوددارد، تولید فقط برای سود رساندن به سرمایه دار ، ونه تامین نیازهای جامعه ، صورت می گیرد. حتی درمقاطعی که سطح زندگی روبه ارتقاست ، این حقیقت که کارگر نمی تواند حاصل دسترنج خویش را خریداری نماید ، بازار رامحدود می کند. بالاخره بازار به نقطه ای می رسد که دیگرقادرنیست کالاهای جدید راجذب نماید. بدین ترتیب ، بحران مازاد تولید پدید می آید. رونق اقتصادی پس ازجنگ که اینچنین مارکوزه را تحت تاثیرقرارداده بود نیزازاین قاعده مستثنی نبود. وقتی این رونق به پایان رسید، چه برسر عقلانیت فنّی مارکوزه آمد ؟ سرنوشت آزادی گریزی دموکراتیک ومنافع مشترک طبقات ستیزه جوی سابق چه شد ؟ رکود1975-1974 که باتهاجم همه جانبه ی کاپیتالیسم به حقوق کارگران همراه بود ، همه ی این توهمات رابرباد داد. کارگرانی که به تلویزیون ، اتوموبیل ووسائل رفاهی دست پیداکرده بودند ، ناگهان بیکارشدند. آنچه که ازآن تحت عنوان منافع مشترک کارگروسرمایه دار درحفظ عقلانیت فنّی یاد می شد ، به کابوسی دهشتناک برای رهبران رفورمیست تبدیل شد. مارکوزه وکینزی ها ، رکود اقتصادی سال 1974 را پیش بینی نکرده بودندو فقط مارکسیستها ناگزیری این بحران راپیش بینی کرده بودند. بحران ، کاپیتالیستها رابه این نتیجه رساند که نظرات کینز ، دیگرکارساز نیست لذا ، بسوی مانتاریسم(Monetarism) وتجدید نظر دراصلاحات گذشته روی آوردند وشروع به بازپس گیری امتیازات واگذارشده به طبقه ی کارگر کردند.

دهه ی بعد ، شاهد تشدید مبارزه ی طبقاتی بود. این بحران نشان داد که ارتقای سطح زندگی ومصرف گرائی، ممکن است برای مدتی برشعورطبقاتی طبقه ی کارگر سایه اندازد اما، این یک پدیده ی موقت است. وقتی رونق به پایان برسد ومانند دهه ی 1970 ، رکود آغازشود ، وجدان طبقاتی یکباردیگر بیدارخواهد شد. مثلاً هابزباوم (Hobsbawm) ودیگران ، معتقد بودند که معدنکاران انگلیس ، بدلیل وامهای سنگین ، ویدئو ، اتوموبیل ودیگراقلام رفاهی که دراختیاردارند ، هیچگاه به اعتصاب دست نمی زنند. اما اعتصاب 12 ماهه ی معدنکاران دردفاع ازشغل وحقوق خویش ،که تاسال 1985 ادامه داشت ، نشان داد که مارکوزه و هابزباوم سخت دراشتباه بودند. دهه ها ریاضت ، خصوصی سازی ، مقررات زدائی ،انباشت نابرابری وبحران مالی ، دکترین اجماع عقلانی (rational consensus) ورونق بی پایان را کاملاً به خاک سپرد.

بارها چپگرایان نوشتند که مارکسیسم ، یک تقلیل گرائی اقتصادی یاطبقاتی بیش نیست. این بدان معنی است که مارکس ، همه ی مسائل سیاسی واجتماعی راتنگ نظرانه ، به مسائل اقتصادی نسبت می دهد ونقش فرهنگ وایدئولوژی رادرتاریخ نادیده می گیرد. این ، کاریکاتوری نادرست ازمارکسیسم بود. به گفته ی انگلس ، " درک ماتریالیستی ازتاریخ ، عنصرتعیین کننده درتاریخ، تولید وبازتولید زندگی واقعی است. من ومارکس ، هیچگاه غیرازاین چیزی نگفته ایم. بنابراین اگرکسی بگوید که عنصر اقتصاد، تنها عامل تعیین کننده ی درتاریخ است ، نظرات مارا بی اعتبار، انتزاعی وبی معنی کرده است. شرائط اقتصادی ، تعیین کننده است اما عناصر مختلف روبنا ( اشکال سیاسی مبارزه ی طبقاتی ، قوانین تنظیم شده توسط طبقه ی پیروز درمبارزه ی طبقاتی ، تئوریهای سیاسی ، حقوقی ، فلسفی وغیره ) نیز تاثیر خود رابرروند مبارزات تاریخی ، برجای می گذارند."

معهذا وقتی دیالکتیک روشنگری درسال 1969 بازنشر شد ، هورکهایمر و آدورنو ، مقدمه ای برآن نوشتند وبرمواضع اصلی مطرح شده درکتاب ، یعنی کمرنگ شدن وجدان طبقاتی ومبارزه جوئی طبقه ی کارگر ، صحّه گذاشتند. گوئی آنها چشم خود رابروقایع سال 1968 ( یکسال قبل ازنگارش این مقدمه) کاملاً بسته اند. درمه سال 1968 ، بیش از 10 میلیون کارگرفرانسوی دست به اعتصاب زدند وکارخانه ها رابه اشغال خود درآوردند. این سال وسال پس ازآن ، شاهد ظهور موجی ازجنبشهای انقلابی ورادیکال درسراسرجهان بود. اما رهبران مکتب فرانکفورت ، این طبقه ی کارگررا افسون شده ی رسانه های عمومی وفریفته ی سطح زندگی بالا معرفی می کردند. قبلاً نیز هورکهایمر درسال 1927 ( یعنی چند سال پس ازانقلاب 1923-1918 آلمان) درمقاله ای بنام " اهمیت طبقه ی کارگر آلمان" ، این طبقه راعاجز ازانقلاب ، به تصویر کشیده بود وعلت این عجز رانیز تقسیم وجدان طبقاتی کارگران میان رفاه طلبی ، فقرستیزی ، انقلابیگری ، وافراطی گری ذکرکرده بود. درحالیکه تنها علت شکست انقلاب آلمان ، خیانت رهبران سوسیال دموکرات این کشوربود ونه سطح نازل آگاهی طبقاتی کارگران. درسال 1929 یعنی درآستانه ی بقدرت رسیدن هیتلر ، هورکهایمر و اریش فروم (E.Fromm) اعلام کردند که طبقه ی کارگر، استقلال رای ندارد و رهبری خودکامه وتمامیت خواه راترجیح می دهد. بعدها هربرت مارکوزه این نظر رابه شکلی دیگربیان کرد ودرکتاب انسان تک ساحتی نوشت که دردنیای سرمایه داری ، هنوز بورژوازی وپرولتاریا ، طبقات اصلی محسوب می شوند. لیکن توسعه ی سرمایه داری ، ساختار وکارکرد این دوطبقه رابه گونه ای تعدیل کرده که دیگربه عنوان عاملان و کارگزاران تحول تاریخی ظاهر نمی شوند. علائق کلی ومسلط درحفظ وضع موجود ، جریانات آشتی ناپذیر سابق رادرپیشرفته ترین بخشهای جامعه ی معاصر ، باهم متحد می سازد.(6) این باصطلاح مارکسیستها ، هیچگاه اسمی از " انقلاب آلمان" نبردند زیرادراندیشه ی آنها ، طبقه ی کارگر آلمان ، عقب مانده وارتجاعی بود. هیچیک از نظریه پردازان مکتب فرانکفورت ، به حوادث واقعی پیرامون خود وفعالیتهای طبقه ی کارگر، علیرغم اینکه این فعالیتها جلوی چشم آنها جریان داشت ، توجهی نداشتند. وقتی هورکهایمر درسال 1930 سکان هدایت انستیتوی مطالعات اجتماعی رابدست گرفت ، فعالیت آنرا حول مقولاتی چون فرهنگ وقدرت متمرکز کرد وهرچه بیشترازماتریالیسم تاریخی ، مبارزه ی طبقاتی وتحلیل امپریالیسم فاصله گرفت. آدورنو نیز بابه قدرت رسیدن هیتلر، به خواب زمستانی فرورفت. اومعتقد بود که نازیسم فقط با بلشویسم مخالف است ولذا درتمامی سالهای حکومت نازی ، حتی یک بار ازآن انتقاد نکرد.پس ازاین دوران ، آدورنو به نام ثابت درنشریه ی درمونات (Dermonat) تبدیل شد که توسط سیا منتشر می شد وبزودی به الگوئی برای چپ نو اروپا تبدیل گردید. هورکهایمر تاپایان عمر باکنگره ی آزادی فرهنگی درآلمان همکاری داشت که به موجب اسناد طبقه بندی شده ای که اخیراً منتشر شد ، بازوی تبلیغاتی سیا دراروپا محسوب می شد.

تئوری انتقادی، ازنظرخاستگاه طبقاتی رهبرانش ، یک ایدئولوژی خرده بورژوائی بود که هدف اصلی اش رها کردن گریبان روشنفکران از رویاروئیهای طبقاتی کاپیتالیسم بود. مکتب فرانکفورت دردوره ی سوم حیات خود(1970-1950) ، به اندیشه های ماکس وبر (M.Weber) نزدیک شد وبیشترین تاثیررابرمحافل فکری اروپا باقی گذاشت.(7) انستیتوی مطالعات اجتماعی، علیرغم وابستگی به دانشگاه فرانکفورت، ازنوعی خودمختاری نیزبهره مند بود وبیشتر دوران حیات خود را زیررهبری هورکهایمر سپری کرد. وقتی درسال 1935 فعالیت این انستیتو به آمریکا منتقل شد ، روابط خود رابایک دانشگاه معتبردیگر یعنی دانشگاه کلمبیا برقرارکرد. مکتب فرانکفورت که درآمریکا احساس خطرمی کرد، دست به خود سانسوری واحتیاط زد وحتی کتابهای والتربنجامین (W.Benjamin) نویسنده ی رادیکال این مکتب راسانسور کرد ومثلاً واژه ی کمونیسم رابه " نیروی سازنده ی بشریت " و جنگهای امپریالیستی رابه " جنگهای مدرن " تغییر داد. کاربه جائی رسید که هورکهایمر دستورداد واژه های " انقلاب " و"مارکس " ازهمهی اسناد انستیتو حذف شود. ویتفوگل که ازابتدا همراه انستیتوی مطالعات اجتماعی بود ودرعین حال رابطه ی خود رانیز با حزب کمونیست قطع نکرده بود ، توانست مواضع صحیح تری نسبت به همفکران خود اتخاذ نماید وتحلیلی جامع ازتئوری مارکسیستی " دسپوتیسم شرقی" ارائه دهد.(8) باپیوستن تعدادی ازماتریالیستهای هگلی وابسته به انستیتوی روانکاوی فرانکفورت چون اریش فروم ، ویلهلم رایش، تحقیقات درباره ی تئوری مارکسیستی درانستیتوی مطالعات اجتماعی ، به مسیری دیگرهدایت شد وباروانکاوی آغشته گردید که تاامروز نیزادامه دارد. اریش فروم درآثارخود برجنبه های روانی کنترل اجتماعی ومقولاتی چون توهم وواقعیت تاکید می کرد. بعد ها اورایکی ازواضعان اومانیسم سوسیالیستی دانستند. ویلهلم رایش نیز تئوری "سکسوال لیبرالیسم " (sexual Liberalism) و روان پریشی اجتماعی ( social psychosis ) عرضه کرد.

مکتب فرانکفورت دردوران پس ازجنگ ، اندیشمندان جوان فراوانی رابخود جلب کرد. یورگن هابرماوس یکی ازآنها بود که هورکهایمر ازانتشار مقالات انقلابی او سرباززد: " انستیتوئی که بابودجه ی عمومی اداره می شود ، نمی تواند اجازه ی انتشارچنین نظراتی رابدهد." بعدها مشخص شد که انستیتوی مطالعات اجتماعی ، یک قرارداد تحقیقاتی باوزارت دفاع آلمان داشت که مایل نبود آنراازدست بدهد. مارکوزه نیز مدتها درخدمت ارتش ودستگاههای اطلاعاتی آمریکابود وپس ازجنگ نیز تاسال 1951 دروزارتخارجه ی آمریکا بکار اشتغال داشت. استوارت جفری (S.Jeffries) دربیوگرافی معتبری که ازمکتب فرانکفورت نوشته اذعان می کند که " مکتب فرانکفورت اصولاً نه یک محفل مارکسیستی ، که یک ریاکاری سازمانیافته بیش نبود " (9) حاصل یک قرن فعالیت انستیتوی مطالعات اجتماعی آلمان ، چیزی جز ادغام ایدئولوژی بورژوازی درمارکسیسم نبود. پس ازجنگ جهانی دوم ، باپیوستن فرویدیسم به مکتب فرانکفورت ، این روند سرعت گرفت وسرانجام مکتب فرانکفورت ، به منتقد تمام عیار مارکسیسم تبدیل شد.(10) مکتب فرانکفورت ، ضمن اینکه تلاش می کرد دیدگاه انتقادی خود رادرقبال سرمایه داری حفظ کند ، می خواست گریبان خود را نیزازنفوذ طبقات مختلف این جامعه ، خلاص نماید. اما آنها نمی توانستند در خلاء گام بردارند. خرده بورژواهای مکتب فرانکفورت ، درابتداء میان طبقه ی کارگر وبورژوازی حیران مانده بودند اما مجبور بودند دیر یازود ، موضع خویش رامشخص نمایند. انستیتوی مطالعات اجتماعی بالاخره سرمایه داری راانتخاب کرد وبه جزئی ازآن تبدیل شد. این انستیتو، علیرغم انتقادات پرسروصدایش ازنظم موجود ، نوک تیزحملات خودرا متوجه طبقه ی کارگر کرد.

انگلس زمانی گفته بود که دلیل وجود پودینگ ، خوردن آن است. تئوریهای مارکسیسم نیز مسیرتاریخ راتغییر داد وصحت اندیشه های " مانیفست حزب کمونیست " امروز به اثبات رسیده است. مارکسیستها ، تشدید مبارزه ی طبقاتی ، بروز بحرانهای ادواری سرمایه داری ، ظهورسرمایه ی انحصاری، امپریالیسم و جهانی شدن را ، مدتها قبل ازوقوع آنها ، پیش بینی کردند. امروز نیزهرکسی بخواهد به کنه بحران کنونی جهان پی ببرد وعلت تعمیق نابرابری ها ، تشدید قطب بندیهای سیاسی وحتی تخریب محیط زیست رابفهمد ، باید نخست اندیشه های مارکس وانگلس رامطالعه ودرک کند. اما تئوری انتقادی چگونه تحولات جهان امروز را تبیین می کند ؟ این مکتب هنوز گستاخانه ادعا می کند که فلسفه ی دیالکتیکی رادرورای دگمهای مارکسیستی ، به کارمی گیرد.(11)

زیرنویس

1)k.marx , preface to the critique of political economy , www.cambridge.org

2)Dialectic of Enlightenment , M.Horkheimer and T.Adorno , www.sup.org

3)F.Engels , socialism: utopian and scientific , a readind guide , www.communist.red

4)H.Marcuse , one dimentional Man , www.marcuse.org

وبامراجعه به ترجمه ی فارسی آن " انسان تک ساحتی" به ترجمه ی محسن مویدی ، انتشارات امیرکبیر ، تهران ، 1402

5)بابک احمدی ، مدرنیته واندیشه ی اقتصادی ، تهران ، نشرمرکز ، 1380

6)تام باتامور ، مکتب فرانکفورت ، ترجمه حسینعلی نوذری ، نشرنی ، 1375

7)مایکل لسناف ، فیلسوفان سیاسی قرن بیستم ، ترجمه خشایاردیهیمی ، نشرماهی ، چاپ سوم ، 1389

8)Karl Agust Wittfogel , oriental Despotism , www.commentary.org

9)S.Jeffries , Grand Hotel Abyss , the lives of the Frankfurt school , www.goodreads.com

10)ف.م.هاشمی ، تئوری انتقادی ومکتب فرانکفورت ، www.fmohammadhashemi.blogfa.com

11)Daniel Mortey , the Frankfurt schools academic Marxism : organized hypocrisy , www.pecritique.files.worldpress.com

کمک مالی به کارت بانکی شماره8732-9635-9973-6037

تولید داخلی واکسن کرونا

تولید داخلی واکسن کرونا : پروژه ای نافرجام

نزدیک به سه سال ازشیوع کرونا درایران وآغاز تولید واکسن ایرانی برای مقابله باآن می گذرد. اکنون خبرهائی از شکست پروژه ی تولید واکسن ایرانی وتوقف خط تولید آن به گوش می رسد.یکی ازاین واکسنها ، " فخرا " بود که نام آن از دانشمند هسته ای ایران " محسن فخری زاده " گرفته شد که توسط تیم ترور اسرائیل به قتل رسید.این واکسن توسط وزارت دفاع ایران وبادریافت 10 میلیون یورو بودجه ساخته شد.مدیر طرح واکسن فخرا چندی پیش گفت : " ماانتظارداشتیم روزانه هزار تا 1500 داوطلب برای تست واکسن داشته باشیم اما تعداد داوطلبان از صد نفر تجاوز نکرد." لذا تولید این واکسن ، فقط 7 ماه ادامه یافت ومتوقف شد. علت این امر نیز ، فقدان متقاضی اعلام گردید. وزارت بهداشت ایران نیزاعلام کرد که واکسن فخرا ، اصولاً مجوز مصرف اضطراری دریافت نکرده ودرمیان واکسنهای ایرانی ، فقط " برکت " و " پاستوکووک " چنین مجوزی دریافت کرده اند.(1)

توقف پروژه ی فخرا ، آخرین مورد ازیک سلسله پروژه های نافرجام واکسن سازی درایران بود که ازهمان ابتداء ، بابی اعتمادی عمومی ، تاخیرفراوان و فساد همراه بود. معهذا مقامات رسمی ایران هنوز ازاین پروژه ها به نیکی یاد می کنند وآنها راسمبل خودکفائی کشور می دانند. این پروژه ها دربهبوحه ی دست وپنجه نرم کردن مردم ایران با مرگهای کرونائی ، کلید خوردند والبته بااستقبال عمومی روبرو نشدند. اقدام به تولید واکسن داخلی بجای واردان به موقع واکسن خارجی ، درشرائطی دردستورکارقرارگرفت که کرونا درایران می تاخت وروزانه صد هانفر قربانی می گرفت. مردم خواستار واردات واکسنهای معتبر خارجی بری جلوگیری ازمرگهای کرونائی بودند. شاید به همین علت بود که به محض ورود نخستین واکسنهای خارجی ازجمله بهارات ، اسپوتنیک ، سینوفارم ، و آسترازنیکا ، مردم به مراکز واکسیناسیون هجوم آوردند تاجان خود ونزدیکان خویش راازمهلکه ی مرگ نجات دهند. اما حکومت ایران، بی توجه به این بحران ، تولید واکسن داخلی را درراس برنامه های خود برای مهارکرونا قرار داد ومنابع هنگفتی رانیز به آن اختصاص داد. مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی تاآنجا پیش رفت که بااشاره به احتمال تولید قریب الوقوع واکسن داخلی ، پیشنهاد کرد که واکسیناسیون عمومی به تعویق انداخته شود. این مرکز ، پیشنهاد شرکت فایزر رابرای فروش 12 میلیون دوز واکسن کرونا ازطریق "کوواکس" رارد کرد. کاربجائی رسید که حتی وزیربهداشت اسبق ایران درجائی گفت که ایران بزودی درراس کشورهای تولید کننده ی واکسن کرونا درجهان قرارمی گیرد. این اظهارات ، که باواقعیتها درتضاد بود ، خشم عمومی رابرانگیخت. مردم می گفتند که سیاست کجدارومریض حکومت درقبال تولید و واردات واکسن ، به قیمت جان هزاران نفر تمام می شود. بزودی چنین شد وایران ازنظر تلفات کرونا ، درصدر کشورهای خاورمیانه قرارگرفت. اختصاص 130 میلیون یورو ارز دولتی به تولید کنندگان ایرانی واکسن نیز بشدت مورد انتقاد کارشناسان قرارگرفت. دراین حال ، واکسن ایرانی ، 9برابربرخی واکسنهای خارجی، قیمت گذاری شد.

بنظر کارشناسان ، ازهمان ابتداء مشخص بود که شرکتهای ایرانی ، نگران سلامت مردم نیستند بلکه فقط برای بهره مندی از کمکهای سخاوتمندانه ی دولتی ، به واکسن سازی روی اورده اند وبرای کسب سهم بیشتراز این خوان یغما، به رقابت بایکدیگرمشغولند. درواقع ، بجز شرکت سرم سازی رازی و انستیتو پاستور ایران ، هیچکدام ازاین شرکتها سابقه ی ساخت واکسن نداشتند. عدم انتشار اطلاعات کافی ازواکسنهای ساخت داخل نیز بربی اعتمادی مردم می افزود. معهذا، انستیتوی برکت قول داد که بزودی 50 میلیون دوز ازواکسنی به همین نام رابه بازار عرضه کند وآنرا " افتخارملی " نامید. درواقع واکسن برکت که بافناوری ویروس غیرفعال ساخته شد، ازروی واکسن چینس " سینوفارم " کپی برداری شده بود. ماشین آلات وتجهیزات خط تولید ساخت واکسن برکت ، درپنج مرحله ازچین وارد شد وگروهی ازمهندسین هندی وچینی نیز برای راه اندازی این خط تولید، به ایران آمدند. بیوراکتور این طرح ، ساخت آمریکا بود که بعلت تحریمها، با صرف هزینه ی مضاعف ، بطورغیرمستقیم وارد ایران شد. با اینحال ، وعده های شرکت " شفافارمد " سازنده ی واکسن برکت ، بدلائل متعدد ازجمله بروزمشکل درتامین موادّ اولیه ، محقق نشد واین واکسن نتوانست مجوز سازمان بهداشت جهانی را کسب نماید. اگرچه اعلام شد 12 کشورآسیائی ،آمریکای جنوبی ویک کشوراروپائی، متقاضی دریافت واکسن برکت شده اند اما حتی عراق ، این متحد نزدیک ایران نیز، به زائرانی که با برکت واکسینه شده بودند، اجازه ی ورود به این کشورنداد. همزمان باتولید واکسن برکتف که سرمایه ی هنگفتی رابه خود اختصاص داد ، ساخت واکسنهای سوبرانا-2 ، کووپارس ، فخرا ، اسپایکوژن ، و نورا نیزدردستورکارقرارگرفت که یابه مرحله ی تولید انبوه نرسیدند، یامراحل کامل آزمایش انسانی راطی نکردند ، ویا کلاً مورد استقبال مردم قرارنگرفتند. مثلاً سخنگوی پروژه ی واکسن کووپارس گفت که موسسه ی سرم سازی رازی ، 10 میلیون دوز ازاین واکسن تولید کرد که قراربود وزارت بهداشت 5 میلیون دوز ازآنراخریداری نماید که ازاین کارسرباززد ولذا ، خط تولید واکسن رازی کووپارس متوقف شد. این واکسن ، برپایه ی پروتئین نوترکیب قرارداشت وقراربود دو دوز تزریقی ویک دوز استنشاقی داشته باشد.باآنکه خبرساخت این واکسن درنشریات معتبر Nature و Lancet منتشرشد اما سرانجام ، خط تولید آن در تیر 1401 تعطیل گردید.

اغلب ایرانیها ، واکسنهای خارجی ، حتی چینی ، روسی ، و هندی رابه واکسنهای داخلی ترجیح می دادند. درمراکز واکسیناسیون ، درحالیکه صف واکسن سینوفارم بسیارشلوغ وطولانی بود ، درصف واکسن برکت پرنده پرنمی زد. سرنوشن دوواکسن دیگرایرانی بنامهای رازی کووپارس و نورا نیز درهاله ای ازابهام پیچیده شده بود. سهم واکسن نورا از واکسیناسیون کشور ، کمترازیک صدم درصد بود. معهذا تولید کننده ی این واکسن، ازهمان ابتداء وقبل ازسپری شدن تستهای بالینی ، 5 میلیون دوزازآن تولید کرد. سرنوشت این واکسن نشان داد که وقتی تولید کننده ، ارزیابی کننده ، صادرکننده ی مجوز وپیش خرید واکسن، همه درطول هم قرارداشته باشند ، سلامت جامعه ، اینچنین فدای منافع تنگ نظرانه ی شخصی وجناحی می شود. گفته می شود که واکسن رازی کووپارس ، اصولاً نتوانست تائیدیه ی رسمی وزارت بهداشت رادریافت نماید واعتبار واکسن نورا نیز ازسوی منابع معتبرخارجی زیرسئوال رفت. مجله ی آمریکائی journal of medical virology که ازنشریات معتبر ویروس شناسی جهان است وسال گذشته ، مقاله ی مربوط به کارآزمائی بالینی فاز یک واکسن نورا را منتشرکرده بود، مقاله ی مزبوررابدلیل آنچه که نقص های جدّی درآن، وانتقادات دانشمندان نامید، سلب اعتبارکرد. براساس این گزارش ، نویسندگان مقاله ، همان تولید کنندگان وفروشندگان واکسن بودند ولذا درسود حاصل از فروش نورا سهیم بوده اند واین امر، منجربه درج اطلاعات ساختگی ، اشتباه ویادستکاری داده های این مقاله گردیده استئ (2) رئیس دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله نیز گفت : " دومیلیون دوز واکسن نورا توسط وزارت بهداشت خریداری نشد ودرانبارباقی مانده است زیرا کمیته ی علمی کرونا ، روش پلاسما درمانی رااز پروتکل درمان کرونا حذف کرده است. درصورت عدم خریداری واتمام تاریخ انقضاء ، این واکسنها امحاء خواهند شد."(3) هفت شرکت تولید کننده ی واکسن ایرانی نیز درجلسه ی کمیته ی غذا وداروی کمیسیون بهداشت مجلس اعلام کردند که قادربه صادرات واکسن نیستند زیرا بازارجهانی ازواکسنهای دارای مجوز سازمان بهداشت جهانی ، اشباع شده است. مدیر پروژهی واکسن فخرا نیز درمصاحبه ای گفت : " یک میلیون دوز واکسن فخرا تولید شد اما ازآنجائیکه متقاضی برای این واکسن وجود نداشت وهیچکس نیز داوطلب تست آن نبود ، لذا وزارت دفاع ایران که متولّی پروژه ی فخرا بود ، آنرا متوقف نمود." سرانجام در آذرماه سال گذشته ، عضو کمیسیون واکسیناسیون کرونا ، ازتوقف خط تولید همه ی واکسنهای ایرانی خبرداد.

شکست فاحش پروژه های داخلی تولید واکسن کرونا که مبالغ هنگفتی از بودجه ی عمومی کشوررابه هدرداد، خشم عمومی رابرانگیخت. مردم می پرسیدند که چرا منابع عمومی چنین حیف ومیل شد درحالیکه بابخشی ازآن می شد واکسن معتبر خارجی وارد کرد وجان هزاران نفررا نجات داد ؟ سیاسی کردن پاندمی وسلامت عمومی ، حاصلی جز یاس وسرخوردگی عمومی به بارنیاورد. مردم ایران دریافتند که تاکید سردمداران کشور به تولید واکسن داخلی ،ازروی دلسوزی برای مردم ونگرانی نسبت به سلامت جامعه نبود بلکه فقط با نیّت پرکردن جیب خود بوده است. کاربه جائی رسید که " مصطفی تاجزاده" سیاستمدار اصلاح طلب و دربند ایران ، خواستار محاکمه ی همه ی کسانی گردید که درجریان پاندمی کرونا ، باسوء مدیریت خود ، موجبات مرگ دهها هزارنفرازمردم کشوررا فراهم آوردند.(4)

زیرنویس

1)Irans goal of coronavirus vaccine self-sufficiency suffers setbacks , www.rferl.org

2)comment of the immunogenicity of the Noora vaccine , www.onlinelibrary.wiley.com

دومیلیون دوز واکسن نورا بی مشتری ماند 3)www.khabarfarsi.com

4)Iran covid – 19 vaccine tracker , www.covid-19trackvaccines.org

مقاومت ضدمیکروبی

مقاومت ضدمیکروبی : تبعات و هزینه ها مقاومت ضدمیکروبی (Antimicrobial Resistance) یکی ازجدّی ترین خطرات برای سلامت عمومی است ومی رود تابه سدّی سدید دربرابر درمان بیماریهای مزمن تبدیل شود. مقاومت ضدمیکروبی به این دلیل به یکی ازمبرمترین چالشهای بهداشت عمومی درجهان تبدیل شده که نه تنها سلامت انسان ، که بخشهای مرتبط با مرافبتهای بهداشتی ،دامپزشکی وکشاورزی رانیز تحت تاثیرقرارمی دهد.مقاومت ضدمیکروبی زمانی اتفاق می افتد که میکروبها دچار تغییراتی می شوند که ازآنها دربرابر اثرات ضد میکروبی داروها محافظت می کند. این مقاومت را می توان درهمه ی رده های میکروبی مشاهده کرد. علیرغم تدابیری که دردهه های اخیر برای حل این معضل اندیشیده شده ، هیچ نشانه ای از تضعیف مقاومت ضد میکروبی مشاهده نمی شود. مقاومت ضد میکروبی هنگامی بروز می کند که میکروارگانیسمها ازجمله باکتریها ، ویروسها ، قارچها وانگلها، علیرغم داروهائی که درگذشته مانع ارزشد آنها می گردید،همچنان به رشد وتکثیرخود ادامه می دهند. مقاومت ضد میکروبی ، اکنون به معضلی بزرگ ، نه تنها برای کشورهای درحال توسعه ، که برای همه ی جهان تبدیل شده است. اینکه آنتی بیوتیکهای موجود، دیگرقادر به مقابله با بیماریهای عفونی نباشند ، به کابوسی هولناک برای جهان تبدیل شده است. مقاومت ضد میکروبی ، موجب طولانی شدن دوره ی بستری دربیمارستان، هزینه ی بیشتر داروهای نسل دوم ودرمانهای بی نتیجه می گردد. برآورد می شود که مقاومت ضد میکروبی دراروپا ، سالانه 9 میلیارد یورو هزینه برجای می گذارد. همچنین به گزارش " مرکز کنترل وپیشگیری ازبیماریها" (CDC) ، مقاومت ضد میکروبی، سالانه 20 میلیارد دلار هزینه ی اضافی روی دست سیستم بهداشت ودرمان آمریکا می گذارد که خود موجب کاهش 35 میلیاری بهره وری درسال می گردد. سالانه میلیونها نفرازمردم جهان ، تبعات مقاومت ضد میکروبی رامتحمل می شوند. این رقم درآمریکا بیش ازدومیلیون نفرمی باشد که 23 هزارمرگ راموجب می شود. البته یک عامل مهم دیگردرمقاومت ضد میکروبی، ظرفیت سیستم ایمنی بدن درمقابله با بیماریهای عفونی ازیکسو ، ووضعیت بیماران آسیب پذیر مانند افرادی که تحت شیمی درمانی ، دیالیز ، جراحی وتعویض مفصل قرارمی گیرند، ازسوی دیگراست.(1) افرادی که بیماریهای مزمنی چون دیابت ، آسم ، و رماتیسم دارند ، بیش ازدیگران درمعرض مقاومت ضد میکروبی قرارمی گیرند. مقاومت ضد میکروبی، ازتاثیر آنتی بیوتیکها می کاهد وپزشکان مجبورند ازجدید ترین وقوی ترین نسل آنتی بیوتیکها مانند " کارباپنم ها " (Carbapenems) ، و " پلی میکسین ها " (Polymyxins) راتجویزنمایند که درممالک روبه توسعه کمتریافت می شوند ودارای عوارض جدّی نیز می باشند. یکی ازمعروفترین موارد مقاومت ضد میکروبی ، مقاومت باکتری "استافیلوکوک طلائی" (Staphylococcus aureus) دربرابر " متی سیلین" (Meticillin) است که سالانه قربانی بسیارمی گیرد. بعلاوه ، مقاومت باکتریهای گرم منفی دربرابر چند دارو ، درمان برخی بیماریها مانند آنفولانزا وعفونتهای مجاری ادراری راباچالش روبرو کرده است. همچنین مقاومت سل ، سوزاک (Gonorrhea) و تیفوئید دربرابر داروها ، سیستمهای بهداشتی رادرسراسردنیا با مشکلات فراوان روبرو کرده وهزینه های سنگینی رابرآنها تحمیل نموده است. درحال حاضر ، 1/4 درصد ازموارد ابتلاء به سل دربرابردارو ، مقاومند. درکشورهائی چون هند ، روسیه وآفریقای جنوبی که موارد ابتلاء به سل ، درمقایسه بادیگرکشورها بیشتراست، مقاومت دربرابرچند دارو(multi-drug resistance) نیز بسیارشایع می باشد وانتظارمی رود تاسال 2040 فراگیرترشود. استفاده ازآنتی بیوتیکها درکشاورزی ، علت دیگربروز مقاومت ضد میکروبی درانسان است. مثلاً درآمریکا ، 80 درصد از آنتی بیوتیکهائی که به بازار عرضه می شود، برای تولید مواد غذائی وگوشت مصرف می شود. سالانه دهها هزارتن آنتی بیوتیک درجهان ،صرف تولید گوشت می شود که بسیاربیشتراز مصرف انسان است. آنتی بیوتیک ، علاوه بردرمان حیوان بیمار، به آب وغذای دامهای سالم نیز اضافه می شود تامانع بیماری آنها گردد. به این عمل ، Prophylaxis یامراقبت پیشگیرانه ی پزشکی اطلاق می شود. یکی ازشایع ترین آنتی بیوتیکهائی که به همین منظور ونیزبرای تسریع رشددام استفاده می شود Colistin ازگروه پلی میکسین هاست که جدید ترین وقوی ترین نسل آنتی بیوتیکها برای درمان عفونتهای انسانی است. دردو دهه ی نخست قرن حاضر، برمصرف جهانی آنتی بیوتیکها 65 درصد افزوده شده که بخش بزرگی ازاین افزایش ، درممالک روبه توسعه بوده است. بعبارت دیگر، افزایش تولید ناخالص داخلی وارتقای سطح زندگی مردم درکشورهای بادرآمد متوسط ، به افزایش مصرف پروتئین حیوانی منجرمی شود که خود افزایش مصرف آنتی بیوتیک درغذای دام راموجب می گردد..مقاومت روبرشد میکروبها ، باانتشار پسابهای صنعت داروسازی که بطورصحیح تصفیه نمی شوند، بویژه درکشورهائی که داروهای فلّه تولید می کنند، نیز مرتبط است. اکنون سازمان بهداشت جهانی، مقاومت ضد میکروبی را درزمره ی 10 خطراصلی برای سلامت جهانی ذکرکرده است.مصرف نادرست وبیش ازحدّ آنتی بیوتیکها، ازهمان ابتدای کشف پنی سیلین ، مسئله ساز گردید. " الکساندر فلمینگ" (A.Fleming) کاشف پنی سیلین ، نسبت به مصرف بی رویه ی آن درآینده هشدارداد. تحقیقات انجام گرفته دردنیا نشان می دهد که بسیاری ازبیماران معتقدند که عوامل ضد میکروبی ، درمان بیماریهای ویروسی مانند سرماخوردگی معمولی وآنفولانزا رانیز با چالش روبرو می کند. استفاده ازآنتی بیوتیک درمواردی که نیازی به آن نیست ، یکی دیگرازموارد سوء مصرف این دارو می باشد. به این موارد باید کیفیت نازل آنتی بیوتیکهای تولیدی درممالک روبه توسعه رانیزافزود که به وفور وبدون نیازبه نسخه ی پزشک، به فروش می رسند. مثلاً درهند و ویتنام که مقررات مربوط به خریددارو وجود ندارد ویابدقت اجراء نمی شود ، فروش بدون نسخه ی آنتی بیوتیکها بسیاررواج دارد وبه تبع آن ، خوددرمانی (self-treatment ) نیزشایع می باشد.(2) تحقیقات نشان می دهد که سهولت برقراری ارتباط درجهان ازطریق وسائل حمل ونقل مدرن ومسیرهای جدید توریستی وتجاری ، دسترسی انسان ، حیوان وکالا رابه اقصی نقاط جهان تسهیل کرده است واین امر، به انتشارمقاومت ضدمیکروبی درجهان کمک می کند. باقرارگرفتن این انسانها وحیوانات درمعرض پاتوژنهای مقاوم جدید وبازگشت ایشان به سکونتگاه خود، مقاومت ضد میکروبی نیزهمراه ایشان منتقل می گردد. مثلاً برخی اروپائیها که به هند سفرکرده ودرآنجا نیزهیچ تماسی با سیستم بهداشتی این کشورنداشته اند ، پس ازبازگشت به اروپا ، نشانه هائی از مقاومت ضد میکروبی ازخود بروز داده اند. ازسوی دیگر طی دهه ی گذشته ، تغییراساسی درالگوی مصرف آنتی بیوتیک درسطح جهان صورت گرفته است. درسال 2000 ، کشورهای آمریکا ، فرانمسه ، اسپانیا ، زلاندنو ، وهنگ کنگ ، بالاترین نرخ مصرف آنتی بیوتیک راداشتند. اما دو دهه بعد ، چهارکشوربادرآمد متوسط ترکیه ، تونس ، الجزائر ورومانی ، درصدراین لیست قرارگرفتند. اولین مسئله دربروزمقاومت ضد میکروبی ، تجویز ومصرف بی رویه وغیرمنطقی آنتی بیوتیکهاست. اگرآنتی بیوتیک درمدت زمان کافی ودردوره ی تعیین شده استفاده نشود ، میکروب بطورکامل ازبین نمی رود واین مسئله می تواند به عاملی برای بروزمقاومت درمیکروب نسبت به آنتی بیوتیکها تبدیل شود. مقاوت دربرابر آنتی بیوتیکها ، ممکن است بطور خود بخودی ازطریق جهش ویاتکامل میکروبی حاصل شود. بعلاوه ، پلاسمیدها (Plasmids) که اجزاء DNA هستند ، می توانند حامل انواع ژنهای مقاوم باشند که ازطریق توالی الحاقی (Insertion sequences) منتقل می شوند. این پلاسمیدها ممکن است ازدیگرانواع جانوری ، به باکتریها منتقل شده ومقاومت ضد میکروبی رادرجامعه ی باکتریائی اشاعه دهند. بعلاوه ، تبادل فاکتورهای ژنتیک مقاوم میان باکتری ها ازطریق انتقال افقی ژنی نیز مقاومت دربرابر آنتی بیوتیکها را تقویت می کند. سازمان بهداشت جهانی 12 استراتژی برای تجویز ومصرف منطقی دارو ارائه کرده وآنتی بیوتیکها رابه سه گروه زیرتقسیم کرده است : آنتی بیوتیکهائی که نسبت به آنها مقاومت ضد میکروبی ایجاد شده ؛ آنتی بیوتیکهائی که پتانسیل بالائی برای ایجاد مقاومت ضد میکروبی دارند ؛ و آنتی بیوتیکهائی که هنوز وارد فاز مقاومت ضد میکروبی نشده اند. ازمیان آنتی بیوتیکهای مصرفی درایران ، آموکسی سیلین ، آزیترومایسین ، و سفکسیم ، پرمصرف ترین محسوب می شوند واحتمال بروز مقاومت ضد میکروبی درآنها بسیاربالاست. به گزارش سازمان غذا وداروی ایران ، میزان مصرف سالانه ی 60 آنتی بیوتیک درایران ،8/2 برابرمیانگین جهانی است. (3) معهذا هنوز نادانسته های فراوانی درباره ی اشاعه ی مقاومت ضد میکروبی درمیان انسان وحیوان وجوددارد که نیازمند تحقیق وبررسی است. اخیراً 42 کشورجهان داده هائی رادرباره ی استفاده از آنتی بیوتیک در دامداریها ، منتشرکرده اند وبنظر می رسد که یک سیستم نظارتی بین المللی باید برتغییرات مربوط به مصرف آنتی بیوتیک درجهان نظارت کند وهشدارهای لازم رااعلام نموده و استانداردهای علمی رابرای استفاده از عوامل ضد میکروبی منتشرنماید. بعلاوه این نهاد باید بتواند خلاءاطلاعاتی موجود را دررابطه بامصرف بهینه ی آنتی بیوتیکها وخطرات استفاده ی بی رویه ازآنها ، پرکند. تحقیقات انجام گرفته درژاپن ، استرالیا ، آمریکا ، سری لانکا وکشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس ، نشان می ددهد که اکثرمردم با نحوه ی استفاده9 ی صحیح از آنتی بیوتیکها ، آشنا نیستند. این تحقیقات همچنین نشان می دهد که هزینه های مقاومت ضد میکروبی را می توان درسه مقوله ی بیمار، بهداشت ودرمان ، واقتصاد ، دسته بندی کرد. بیماریزائی ومرگ ، مهمترین پیامد مقاومت ضد میکروبی است. باکتریهای مقاوم ، درمقایسه بادیگرباکتریها ، دوبرابربیشتر شانس ایجاد بیماریهای جدّی وسه برابربیشتر ، شانس ایجاد مرگ ومیر دارند. درحال حاضر ، بالغ بر یک میلیون نفردرسال ، دراثرمقاومت ضد میکروبی ، درجهان جان می بازند. سالانه 23 هزارنفر درآمریکا و25 هزارنفر دراروپا ، جان خود رابه همین دلیل ازدست می دهند. براساس برآورد کارشناسان ، اگر روند فعلی ادامه پیداکند ، حداقل 10 میلیون نفر تاسال 2050 ، جان خود رادراثر مقاومت ضد میکروبی ازدست خواهند داد. مقاومت ضد میکروبی ، دستاورد دهه ها مبارزه ی جهانی بابرخی بیماریهای عفونی مانند سل ، ایدز ومالاریا رابه باد می دهد. موارد ایدز مقاوم دربرابردارو ، بویژه درآفریقا ، روبه افزایش است. دربرخی نقاط این قاره ، حتی 60 درصد مبتلایان به ایدز ، دربرابرداروهای موجود مقاومت نشان می دهند. در 50 سال اخیر ، علاوه بر سل وایدز ، انگل حامل مالاریا(Plasmodium falciparum) نیزدر برابر داروهای رایج این بیماری ، مقاوم شده است واین پدیده بویژه در جنوب شرقی آسیا، مشهود است. سالانه 445 هزارنفردرسراسرجهان ، بعلت ابتلاء به مالاریا جان می بازند. مقاومت ضد میکروبی ، هزینه ی درمان هربیماررا 1400 دلارافزایش می دهد که تنها درآمریکا سالانه 2 میلیارددلار بربودجه ی بهداشتی این کشورمی افزاید. انتظارمی رود تاسال 2050 ، این رقم برای کل جهان ازیک تریلیون دلار فراتر رود. هزینه های گزاف درمان ، وبهره برداری بی رویه ازمنابع ، پیامد اقتصادی مقاومت ضد میکروبی برای سیستم بهداشتی است. بیماری که دربرابرداروهای متعارف مقاوم است ، باید بیشتراز دیگربیمارها دربیمارستان ودربخش مراقبت ویژه ، بستری وایزوله شود تادرمعرض عفونتهای بیمارستانی قرارنگرفته وعفونت خود رانیزبه دیگران انتقال ندهد. همه ی این موارد، هزینه ی سنگینی بر سیستم بهداشت ودرمان تحمیل می کند. علاوه برخسارت مالی ، مقاومت ضد میکروبی ازطریق عوارض ثانویه ی خود نیز، سیستم اقتصادی وبهداشتی رانیز تحت فشار قرارمی دهد. پاتوژنهای مقاوم دربرابر چند دارو ، بویژه هنگام پیوند اعضاء ، فعال می شوند وبیماررا درمعرض مرگ قرارمی دهند. یکی دیگراز عوارض ثانویه ی مقاومت ضد میکروبی ، هنگام درمان سرطان بروز می کند. برخی مبتلایان به سرطان، بعلت مقاومت ضد میکروبی ، قادربه انجام شیمی درمانی نیستند زیرا شیمی درمانی ، سیستم ایمنی بدن را تضعیف می کند وبیماررادربرابر عفونتها ، آسیب پذیرتر می سازد. شیوع مقاومت ضد میکروبی ، تولید ناخالص داخلی راازطریق تحمیل هزینه های بیشتربرجامعه ، وافت بهره وری نیروی کار ، کاهش می دهد. (4) مقاومت ضد میکروبی ، یک مکانیسم طبیعی است که اگرچه نمی توان آنرا کاملاً متوقف کرد اما می توان آنرا کند نمود. بنابراین مبارزه با مقاومت ضد میکروبی ، یک اقدام چند جانبه است که از طریق همکاریهای بین بخشی ومشارکت تمام بازیگران ، اعم ازدولتی ، خصوصی ، ملی وبین المللی ، حاصل می گردد. زیرنویس 1)Antimicrobial resistance , www.dovepress.com 2)WHO global action plan on antimicrobial resistance , www.paprika-annecy.com 3)global antibiotic use rises feuled by economic growth , www.cidrap.umn.edu 4)drug-resistant diseases , www.eiu.com www.fohammadhashemi.blogfa.com